-
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
پنجشنبه 20 تیر 1392 17:52
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی منه بر...
-
یک بوسه بس است
پنجشنبه 20 تیر 1392 17:46
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست با گرمترین پرتو خورشید بیارا از دیده برآنم همه را جز تو برانم پاکیزه کنم پیش رُخت آینه ها را من برکهی آرام و تو پوینده نسیمی در یاب ز من...
-
من حتی صدای کو ه ها را می شنوم
سهشنبه 18 تیر 1392 17:44
من حتی صدای کو ه ها را می شنوم که روی کناره های آبی شان بالا و پایین می پرند و قهقهه می زنند و کمی پایین تر توی آب ماهی ها گریه می کنند و اشک شان رودخانه می شود شب های مستی به صدای آب گوش می دهم و اندوه آن قدر عظیم می شود که صدای ساعتم می شود دست گیره ی کمدم می شود تکه کاغذ روی زمین می شود پاشنه کش کفش می شود با یک...
-
زخمی که بر دل آید
سهشنبه 18 تیر 1392 17:40
زخمی که بر دل آید ، مرهم نباشد او را خامی که دل ندارد این غم نباشد او را گفتی که : دل بدوده ، من جان همی فرستم زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را عیسی مریم از تو گر باز گردد این دم این مرده زنده کردن دردم نباشد او را گویند : ازو طلب دار آیین مهربانی نه نه ، طلب ندارم ، دانم نباشد او را از پیش هیچ خوبی هرگز وفا نجستم...
-
مُزد عاشقی
سهشنبه 18 تیر 1392 17:35
مُزد عاشقی رنج است اما این رنج روشنی می بخشد از دلی عاشق که می شکند موسیقی و ترانه می تراود جبران خلیل جبران
-
در آیه های من
سهشنبه 18 تیر 1392 17:32
در آیه های من چشم های زیبای تو ناپیداست در آیه های من پیچ و تاب اندامت ناپیداست در آیه های من صدای مهربانت با پرنده ها به تابستان کوچ کرده و برف این برف و این آسمان شگرف روی خاطره های تو را سفید می کنند عباس معروفی
-
اندکی مردن
سهشنبه 18 تیر 1392 17:28
هر روز اندکی مردن و گاه بسیار مردن برای اینکه زنده باشیم بیژن جلالی
-
آنگاه که کسی در اندیشه توست
شنبه 15 تیر 1392 12:01
آنگاه که کسی در اندیشه توست گفتن آسانتر است شنیدن آسانتر است بازی کردن آسانتر است کار کردن آسانتر است آنگاه که کسی در اندیشه توست خندیدن آسانتر است سوزان پولیس شوتز
-
وعشق همین است
شنبه 15 تیر 1392 11:59
آه مرو ، میا نزدیک مشو ، دور منشین کوچ مکن ، به من مپیوند مرا تباه مکن ، مرا خمیده مساز ما باید که پرواز کنیم چون دو خط موازی با هم که به هم نمی پیوندند که نیز از یکدیگر دور نمی شوند وعشق همین است غاده السمان
-
در قفس
شنبه 15 تیر 1392 11:57
در ِ قفس را باز بگذار پرنده اگر به تو عاشق باشد بر شانههایت مینشیند علیرضا روشن
-
ما نقل باده را ز لب جام کردهایم
شنبه 15 تیر 1392 11:54
ما نقل باده را ز لب جام کردهایم عادت به تلخکامی از ایام کردهایم دانستهایم بوسه زیاد از دهان ماست صلح از دهان یار به پیغام کردهایم از ما متاب روی ، که از آه نیم شب بسیار صبح آینه را شام کردهایم سازند ازان سیاه رخ ما ، که چون عقیق هموار خویش را ز پی نام کردهایم ما همچو آدم از طمع خام دست خویش در خلد نان پخته خود...
-
دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
شنبه 15 تیر 1392 11:52
دست به دست مدعی شانه به شانه می روی آه که با رقیب من جانب خانه می روی بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم گرم تر از شراره ی آه شبانه می روی من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی در نگه نیاز من موج امید ها تویی وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد تا به...
-
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
شنبه 15 تیر 1392 11:49
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطشهایت مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت مرا رودی بدان و یاریام کن تا درآویزم به شوق جذبهوارت تا فرو ریزم به دریایت کمک کن یک شبح باشم مهآلود و گم اندر گم کنار سایهی قندیلها در غار رؤیایت خیالی ، وعدهای ،وهمی ،...
