برایم حرف بزن

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

از جهانی که آغاز کرده ای بگو
آیا آنجا کسی هست
تا با او از تنهایی بگویی
و او بی اختیار نوازشت کند ؟

تو ابعاد غم را تصویر کنی
و او لایه هایش را بشکافد
تا با هم به روشنایی برسید ؟

راستش را بگو
آیا آنجایی که تو ایستاده ای
هنوز از دوستی رگه هایی مانده
یا آنجا هم مردم به همه چیز اعتقادشان را از دست داده اند ؟

به گمانم آنجایی که تو ایستاده ای را خوب می شناسم
گاه و بیگاه سرک می کشم
به خیال اینکه بی هوا چیزی بگویی
و من کمی با صدایت تنفس کنم

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

شیما سبحانی

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه شنبه 17 شهریور 1397 ساعت 21:28 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

"جادوی سکوت از زنده یاد فریدون مشیری"



من سکوت خویش را گم کرده‌ام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم

من، که خود افسانه می‌پرداختم،
عاقبت، افسانه‌ی مردم شدم!

ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،

تا در آغوش تو راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.

در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!

گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می‌داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!

من همانم که سکوتم را فریاد زده ام
در باران عاشق شده ام و در باران تنها گشته ام
من از دورترین خاطره گذر کرده ام
من غمگین ترین ترانه را شنیده ام
من شب های زیادی را
در کنار پنجره
با ماه
شراب سرخ نوشیده ام
من همانم که عطر موهایت را
از بوته های یاس
نفس کشیده ام
من همانم که برای آخرین آرزو
دیدار در باران را
طلب کرده ام
آری مرا بخوان
من همانم که سکوتم را فریاد زده ام

محمد شیرین زاده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.