آن که از راه می رسد

آن که از راه می رسد
همیشه کسی نیست که منتظرش بودی
شاید یک شب
تنها از خوابت عبور کرده
یا چند ماه پیش
سر مکث یک چهارراه
از کنارت گذشته

شاید فقط کسی را می شناخته
که عطر ترا می زده
یا بی حواس و گیج
در کوچه های یک ترانه قدیمی
که تو بی هوا زمزمه اش کردی
قدم می زده

آن که از راه می رسد
شاید منم
که نشانی خانه ام را
فراموش کرده ام
و اولین در
مرا به یاد کسی می اندازد
که عادت نداشت
قبل از آمدن
در بزند

اگر از عشق می ترسی
درِ خانه ات را قفل کن
و هرگز ترانه های فراموش شده را
در تنهایی ات زمزمه نکن

نیلوفر لاری پور

معنای دوست داشتن

اگر دوست داشتن
به معنای زجر کشیدن است
به معنای تعلق نداشتن به خود
و برده ی دیگری شدن
نمی خواهم دوست بدارم

اریک امانوئل اشمیت

اشتیاق به تو

زندگى
شاید آسان تر بود
اگر هیچ وقت تو را ندیده بودم

وقتى نبودى
این همه در اشتیاق به تو نمى سوختم

اریش فرید

گفتم که می روم

گفتم که می روم
می روم
دور شدنم را می بینی

می بینی
از انتهای افق خواهم گذشت
خواهم گذشت
از سرزمین های غریب
که نشانی از ردپای تو ندارند
از اقیانوس ها
که بوی تنت را نشنیده اند
از جنگل
که نمی توانند مثل تو
مرا در خود گم کنند

خواهم رفت
آن‌قدر دور خواهم رفت
که دور ِ زمین از زیر پایم بگذرد
تا ببینی باز
روبه‌روی تو ایستاده‌ام

شهاب مقربین

گاهی باید یاد گرفت

گاهی باید یاد گرفت
همیشه دلی که برایت می تپد
ماندگار نیست

باید یاد گرفت
که قدر بعضی از لحظه ها
را بیشتر دانست

باید یاد گرفت
گاهی ممکن است
آنقدر تنها شوی
که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند

ژوان هریس

الا یا ایها العشق

الا یا ایها العشق
گلویم خشک شده
دهانم بسته مانده
خونم را بریز
وازخونم شرابی سرخ فراهم کن
وتمام گلهای عالم را سیراب کن

الا یا ایهاالعشق
به داد من برس
آواره گشته ام در بیابان های جهان
همراه قافله های حجاز سرگردانم
می خواهم به طواف خانه تو بیایم
به داد من برس

الا یا ایهاالعشق
قبیله ام را فدای تو کردم
ایمانم را به بتهای تو دادم
روبروی شلاق های خدا ی خودم ایستادم
به دادم برس
الایا ایهالعشق

ربیعة جلطی
مترجم : بابک شاکر

اندوه دوری

می توان تلخ تر از دوری ات
اندوهی را تصور کرد ؟
گُمان می کنم نه
وَ اما جواب تو آری ست
می شد تورا نداشت
می شد پیش تر از اینها
دستت را از دست داد
تو از من جلوتر ایستاده ای
به اندازه ی خوابِ نوزادی در گهواره
به قدری که آفتابِ فردا را پیش از من نوازش کنی
تو راست می گفتی
می شد تلخ تر هم این روزها می گذشت
بماند که این فصل
بی تو گذشت

سیدمحمد مرکبیان

عشق بورزد

من دریافته ام
که دوست داشته شدن هیچ نیست
و اما دوست داشتن همه چیز است

آن کس خوشبخت است
که بتواند عشق بورزد

هرمان هسه

عشق حقیقی

عشق حقیقی
آیا به راستی بدان نیازی هست ؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند

عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد

بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : بابک زمانی

بخاطر توست

بخاطر توست
پیمان هر روز من با آفتاب
با نور ،  با زمان
با موج زیبای این لحظه های روان

بخاطر توست
که در دستهای زمان
رها می شوم
و در تکرار زیبایش غوطه ور

بخاطر توست
که اینگونه می شتابم
به استقبال سحر

آه ، آری
بخاطر توست
که زندگی هر صبح
سراغ از کوچه مان می گیرد
سراغ از لبخند این پنجره
سراغ از نگاه این بیدار

بخاطر توست
که حریرنسیم
براین پنجره کوچک
گونه نوازش می ساید

که خورشید هرصبح
به ملاقات باغچه می آید
و کودکان غنچه را به آغوش می کشد

بخاطر توست
که از ارمغان بخشش او  
زیبایی
بر بام سبز باغچه مان
می بارد

آری
بخاطر توست
که صبح
در گسترش گرم و شتابانش
در این حیاط کوچک
اندکی صبر می کند
و به نوای بالهای آرزوی من
گوش می سپارد

بخاطر توست
که آفتاب مرا می شناسد
و کاروان روز
در این خلوت تنها
خیمه می زند

فریبا سعادت

نگاه تو

چه دریاچه ای بود
نگاهت
و من نمیدانستم تا کجاها
همراه خنده ات
در آن پارو خواهم زد

بیژن جلالی