-
میدانی بهشت کجاست ؟
شنبه 15 تیر 1392 11:44
میدانی بهشت کجاست ؟ یک فضای چند وجب در چند وجب بین بازوهای کسی که دوستاش داری حسین پناهی
-
خوابی شیرین
شنبه 15 تیر 1392 11:42
خوابی شیرین که در انتظار تعبیرش نبودی بارانی که دانه دانه تمیز میشود و روی گونهی من مینشیند کاسهیی از صدف که فرشتگانش پاک کردهاند تا از لبخندت پر شود اینجایی ، تو در آتش دستهای من و تشنه و بیامان میباری میباری و تسکینم میدهی شمس لنگرودی
-
بوی گل سرخ
جمعه 14 تیر 1392 11:39
تا روزی که بود دستهایش بوی گل سرخ میداد از روزی که رفت گلهای سرخ بوی دستهای او را میدهند واهه آرمن
-
عطر گل
جمعه 14 تیر 1392 11:35
تو عطر کدام خوشبوترین گل جهانی که هر کجا می نویسمت شکوفه می دهی ؟ کامران رسول زاده
-
راه رسیده
سهشنبه 11 تیر 1392 11:31
در بگشایید شمع بیاورید عود بسوزید پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب شاید این از غبار راه رسیده آن سفری همنشین گم شده باشد هوشنگ ابتهاج
-
ای شاه خوبان تا کجا ؟
سهشنبه 11 تیر 1392 11:28
خوش خوش خرامان میروی ، ای شاه خوبان تا کجا ؟ شمعی و پنهان میروی ، پروانه جویان تا کجا ؟ ز انصاف خو واکردهای ، ظلم آشکارا کردهای خونریز دلها کردهای ، خون کرده پنهان تا کجا ؟ غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا ؟ بر دل چو آتش میروی تیز آمدی کش میروی درجوی جان خوش...
-
بعد از دیدار تو
سهشنبه 11 تیر 1392 11:24
هر بار بعد از دیدار تو می نشینم مثل زلزله زده ها در کنار صندلی ام و کشتگانم را می شمارم و تکه پاره های تنم را جمع میکنم سعاد الصباح
-
چند عاشقانه کوتاه
سهشنبه 11 تیر 1392 11:22
اگر شاعری به خوابت آمد و قصد بوسیدنت را داشت اگر شاعری به خوابت آمد و قصد ربودنت را داشت بدان که او کسی نیست جز من که مگر در خواب به کنارت بیایم ********** نیمی از دلم را عشق فرا گرفته و نیم دیگرش را شعر اما تو نه عشق را می شناسی نه شعر را از پشت تمام پنجره های باز و بسته جستجویت می کنم اما همیشه دردل من هستی...
-
هر وقت خواستم شعری بنویسم
یکشنبه 9 تیر 1392 11:19
هر وقت خواستم شعری بنویسم تو پیدا شدی با همان عینک دودی و کلاه سفید در چهارچوب آفتاب محو تماشای تو شدم و شعر از یادم رفت مثل همین حالا مثل همین حالا که شعر می نوشتم و تو حواسم را پرت کردی رسول یونان
-
خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
یکشنبه 9 تیر 1392 11:16
خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری راحتِ جان است رفتن با دلارامی به صحرا عین ِ درمان است گفتن درد دل با غمگساری هر که منظوری ندارد ، عمر ضایع می گذارد اختیار این است ، دریاب ، ای که داری اختیاری عیش...
-
دوباره با من باش
یکشنبه 9 تیر 1392 11:05
دوباره با من باش پناه خاطره ام ای دو چشم روشن باش هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست اگر چه فاصله ما چگونه بتوان گفت ؟ هنوز با من هست کجایی ای همه خوبی تو ای همه بخشش چه مهربان بودی وقتی که شعر می خواندی چه مهربان بودی وقتی که مهربان بودی چگونه نفس تو را در حصار خویش گرفت تو ای که سیر در آفاق روح می کردی چه شد چه شد که...
-
این چشم های تو
یکشنبه 9 تیر 1392 11:00
می گفت با غرور این چشمھا که ریخته در چشمھای تو گرد نگاه را این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ رنج سیاه را این چشمھا که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سیاه تو خون ثواب را کرده روانه در رگ روح تباه تو این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ از برگھای سبز...
-
به دریایی در اوفتادم که پایانش نمیبینم
یکشنبه 9 تیر 1392 10:57
به دریایی در اوفتادم که پایانش نمیبینم به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان ولیک این کوی چون یابم که پیشانش...
-
بگذار برگردم
شنبه 8 تیر 1392 19:21
بگذار برگردم همانجا که دلم را جا گذاشتم بروم دلم را بردارم بگذار برگردم قلبم را میان هزار توپ رنگی پیدا کنم بردارم آفتاب بیداد می کند بگذار برگردم سایه ام را بردارم دستم کنار داسم جا مانده است بگذار برگردم دست و داسم را از میان آن مزرعه بی نام بردارم زمستان بیداد می کند بگذار برگردم حاصلم را بر دارم بگذار برگردم کفش...
-
فرصتی بخواهید
شنبه 8 تیر 1392 19:14
فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید به نام آن اسب به نام آن بیابان شما فرصت دارید تا چیدن گندم ها تا زرد شدن کامل گندم ها عاشق شوید فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر نگویید گندم ها زرد شدند گندم ها چیده شدند...
-
اَز آدمها بُت نسازید
چهارشنبه 5 تیر 1392 19:09
اَز آدمها بُت نسازید این خیانت است هم به خودتان ، هم به خودشان خدایی می شوند که خدایی کردن نمی دانند و شما در آخر می شوید سر تا پا کافرِ خــــــدایِ خود ساخته فریدریش نیچه
-
روز مبادا
چهارشنبه 5 تیر 1392 19:05
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه می...