عشق و زن

عشق
عجیب‌تر از آن است که
در یک زن خلاصه شود
و زن
غریب‌تر از آن
که در یک عشق شناخته شود

افشین یداللهی

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم جمعه 7 آبان 1395 ساعت 21:49

بیا این بار با معیارهای من عاشق شو
قرمزو غلیظ و
زنانه
بیا کفشهایمان را عوض کنیم
یکبار هم تو پاشنه بلند بپوش و با من پا به پا بیا
حواس پنج گانه ام را بردار و
ضمیمه ی غرور مردانه ات کن
بیا" من "باش
" من "باش و ببین
چقدر میشود" تو "را
دوست داشت

آفتاب را
دوخته‌ای به لب‌هایت

آدم دوست دارد
هر روز خورشیدش
از لب‌های تو طلوع کند

آدم ، اگر آدم باشد
دوست دارد روی لب‌های تـــو جان بکند

علیرضا اسفندیاری


ممنونم از حضورتون و شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم مریم عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

فرزانه دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 11:09

دلتنگی‌، گاهی‌ شبیه مردی چهار شانه‌، روی سینه‌ام می‌‌ایستد و دست‌هایش را دور گردنم حلقه می‌‌کند تا بی‌ هیچ حسرتی نامِ مرا از دامنِ تاریخِ غم انگیزِ یک زندگی‌ بی‌ عشق پاک کند.
گاهی‌ شبیهِ زنی‌ با گیسوانِ سیاه آشفته، در برابر چشمانِ ناباور خودم، پنجه‌اش را در حلقم فرو می‌‌کند تا ریشه کن کند ته مانده ی آخرین فریادی را که به تارهای صوتی خسته‌ام تنیده آند
دلتنگی‌ گاهی‌ شبیه یک شکارچی، کمین کرده در حجمِ پر اغفالِ پر هیاهوی آدم ها، پیشانی‌ام را نشانه‌ می‌‌گیرد، قلبم را فتح می‌‌کند تا بعد سرش را کنارِ باغچه بگذارد و زیر لب بخواند بسم ... . .
.
آه ‌ای عشقِ دیوانه!
با روحِ پریشانی که به این جدایی بی‌ انتها خو نمی‌‌گیرد، چه میکنی‌؟ . ....


نیکی‌ فیروزکوهی

بى تو
اکنون درد را با تمام شوق
مى نوشم
و زهر را با هر شراب
هرگز نمى دانستم اینسان تلخ است
تنها بودن ،
تنها بى تو ..

هرمان هسه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.