فاجعه زندگی تو

آدم ها می آیند
زندگی می کنند
می میرند
و می روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می میرد
اما
نمی رود
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو می میری در حالی که زنده ای
و او زنده می شود در حالی که مرده است

آزاده طاهایی

نظرات 2 + ارسال نظر
donya شنبه 23 فروردین 1399 ساعت 18:31 http://www.bloodorange94.blogfa.com

درود عالی وبسیار غم انگیز

خوشحالم که دوست داشتید بزرگوار
مانا باشید
با مهر
احمد

دلارام سه‌شنبه 16 شهریور 1395 ساعت 07:42

دلتنگی، مرا از خیابانها می ترساند.
دلتنگم و مردم نمی دانند
تلخ تر از گریه کردن،
قدم زدن در شهری ست که بوی تورا می دهد.
*
دلتنگم
به اینکه مرا به یاد نمی آوری
به اینکه به من فکر نمی کنی
به اینکه در شبهای نبودنت
زندگی هیچ نسبتی با من ندارد.
*
به تو فکر می کنم
به پاییز تنهایی
که موهایت را می بندی
شالت را سر می کنی
به خیابان می زنی
بی آنکه دردِ "مردانه گریستن" را فهمیده باشی
*
مردان عاشق، از مردم عادی غمگینترند
مثل من،
که نداشته هایم را دوست دارم
که تورا دوست دارم.
*
یک صبح،
مردم به جنازه ی مردی بر خواهند خورد
که تنش،
بوی عطری زنانه می دهد
و چه کسی می داند
پیش از مرگ
چندبار اسمت را صدا زده بود؟

باید می گذاشتی عاشقت بمانم
عشق چیزی نیست
که هر دقیقه
هر روز اتفاق بیفتد
اگر افتاد
باید دو دستی چسبیدش
باید می گذاشتی دو دستی بچسبم
به قایق هایی که نجاتمان می دادند
به رویاهایم
به عشق
زندگی اقیانوس دیوانه ای ست

مهدیه لطیفی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.