دوست داشتن تو

اینجا باشی یا نباشی
فرقی نمی کند
دوست داشتن تو
حال مرا خوب می کند
و این دلیل خوبی ست
 برای عبور از روزهای بد

 دوست داشتن تو
همه چیز را رو به راه می کند
راهی رو به روشنایی بی بازگشت
اگر یکبار دوستت دارم را به زبان بیاوری
با خیال راحت برایت می میرم

دوست داشتن تو
نسبت مرموزی با حال من دارد

تارا کاظمی

زن ها را از رقصیدن منع کردند

زن ها را از رقصیدن منع کردند
از آواز خواندن
از عاشقی کردن
از بوسیدن
از خندیدن

زن ها در پیله های خود فرو رفتند
و از تنهایی بسیار
شاعر شدند
و در شعرهایشان
وحشیانه رقصیدند
آواز خواندند
عشق ورزیدند
بوسیدند
اما خنده نه
فقط گریستند

سامان رضایی

برایم حرف بزن

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

از جهانی که آغاز کرده ای بگو
آیا آنجا کسی هست
تا با او از تنهایی بگویی
و او بی اختیار نوازشت کند ؟

تو ابعاد غم را تصویر کنی
و او لایه هایش را بشکافد
تا با هم به روشنایی برسید ؟

راستش را بگو
آیا آنجایی که تو ایستاده ای
هنوز از دوستی رگه هایی مانده
یا آنجا هم مردم به همه چیز اعتقادشان را از دست داده اند ؟

به گمانم آنجایی که تو ایستاده ای را خوب می شناسم
گاه و بیگاه سرک می کشم
به خیال اینکه بی هوا چیزی بگویی
و من کمی با صدایت تنفس کنم

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

شیما سبحانی

با قلبی دیگر بیا

با قلبی دیگر بیا
ای پشیمان
ای پشیمان
تا زخم‌هایم را به تو باز نمایم
من که ، اینک
از شیارهای تازیانه قوم تو
پیراهنی کبود به تن دارم

هوشنگ چالنگی

تو زیبا بمان

تو زیبا بمان
و بگذار با دیدنت
هر رهگذر نا امیدی
لبخند بزند
رو به آسمان نگاه کند
و زیر لب بگوید
هنوز هم
عشق
پیدا میشود

عادل دانتیسم

بعضی زخمها هیچوقت کاملا پاک نمیشود

تو را دوست دارم اما
جای بعضی زخمها
هیچوقت کاملا پاک نمیشود

به جای این که بخواهی
قلب مرا تصرف کنی
به عمق جراحتی فکر کن
که در سینه ی من است

شهریار بهروز

مرا در دریای خودت بگردان

این قلم‌ها ، ا‌ین کاغذها ، این تنهایی‌ها
و این لحظه‌های شاعرانه
همگی
همگی پریشان چشمان تواند
آن چشم‌ها که دورند از من
دور مثل آسمان
دور مثل خورشید و ماه و ستاره
دور ، چنان دور
که درست درون چشمان‌ام ایستاده‌اند
با تمامی زیبایی‌های‌شان
چشمان‌ات ماهی‌ای درخشان‌اند
نگاه‌ات شرابی تابان
من به اندازه‌ی تمامی آرزوها
این‌ها را آرزومندم
چشمان‌ات که سفیدی‌اش پنبه‌پنبه لبخند است
نگاهی کرده، خمیازه می‌کشم
و سیاهی‌اش به اندازه‌ی دنیای‌ام سیاه
نگاهی کرده ، هیجان زده شده ، می‌میرم
دیگر بیش از این نمی‌توانم ستایش‌ات کنم ای سیاه چشم‌ام
چشمان‌ات پیر مقدس من‌اند
که در برابرش کوچک می‌شوند شعرهای‌ام

اکنون از همه چیز به تنگ آمده‌ام
می‌روم به سمت چشمان‌ات
مرا در دریای خودن بگردان
دریاها از هر سو مرا خواهند رقصاند
سپس به جاهای دیگری از خودشان می‌برند
صداهای بسیار جدیدی پیدا می‌کنم در دریا
رنگ‌های بسیار جدیدی
بوهای بسیار جدیدی

