گفتم تو را دوست دارم

گفتم تو را دوست دارم
صدای مرا نقاشی کن
دلتنگ توام اندوهِ مرا نقاشی کن
به تو می اندیشم در غم
پندارِ مرا نقاشی کن
گفتی در خلایی که هوا نیست
نه من تو را می خوانم
نه تو مرا می شناسی
برایم چراغی بیاور
بی نور
چگونه نقاشی کنم ؟

محمدابراهیم جعفری

تو با چشمانت مرا بنواز

خاکستری خاکستری خاکستری
صبح ، مه ، باران
ابر ، نگاه ، خاطره
در من ترانه ای نبود تو خواندی
در من آینه ای نبود تو دیدی
ریشه ای بودم در خوابِ خاک های متبرک
بی باران در نگاه تو سبز شدم
برقی از چشمانت برخاست
نگاهم بارانی شد
گونه هایت خیس باران
چشمهایت آفتابی
گرگ ها میزایند بره ها را دریابیم
تو با چشمانت مرا بنواز
چوب دست چوپانی ام سلاحی کارگر خواهد شد
بعد از جنگ با چوب دستم
انجیر های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند
با تو خواهم خواند
و تورا در بهت آفتابی ات خواهم بوسید
اگر ابرها بگذارند

محمد ابراهیم جعفری

وقت دلتنگی

وقتی دلتنگم
به تو می اندیشم
 یاد تو مربعی ست محو و لرزان
در زمینه ی خاکستری روشن
 در این مربع ها
 من با بهم زدن پلک هایم
 گذشته را نقاشی می کنم
 بین من و تو
 غبار و دیوار است
 به سحر این مربع ها
 من از دیوار می گذرم
 در رسیدن به تو
تنها راه گذشتن است
باید چراغ رنگ به دست بگیرم
 و در خاکستری هایم
 به دنبال تو بگردم
ای کاش ای کاش
 می توانستم یک قطره بیشتر
با سرخ نقاشی کنم

محمدابراهیم جعفری