معشوقِ پنهانیِ من

حتی خیال و رؤیا هم
برای آن ‌که پنهانی دیده شود
در انتظارِ شب می‌مانَد
و تو ای معشوقِ پنهانیِ من
در قلبِ من
و در پنهان‌ترین نقطه از وجودِ ‌من جای داری

هیچکسی ایکاش که از غمگین بودن‌ام باخبر نشود
من این احساس را به سانِ مرگِ خود
به این‌سو به آن‌سو می‌بَرَم
و در پنهان‌ترین خلوت‌گاهِ زنده‌گیِ من
جایی پنهان وجود دارد
که معشوقِ من در آن‌جا خوابیده است

معشوقِ پنهانیِ من
به سانِ دل‌تنگی‌ام
که جانِ مرا تسخیر می‌کند
و نیز به اندازه‌ی زندگی دردناک است
ولی با تمامیِ این‌ها
در ژرفای نیستی
برای معشوقِ پنهانیِ خود دل‌تنگ‌ام

آتاول بهرام‌ اوغلو
مترجم : ابوالفضل پاشا

دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من

دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سرپر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشکسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبی نیست که این گونه غم افزاست فغانم

نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر جهان مست کنم گر چه جوانم

گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم

که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم ؟

عماد خراسانی

دستینا

دیشب وقتی در خواب بودی
نام‌ات را زمزمه کردم
و حکایت‌های ترسناک حیوانات را تعریف کردم

دیشب وقتی خواب بودی
گل‌ها را آب دادم
و به آن‌ها داستان‌های وحشتناک انسان‌ها را بازگو کردم

دیشب وقتی خواب بودی
دلم چون ستاره‌ای دل‌بسته‌ی تو شد
و از این‌رو و صرفا از این‌رو
اسم جدیدی برایت دادم
« دستینا »

دستینا
اگر چنان ناچار در گوشه‌ای بخواب روی
فقط و فقط به‌خاطر انس وافر تو با مرگ تا زندگی
و این‌همه ویران شدن‌ات
اسرار زندگی‌ام را به تو خواهم داد

لاله مولدور شاعر اهل ترکیه
مترجم : یعقوب نامی

هر چه کردم به ره عشق وفا بود ، وفا

هر چه کردم به ره عشق وفا بود ، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

شربت من ز کف یار الم بود ، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود ، بلا

سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط
عاشق ترک شدن عین خطا بود ، خطا

یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران
کار عشاق جگر خسته دعا بود ، دعا

همه شب حاصل احباب فغان بود ، فغان
همه جا شاهد احوال خدا بود ، خدا

اشک ما نسخه صد رشته گهر بود  ، گهر
درد ما مایه صد گونه دوا بود ، دوا

نفس ما از مدد عشق قوی بود ، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود ، فدا

دعوی پیر خرابات به حق بود ، به حق
عمل شیخ مناجات ریا بود ، ریا

هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود ، هوس
آن که جز عشق تو ورزید هوا بود ، هوا

هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود ، کرم
هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود ، عطا

زخم کاری زفراق تو به جان بود ، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود ، بجا

در همه عمر فروغی به طلب بود ، طلب
در همه حال وجودش به رجا بود ، رجا

فروغی بسطامی

معجزه عشق

مردِ من
من هماره مبارزه می‌کنم
و مبارزه می‌کنم
تا زندگی ظفر یابد
تا درختان جنگل‌ها برگ برآرند
تا عشق به خانه‌ی مُردگان درآید
که فقط عشق می‌تواند
مُردگان را به حرکت درآرد

سعاد الصباح شاعر کویتی
مترجم : طیبه حسین‌زاده

عاشقانه های یک شاعر

هیچ شاعری
عاشقانه هایش را
برای هیچ زنی
اتفاقی نسروده است
زن ها زمانی واقعا زن می شوند
که مردی را
شاعر کرده باشند
برای فهم عشق
باید به یک زن متوسل شد
آن ها زیبا و شاهکارند
ساده اند
ساده هم کنارمان می مانند
اما دلشان نازک است
دست از سرشان که برداریم
اشک است که از سقف آرزو هایشان می بارد
پس گاهی به قیمت یک لبخند
باید هوایشان را داشت

مانی دانته

چشم دل

اگر می‌خواهی
شعر را
در زندگی جاری کنی
به آدم‌ها
با چشمِ دل
نگاه کن

الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : هوشنگ خوشروان

روزهای خوبی را میگذرانی

روزهای خوبی را میگذرانی
میخندی
شادمانه به گردش میروی
خوشحالی
همه چیز داری
اما یک شب
بعد از روزهای خوبت
معشوقه أت دیگر دوستت نخواهد داشت
و تو چقدر
به یاد من که عاشقت بودم
اشک میریزی
چقدر حسرت میخوری
و چقدر دلت برای کسی که
دوستت داشته باشد تنگ میشود

یک چیز را میدانی ؟
تازه میفهمم معشوقه بودن
از عاشق بودن
خیلی بهتر است
و من
معشوقه ای هستم
که دیگر عاشقت نیست

نازنین عابدین پور

از آن زمان

از آن زمان
که عزم آن کردم
دیگر هرگز به نامه‌ای از تو
پاسخ ندهم
هرگز توان گشودن نامه‌‌ دیگری نیافتم
بگذار از ره درآیند
و دور تا دورم فرو ریزند
‌و پایین روی پاهایم رها شوند
واژگون ، بلاتکلیف
و خاموش
چون من
و اینک ، چون زندگیم

جورجو باسانی
ترجمه : ماریا عباسیان

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان

با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده ، دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشاق ، پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان

سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باشد ، کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج

شعر عاشقانه یک زن

من شعری نیم سوخته ام
بله درست فهمیدید
من شعرعاشقانه یک زن هستم  
شعر های عاشقانه زنان
بندرت از آتش جان به دربردند
از آتش پدرانه ؛ برادرانه ، مادرانه حتی
فقط بعضی از آنها
در نیمه راه فرار افتادند
مجروح و زخمی و خراشیده
" سیلویا پلات "
" آنا آخماتووا "
و یا * کاملا داس "
گروه دیگری از زن ها
برای جان به در بردن
از شعله های آتش
شور و شوق  خود را  
به جامه تقوا پوشاندند  
آنگاه یک " میرآبو " متولد شد
یک" آندل" یا " آکادوی ماهدوی"
هر راهبه شعری نیم سوخته  
خطاب به عیسا مسیح است
چه کمیاب و نادرند
دخترانی که بیاموزند  
 به روی دنیا بخندند
از سر مهر و دوستی
با محبتی که تنها  زن ها قدرت آن را دارند
مثل زنی که دنیا نامش را میداند
" ویسلاوا شیمبورسکا "
بله البته  "سافو" نیز هست
تنها نجات یافته ای که عاشقانه هایش خطاب به زن ها است

ساچیت آناندان شاعر هندی
ترجمه : آزیتا قهرمان

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را

کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را

گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقه دعوی بیابی نور معنی را

دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را

به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را

نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماید زینت و رونق نگارستان مانی را

دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را

شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را

عطار نیشابوری