آه مرا در دریای خودت بگردان
در آن لحظه باور کن
مرا پروای آن نیست
که چشمان‌ام را درآورده به چشمان‌ات بدهم
آه ای یار ، ای یار ، ای یار
تا زمانی که نگاه‌های تو هست
من به بودن تلاش می‌کنم

کیان خیاو شاعر آذربایجان 
مترجم : کیومرث نظامیان

دوستم داشته باش

باران نباش
که بر سرِ همه بباری
خورشید نباش که برای همه بتابی
دوستم داشته باش
و نشانم بده
برایت
با دیگران تفاوت دارم

نازنین عابدین پور

نمی دونم چه شکلی هستی

نمی دونم چه شکلی هستی
این طوری هر شکلی که دوست داشته باشم می سازمت
اگه ببینمت دیگه می شی یه نفر
اما حالا صد نفری
هزار نفری
یه میلیون نفری 
تا ندیدمت تو هر کسی می تونی باشی
که من دوست داشته باشم

مصطفی مستور

بوسه های تو

امروز بوسه‌های تو یادم آمد
در این زمین زیبای بیگانه
و کاکل کوتاه موهایت
و دست‌هایت
و شانه‌هایت
و آن مورب نورانی از چشم‌هایت
چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی
اینها تمام حافظه‌ی من نیست
تنها اشاره‌هایی از فاصله‌ است

رضا براهنی

تاثیر تو بر زندگی ام

من
واژه های شعرم را
از جمله های لبخند تو برداشته ام
من
نت های آهنگم را
از جمله های صدای تو برداشته ام
من
فصل های شوقم را
از جمله های بهار تو برداشته ام
اما
تمام کلمات اشکم
حاصل بغض های خودم هست
که با نیامدنت 
غزل شده اند

خلیل فریدی

پیش از من خدا عاشقت شد

پیش از من
خدا عاشقت شد
و تو در تمام اینه ها
 لبخند زدی
و خواب جهان را دزدیدی

بامن ، کنار من
چند لحظه پیش از من
خدا عاشقت شد

و گل سرخ
تصویر تو را در جهان ظاهر کرد

چیستا یثربی

اگر تو بخواهی

اگر تو بخواهی
با آخرین دسته ی پرندگان استوایی
به مهاجرت می روم و باز نمیگردم

اگر تو بخواهی
با تنها بازمانده های ببرهای دندان شمشیری
در چاه های قیر می افتم

اگر تو بخواهی
چشم به راه شهاب سنگ میشوم
تا با سایر دایناسورها برای همیشه ناپدید شوم

اگر تو بخواهی
با حلزون های پیش از تاریخ
بر سنگ های سخت فسیل می شوم

اگر تو بخواهی
با نادرترین گونه ی بوفالوها
خودم را از دره پایین می اندازم

اگر تو بخواهی
با آخرین نسل خرس های قطبی
در تَرَکِ یخ های غول آسا گیر می کنم

اگر تو بخواهی
تنها اگر تو بخواهی
با آخرین گله ی ماموت ها منقرض میشوم
تا هر وقت به یادم افتادی
یخ های سیبری را بشکافی
و گوشت بیست هزارساله ی تنم را
به دندان بکشی
باز گردی به غار
آتشی روشن کنی
و با زغال و خون بر دیواره ی غار
برای فرزندانت
داستان آخرین شکارت را ترسیم کنی
که دوستت داشت

بابک زمانی

مرگ در آغوش تو

من در آغوش تو
با همان یک بوسه
هزار بار مرده ام
و صبح فردا
اعجاز دست هایت
من را دوباره زنده می کند
لعنتی
مرگ در آغوش تو
چقدر زندگی ام را زیبا کرده است

علیرضا اسفندیاری

دلبری حتا در بهشت زهرا

دلبری
حتا در
بهشت زهرا

وقتی در جامه‌ی سیاهت
با چشمان غم‌زده
مرده‌ای را مشایعت می‌کنی
تمام آمپلی‌فایرها لال می‌شوند
و من از یاد می‌برم
جنازه‌های ترمه‌پوشی را
که با صفی از لباس‌های سیاهِ بدرقه‌گر
از کنارم می‌گذرند

