-
ای روح مسکین من
دوشنبه 27 خرداد 1392 18:06
ای روح مسکین من که در کمند این جسم گناه آلود اسیر آمده ای و سپاهیان طغیان گر نفس ، تو را در بند کشیده اند چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری و دیوارهای برون را به رنگ های نشاط انگیز و گرانبها آراسته ای ؟ حیف است چنان خراجی هنگفت بر چنین اجاره ای کوتاه ، که از خانه ی تن کرده ای آیا این تن را...
-
یار من با دگران یار شد
دوشنبه 27 خرداد 1392 18:02
یار من با دگران یار شد ، افسوس افسوس رفت و همصحبت اغیار شد ، افسوس افسوس سالها عهد وفا بست ولی آخر کار عهد بشکست و جفاگار شد ، افسوس افسوس آن که چون روز شب عیشم ازو روشن بود رفت و روزم چو شب تار شد ، افسوس افسوس آن که هم راحت جان بود و هم آسایش دل قصد جان کرد و دلازار شد ، افسوس افسوس گفتم ای دل به کمند سر زلفش نروی...
-
در این هستی غم انگیز
دوشنبه 27 خرداد 1392 17:56
در این هستی غم انگیز وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی دوستت دارم کام زندگی را تلخ می کند وقتی شنیدن دقیقه ای صدایِ بهشتی ات زندگی را تا مرزهای دوزخ می لغزاند دیگر نازنین من چه جای اندوه چه جای اگر چه جای کاش این حرف آخر نیست به ارتفاع ابدیت دوستت می دارم حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه از لذت گفتنش امتناع کنم...
-
معبد
دوشنبه 27 خرداد 1392 17:53
شمعی روشن کن ، رفیق روزگاری در این معبد دختران شهر سرخی دلها و کبودی گونههاشان را پاک می کردند با اشک شمعی روشن کن ، رفیق واهه آرمن
-
تو سکوت می کنی
دوشنبه 27 خرداد 1392 17:50
تو سکوت می کنی فریاد زمانم را نمی شنوی یک روز من سکوت خواهم کرد و تو آن روز برای اولین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید حسین پناهی
-
از من مپرس
دوشنبه 27 خرداد 1392 17:47
از من مپرس چرا دوستت دارم من تو هم چون شعری که هر چه دروغ میگویی ، زیباتر میشوی از من مپرس از چه تو را میپرستم بتی از سنگی سرد چون بلور بطالت روزی تابستانی بر دریا از من مپرس از تو چرا ناگزیرم ای خون دقایق آخر مریم بیشوی عیسای نازاده صلیب شده را در آغوشت بگیر شمس لنگرودی
-
حسن تو عشق من افزون میکند
شنبه 25 خرداد 1392 17:51
حسن تو عشق من افزون میکند عشق او حالم دگرگون میکند غمزهای از چشم خونخوارش مرا زهره کرد آب و جگر خون میکند خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا هر دمی از گریه قارون میکند بر تنم یک موی ازو آزاد نیست من ندانم تا چه افسون میکند حسن او در نرد خوبی داو خواست خطش اکنون داو افزون میکند انوری
-
همانام که هستم
جمعه 24 خرداد 1392 17:44
همانام که هستم نافهمیدنی مثل هر اتفاق کافی بود نیاکان دیگری داشته باشم تا از لانهی دیگری برخیزم تا زیر بوتهی دیگری از تخم درآیم در جُبّهخانهی طبیعت تنپوشهای زیادیست تنپوش عنکبوت ، مرغ دریایی ، خوش صحرایی هر کدام درست اندازه است و راحت تا زمانی که پاره شود من هم فرصت انتخاب نداشتم اما شکایتی ندارم میتوانستم...
-
تو درخت روشنایی
جمعه 24 خرداد 1392 17:34
تو درخت روشنایی ، گل مهر برگ و بارت تو شمیم آشنایی ، همه شوقها نثارت تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران همه دشت ، انتظارت هله ، این نسیم اشراق کرانه های قدسی بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا که شنیدم از لب شب نفس ستاره ها را دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم گل و نکهت ستاره همه لحظه هام محراب نیایش محبت تو بمان که...
