کمی زودتر طلوع کن

اگر می دانستم که صبح من
از نگاه تو شروع می شود
می گفتم زودتر بیا
کمی زودتر طلوع کن
اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم می کردی
جهانم شب نمی شد

چیستا یثربی

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 01:42

بینِ من و زلفهای من و دست تو
چه شب هایِ فاصله داری گذشت!
عجب روزِ پُر، رزق و روزی داشتم!
گرمی صدایت،نوازشِ انگشتانت میانِ تارِزلفهای سیاهم چه محشری بر پا میکرد!!
صدا زدی مرا!
اسمم را!
قلبم را!
ومن آرزوی اسارتِ آغوشت را داشتم!
مرا به نسیمِ این هوای آلوده از نیرنگ ها نسپار!
مرا به طوفانِ بوسه هایت دعوت کن!!!
مرا به تاریکی جهالت حرف های پر کنایه نسپار!
مرا به روشنی چشمِ مستت دعوت کن!!!
مرا به عشق!
به رقص انگشتانت میانِ زلف سیاه دعوت کن!
مرا همین روزها
به خانه ی امنِ آغوشِ آتشین دعوت کن!
مرا دعوت کن!
من وحشی خنده های از تهِ دل توئم!!!

لیلا هنگروانی

بگو دوستت دارم
و بگذار این واژه
تا زیر خاک هم
با ما بیاید
با ما دوباره متولد شود
این بار درختی شویم
که شاخه هایش انگشتان من باشند
برگ هایش موهای تو
بگو دوستت دارم
تا فردا همه باور کنند
آواز دو پرنده
که در قلب درختی لانه کرده اند
چیزی جز "دوستت دارم" نیست

محسن حسینخانی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.