ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این قلمها ، این کاغذها ، این تنهاییها
و این لحظههای شاعرانه
همگی
همگی پریشان چشمان تواند
آن چشمها که دورند از من
دور مثل آسمان
دور مثل خورشید و ماه و ستاره
دور ، چنان دور
که درست درون چشمانام ایستادهاند
با تمامی زیباییهایشان
چشمانات ماهیای درخشاناند
نگاهات شرابی تابان
من به اندازهی تمامی آرزوها
اینها را آرزومندم
چشمانات که سفیدیاش پنبهپنبه لبخند است
نگاهی کرده، خمیازه میکشم
و سیاهیاش به اندازهی دنیایام سیاه
نگاهی کرده ، هیجان زده شده ، میمیرم
دیگر بیش از این نمیتوانم ستایشات کنم ای سیاه چشمام
چشمانات پیر مقدس مناند
که در برابرش کوچک میشوند شعرهایام
اکنون از همه چیز به تنگ آمدهام
میروم به سمت چشمانات
مرا در دریای خودن بگردان
دریاها از هر سو مرا خواهند رقصاند
سپس به جاهای دیگری از خودشان میبرند
صداهای بسیار جدیدی پیدا میکنم در دریا
رنگهای بسیار جدیدی
بوهای بسیار جدیدی
آه مرا در دریای خودت بگردان
در آن لحظه باور کن
مرا پروای آن نیست
که چشمانام را درآورده به چشمانات بدهم
آه ای یار ، ای یار ، ای یار
تا زمانی که نگاههای تو هست
من به بودن تلاش میکنم
کیان خیاو شاعر آذربایجان
مترجم : کیومرث نظامیان
عزیزم دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی
که پنهان کردن یک عشق یعنی اوج ویرانی
دلم رنج عجیبی می برد از دوری ات ، اما
نجابت می کند مانند بانو های ایرانی...
تحمل کردن این راز از من زن نمی سازد !
که روزی خسته خواهد شد دل از اندوه طولانی
غمت را می خورد هر شب دل نازک تر از شیشه
تو سنگی را نمی خواهی کنار شیشه بنشانی
مرا باور کنی ، شاید ، به راه عشق برگردم ...
نه از این دست باورهای مردم در مسلمانی
عزیزم دوستت دارم غم این جمله را دیدی؟
تفاوت دارد این سیلاب با شب های بارانی ...
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی.
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی میپیمودم.
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
تو از میان نارون ها، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از میان نارون ها، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت میآمدی به کوچه ی ما
تو با چراغهایت میآمدی
وقتی که بچه ها میرفتند
و خوشه های اقاقی میخوابیدند
و من در آینه تنها میماندم
تو با چراغهایت میآمدی
تو دستهایت را میبخشیدی
تو چشمهایت را میبخشیدی
تو مهربانیت را میبخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را میبخشیدی
تو مثل نور سخی بودی
فروغ فرخزاد
سپاس از همراهی تون دوست گرامی
زنده باشید
با مهر
احمد