بر سنگِ هر گوری قدم می‌گذاری
می دانم آن مرده
به بهشت می‌رود

می‌دانم قاریانِ کور حتا
در پشتِ عینک‌های سیاهشان
از زیبایی تو باخبرند
و کودکان گل‌فروش
بی‌خیال شکم‌های گرسنه‌ی خود
آرزو دارند تمام گل‌های سرخشان را بر سرت بریزند

بهشت زهرا
زیباترین نقطه‌ی جهان است
وقتی تو از آن‌جا می‌گذری
و مرگ
چیز مهمی نیست
اگر دست
در دست تو داشته باشم

یغما گلرویی

حساب عاشقی

امروز به رسمِ هر روز
نشستم حساب کردم که تا به حال چقدر برایت مرده ام
آغوش ها را شمردم ، دوستت دارم ها را
نشستم و یادم آمد چقدر مشغولم به تو
به عشق
به چشم‌هایت
فکر کردم به شمعدانی های پشتِ پنجره
به فنجانِ چای
به دستگیره ی در
به آینه
به دست‌هایم
و به هرچیزی که ردِ انگشتانت روی آنها مانده بود
خیره ماندم به قابِ عکس
به ایستادنت
به ترمه ی فیروزه ایِ روی میز
به سلیقه‌ات
نفسِ عمیقی کشیدم و دست بردم سمتِ فنجان
و چایی که برای چندمین بار سرد شده بود
عصایم را از کنارِ میز برداشتم
و با هزار زحمت رفتم
که چای را تازه کنم
بعد برگردم ، بنشینم رو‌به‌روی پنجره
و یک دلِ سیر
فکر کنم به سال‌های نداشتنت

مریم قهرمانلو

شباهت با عشق اول

وقتی فهمیدم
شباهت عجیبی به عشق اولش دارم
غمی تمام چهره ام را سوزاند
چقدر بد است
سال ها بی خبر
بخندی
ببوسی
ولی خودت نباشی
چقدر سخت است
هر روز
مرده ای را ببینی که بیشتر از تو زندگی کرده
چقدر غم انگیز است
همه ی عمرت را
میزبان کسی باشی که عشقت میهمان اوست
چقدر صورتم درد دارد
کاش می شد آدم یقه ی خودش را بگیرد

رسول ادهمی

غزال چشم خرمایی من

حس می کنم عاشقانه ای طولانی
با کلماتی آشفته
در ذهنم جیغ می کشند

محبوبه من
کجای چشم هایت سقوط کنم
کلاف گمشده این شاعر سرگشته
باز می شود

غزال چشم خرمایی من
با تمام تو دویده ام
با همه غزال های چشم هایت
در این سال های دیر
در آن سال های دور
شاعر شدم
شکل ناممکنی از شعر
شکل ناممکنی از درد
از زخم
زخمی با کلمات زهرآگین در پهلوی شعرهایم

تف بر تاریخی که تو
و تمام معشوقه های دنیا را
بی شناسنامه می نویسند

 

ادامه مطلب ...

به دنیا آمدم

به دنیا آمدم
 که عاشق شوم
به دنیا آمدی
 تا که عاشق کنی
و این آفرینش به نفع تو شد

شیما سبحانی

قصه این است

قصه این است
روبروی هزار آیینه هم که بایستم
تصویر تو را می بینم
ترجیع بند دلم شده ای نازنین
می روم و می آیم و از تو می نویسم
گرچه فاصله بین ما اندک نیست وُ
دست دلم به تو نمی رسد
هر بار که ماه را ببینم
آرام می شوم
دلخوش به اینکه
آسمان ما یکی ست
حالا که نیستی
چه فرقی می کند
روز باشد یا شب
بهار باشد یا پاییز
قصه این است که در گذر همه فصل ها
من دلم فقط تو را می خواهد

ماندانا پیرزاده