-
من در پی شکار
جمعه 24 خرداد 1392 17:31
در آرزوی لبانت صدایت و گیسوانت آرام و گرسنه به کمین تو در خیابان ها پرسه می زنم نان مرا سیر نمی کند ای صبحانه خورشید من در پی شکار شکار میزان وضوح گام های توام من در پی شکار در اشتیاق لبخند ساده تو در اشتیاق سرانگشتانت که یکی بوسه از آن از مَنَش ، جاودانه ای خواهد ساخت دلم می خواهد تنت را به تمامی چون بادامی کامل با...
-
عشق هرگز نمی میرد
جمعه 24 خرداد 1392 12:05
اگر حتی به زبان فرشتگان سخن بگویم اگر عشق نداشته باشم چیزی جز یک سیم مرتعش نیستم حتی اگر عطیه پیامبری داشته باشم و دانش آگاهی بر تمامی اسرار را و جمله شناخت ها را و حتی اگر ایمان کامل داشته باشم یار من باش تا کوه ها را جا به جا کنیم اگر عشق نداشته باشم هیچ نیستم عشق صبور است و سرشار از خیر همه را می شکیبد همه را امید...
-
بهشت من جنگل شوکران است
جمعه 24 خرداد 1392 12:03
نفسِ خشمآگینِ مرا تُند و بریده در آغوش میفشاری و من احساس میکنم که رها میشوم و عشق مرگِ رهاییبخشِ مرا از تمامیِ تلخیها میآکند بهشتِ من جنگلِ شوکرانهاست و شهادتِ مرا پایانی نیست احمد شاملو
-
نام تو را
چهارشنبه 22 خرداد 1392 11:59
هر حرف نام تو را با عطر گلی می آمیزم هر خواب گندمزاری را با نسیم نگاهم بر تنت می نوازم هر آوای پرنده ای را از موهای تو می گذرانم هر شراب نابی را با مستی لبهای تو مزه مزه می کنم صدای تو باد را برمی گرداند گل قشنگم برمی گردم پیش از آن که تو را بشناسم برمی گردم و در ابتدا و انتهای ذهنت ورق می خورم می خواهی قبل و بعد ذهنت...
-
رباعیاتی چند از خیام
چهارشنبه 22 خرداد 1392 11:56
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا تو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که می غلامست آنرا =========== ماییم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه پر درد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب =========== اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا...
-
قلب ناشناس تو
چهارشنبه 22 خرداد 1392 11:50
نمی توانم از این بهتر برایت شرح دهم که احساسم چه بود جز این که بگویم قلب ناشناس تو انگار برای اقامتی تا همیشه به آغوش من راه یافت چنان که قلب من نیز به گمانم ، به آغوش تو و از آن دم من عاشقت شدم آری اکنون حس می کنم که در آن عصرگاه رویاهای شیرین چنین شد که نخستین سپیده عشق بشری بر شب یخ آجین روحم منفجر شد از آن هنگام...
-
من شاخهای ز جنگل سروم
چهارشنبه 22 خرداد 1392 11:47
من شاخهای ز جنگل سروم از ضربه تبر بر پیکر سلاله من یادگارهاست با من مگو سخن ز شکستن هرگز شکستگی به بر ما شگفت نیست بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست صد بار اگر به خاک کشندم صد بار اگر که استخوان شکنندم گاه نیاز باز آه هیمهام که شعله برانگیزد آن ریشهام که جنگل از آن خیزد سیاوش کسرایی
-
آسمان من تویی
چهارشنبه 22 خرداد 1392 11:45
از من می پرسند آسمان چه رنگی است ؟ آبی سرخ کبود ؟ من از آنها می خواهم سوالشان را از تو بپرسند برای اینکه آسمان من تویی سعاد الصباح
-
ناخورده شراب
چهارشنبه 22 خرداد 1392 11:42
ناخـورده شـراب می خـروشیم بـنـگـر چـه کـنـیـم ؟ اگـر بـنـوشـیـم از بــی خــبــری خـبــر نـداریـم پـس بـیهده ما چـه می خروشیم ؟ تــا چــنـد پــزیـم دیـگ ســودا ؟ کـز خـامـی خـویشـتـن بـجـوشـیم دل مرده ، بـرون کـشـیم خـرقـه وز مــاتــم دل پـــلــاس پــوشــیــم این زهد مزوری کـه مـا راسـت کس می نخرد ، چه می فروشیم ؟ با...
