اشتیاقی که سنگ شده است

تو می خواهی
از یک اشتیاق کهنه پرده برداری
اشتیاقی که سنگ شده است
و در میدانی بی سرنوشت مانده است
فقط ناهار است
در سفره ی خالی
پرندگان پرواز می کنند
در جست و جوی برنج و سبزی و نان
کدام برنج
کدام سبزی
کدام نان
می خواستم اشتیاق کهنه ی تو را
فراموش کنم
اما نمی توانستم
اشتیاقی که بوی بهار نارنج می داد
طعم عسل داشت
میزبان امید بود
پس چگونه بود
که ناگهان در پسِ ابر پنهان شد

احمدرضا احمدی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.