هیچ روزی تکرار نمی‌شود

هیچ روزی تکرار نمی‌شود
هیچ شبی ، دقیقا مثل شب پیش نیست
هیچ بوسه‌ای ، مثل بوسه‌ی قبل نیست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها همه زودگذرند
چرا ترس
این‌همه اندوه بی‌دلیل برای چیست ؟
هیچ چیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید
امروز فراموش شده است

ویسلاوا شیمبورسکا  
مترجم : بهمن طالبی‌نژاد
نظرات 2 + ارسال نظر
منیژه یکشنبه 21 مهر 1398 ساعت 22:28 http://moocheshetg.mihanblog.com/

گفتم : ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
گفتا : منم دوای تو از درد من منال

گفتم : شبم چو سال شد از بار هجر تو
گفتا : به وصل روز کنم این شب چو سال

گفتم : که با تو نیست مجال حکایتی
گفتا : چو من رضا دهم آسان شود مجال

گفتم : دلم به وصل تو تعجیل می‌کند
گفتا : ز من به صبر توان یافتن وصال

گفتم : به شام روی تو دیدن مبارکست
گفتا که : بامداد مبارک ترم به فال

گفتم که : هیچ گوش نکردی به قول من
گفتا که : هیچ کار نیاید ز قیل و قال

گفتم که : ابروی تو نشان می‌دهد بعید
گفتا : نشان عید بود دیدن هلال

گفتم : چه دامها که تو داری ز بهر من
گفتا که : دام من نه که زلفست و دانه خال ؟

گفتم که : بوسه‌ای دوسه بر من حلال کن
گفتا که : بی‌بها نتواند شدن حلال

گفتم : ز مویه شد تن مسکین من چو موی
گفتا : ز ناله نیز بخواهی شدن چو نال

گفتم که : پایمال فراق توام چرا ؟
گفتا : ازان سبب که نداری به دست مال

گفتم : ترا نیافت به شوخی کسی نظیر
گفتا : مرا ندید به خوبی کسی مثال

گفتم : سال من به جهان وصل روی تست
گفتا که : نیست ممکن ازین خوبتر سال

گفتم که : چاره نیست مرا در فراق تو
گفتا که : چاره تو شکیبست و احتمال

گفتم : شبی خیال تو نزدیک من رسید ؟
گفت اوحدی ، به خواب توان دیدن این خیال

اوحدی مراغه ای

سلام و عرض ادب

امیدوارم حالتون پیوسنه خوب باشه

این شعر زیبا رو از وبلاگ مزین خودتون گلچین کردم

آنجا که قلب آدمی به خاک می افتد
جایی که کسی به خوابت نمی کند
آنجا که اشک ها خانه دارند
جایی که رنج و درد و غصه حکم می راند
آنجا که تنهایی ما را می بلعد
جایی که هر کس آن دیگری را فراموش می کند
آنجا که حتی فرشتگان هم می گریند
چرا که هیچ چیز به نظر درست نمی آید
آنجا که شب به هنگام روز باز می گردد
و هیچکس بدان اعتراضی نمی کند
آنجا که آسفالت ترک بر می دارد
جایی بی روشنی ، بی گرما
آنجا که سرما بر تن مان می نشیند
و پیکرمان آرام یخ می بندد
آنجا که دیگر پرنده ای نمی خواند
جایی که رویا ها چون شیشه از هم می پاشد
آنجا که من تنها مانده ام
و راهم را بی تو می روم
آنجا که من به پرتگاهی افتاده ام
و امید به آن بسته ام که قلبم تسکین یابد
آنجا که من هستم ، تو اما نیستی
اینست که چشمانم را می بندم
چیست آن ؟ کجاست آنجا ؟
آنجا همینجاست
جایی که تو دیگر از من خبر نداری
جایی که عشق نامش دلتنگی است

کاترینه باور شاعر معاصر آلمان
مترجم : فرشته وزیری نسب


با درود خانم منیژه عزیز
واقعا از صمیم قلب از شما سپاسگزار هستم که همواره با حضور خودتون و شعر زیبایی که می نویسید باعث دلگرمی من می شوید
در ضمن اشعاری که در این وبلاگ بازنشر می شود متعلق به همه دوستان می باشد
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

Manizheh یکشنبه 21 مهر 1398 ساعت 22:24 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

...........

در دل من چیزیست

مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم

که دلم می خواهد

بدوم تاته دشت

بروم تا سر کوه

دور ها آوایی است

که مرا می خواند...



سهراب سپهری

روزهایم چه سخت می گذرند
هیچ آتشی دیگر گرمم نمی کند
خورشید دیگر به رویم لبخند نمی زند
همه چیز پوچ و بیهوده است
همه چیز سرد و بی روح است
ستارگان مهربان هم دیگر با ناامیدی
به من نگاه می کنند
دقیقا از روزی که فهمیدم
عشق نیز
از میان رفتنی ست

فدریکو گارسیا لورکا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.