-
عاشقان یکدل
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:35
عاشقان یکدل در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند کاش لیلی و مجنون زنده می شدند تا من راه عشق را به آنان دهم یوهان ولفگانگ فُن گوته
-
ماندن و نماندن
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:31
لباس های بی شماری دارد ماندن نماندن اما وصله وصله مرگ بر تن دوخته است بینِ ماندن و نماندن ات پوست تنت بهترین لباس ات بود سیدمحمد مرکبیان
-
می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:29
می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو راز این اندوه بی آرام نتواند نهفت می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت چیست ای دلدار این اندوه بی آرام چیست کز نگاهت می تراود نازدار و شرمگین ؟ آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین ؟ چون خزان آرا گل مهتاب رویا...
-
امشب من و تو هر دو مستیم
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:27
امشب من و تو هر دو مستیم زمی ، اما تو مست می حسنی ، من مست می سودا از صحبت من با تو ، برخاست بسی فتنه دیوانه چو بنشیند ، با مست بود غوغا آن جان که به غم دادم ، از بوی تو شد حاصل وان عمر که گم کردم ، در کوی تو شد پیدا ای دل به ره دیده ، کردی سفر از پیشم رفتی و که می داند ، حال سفر دریا ؟ انداخت قوت دل را ، بشکست به یک...
-
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:23
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم میکوشم بیشتر اشتباه کنم نمیکوشم بینقص باشم راحتتر خواهم بود سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم در واقع ، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم کمتر بهداشتی خواهم زیست بیشتر ریسک میکنم بیشتر به سفر میروم غروبهای بیشتری را تماشا میکنم از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد در رودخانههای...
-
نذر کرده ام
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:20
نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که این نیز بگذرد مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است یک روزی که خوشحال تر...
-
سهم من از تو
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:18
مرا تنها گذاشته ای سهم من از تو فقط سوختن است انگار باید بسوزم و تمام شوم مرا در کافه ای جا گذاشته ای مثل سیگار نیم سوخته مثلا رفته ای که برگردی شب از نیمه گذشته اما از تو خبری نشده است رسول یونان
-
تنهایی
دوشنبه 20 خرداد 1392 11:15
من از قفس تنهایى خویش بیرون نخواهم آمد ولى در این تنهایى جهان با من است و من بیهوده در ماوراء جهان جهانى دیگر را آرزو مى کنم بیژن جلالی
-
بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم
جمعه 17 خرداد 1392 11:11
بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان دل من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم قدحی بود به دستم بفکندم بشکستم کف صد پای برهنه من از آن شیشه بخستم تو بدان شیشه پرستی که ز شیشه است شرابت می من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم بکش ای دل می جانی و بخسب ایمن و...
-
خاتون
جمعه 17 خرداد 1392 11:09
خاتون کلام تو سنگ را آب میکند خواب را خواب و ایوان را پر از مهتاب در کلام خود شناوری چون شکوفه ی سقید ماه در چشمه بیابان خویشتنی چون فواره ای در حوض نقره تورا در کلامت میچینم تورا در کلامت می بویم خاتون تو میدانی میان شاخ و برگ قصه ها پرنده وار بخوانی تو میتوانی آتشی را به آتشی دیگر خآموش کنی تو می توانی از ما بلا...
-
شمع دل افروز
جمعه 17 خرداد 1392 11:06
یارب این شمع دل افروز زکاشانه ی کیست جان ماسوخت بپرسید که جانانه ی کیست حالیا خانه براندازدل ودین من است تا درآغوش که می خسبد و همخانه ی کیست باده ی لعل لبش کزلب من دورمباد راح روح که وپیمان ده پیمانه ی کیست دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو باز پرسید خدا را که به پروانه ی کیست می دهد هرکسش افسونی ومعلوم نشد که دل نازک او...
-
عشق اعجاز فانیان
جمعه 17 خرداد 1392 11:00
مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد عشق وقتیست که دل میتپد و ساعت نمیتپد شاید همین قیاس ساده میگفت چرا دوباره به ساعت نگاه کردی میدانستی انتظار تحمل متراکم ابدیت است و عشق ، اعجاز فانیان ابدیت را شرمسار میکند عصر بلند تابستان بر تابوتها و برجهای ساعت غروب میکرد ویرانهها میدانستد و تو نمیدانستی جنگ ،...