انصراف از عشق

تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف میدهم
سخت است
دوست داشتن تو
خسته ام

می خواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم

غلامرضا بروسان

این عادلانه نیست

این عادلانه نیست
گاهی در شعرهام مجبورم
زیبایی تو را
در آغوش بیگانه ای تصور کنم
افسوس که تو همچنان زیبایی
حتی وقتی
سهم من نیستی

کامران رسول زاده

مرا به اسم صدا کن

مرا به اسم صدا کن
تا بیایم
ای جانِ من

مرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟
یا بوته ای
که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته می کند

و نپرس
که اسمم چیست
خودم نمیدانم

می جویم
اسمم را می جویم
و می دانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از تهِ جهنم
می آیم

جلویت زانو می زنم
و سَرِ خسته ی خود را
به دست های تو می سپارم

هالینا پوشویاتوسکا

زندگی با کلمات

من همیشه با کلمات زندگی کرده ام
با واژه ها بیدار شده ام
وَ با شاعرانه ترین حرف ها به خواب رفته ام

هنوز هم
با یک دوستت دارم ، تازه می شوم
وَ با یک شب به خیرِ بی ریا
تمام دلهره هایم به خیر می گذرد

نیاز به عشق گاهی در من
از نیاز به آب و نان هم
پیشی می گیرد
کلمات مرا در برابرِ ناگذشتنی ترین رفتار ها و نامهربانی ها تسلیم می کند

حالا روزهای زیادیست
تشنه ی یک صبح به خیر عاشقانه
یک شب به خیرِ از ته دل
وَ یک دوستت دارمِ ساده ام

مینا آقازاده

همه چیز رو به پایان است

همه چیز رو به پایان است
عشق و آرزوها
همه چیز رو به پایان است
رنجها و روزها
راه کوتاه را، جاده را میپیماییم
جاده ای  که به انتها میرسد

مرا ببر عشق من
حالا که دنیا رو به نابودی است، بشتاب
خواهش میکنم مرا ببر و در این شب ِ غربت زده مرا گم  نکن
مرا که در استانه ی در ایستاده ام
عشق من ، بشتاب
مرا در قلبت پنهان کن
و در مه تنها رهایم مکن

همه چیز رو به پایان است
شب زنده داری و عیدها
و سفر صدا می کند از دوردستها
پاییز رو به پایان است و ما در پاییز یم
و مه ، پیاده رو را پوشانده

همه چیز رو به پایان است
چهره ی اشنای دوستان
همه چیز رو به پایان است
خنده های یاران
عید هم رو به پایان است
و در این عید
من تنها هستم
و تو دور هستی عشق من

ماجده الرومی
مترجم : هناء پورعلی

آرام آرام به راه می افتم

آرام آرام به راه می افتم
سر همان ساعت همیشگی
همان کوچه همیشگی
همان کافه همیشگی
می نشینم مثل همیشه تا بیایی
مثل همیشه قهوه ها را من سفارش می دهم
با خودم حرف میزنم
خاطراتت را مرور میکنم
و بی صدا مثل همیشه می روم
این بار هم مثل همیشه نیامدی

عاطفه آقاخانی

آرزو

برایت
عطر باغ وُ میوه های جنگلی را
عشق بازیِ آستانه ی در
شنبه های لبریز از عشق
یکشنبه های آفتابی
دوشنبه های خوش خُلق را
آرزو میکنم

برایت
یک فیلم با خاطرات مشترک
نوشیدن شراب با دوستانت
ویک نفر که تو را بسیار دوست دارد
آرزو میکنم

شنیدن واژه های مهربان
دیدن زندگیِ درحال عبور
رویت شبی با ماه کامل
مرور یک رابطه ی دوستانه ی عمیق
و ایمان به خدا را
برایت دوست دارم

خنده های بی حساب مانندکودکان
گوش سپردن به پرنده وقتی می خواند
ونشنیدن خداحافظی را
برایت دوست دارم

سرودهای عاشقانه
دوش گرفتن زیر آبشار
خواندن آوازهای نو
انتظاری عاشقانه در ایستگاه قطار
ویک مهمانی پر از صدای گیتار
برایت آرزو می کنم

یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانه های صمیمی
کف زدن های شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای اوکه دوستش داری
شرابی سفید
ویک دنیاعشق از من
برایت آرزومی کنم

 کارلوس دروموند دآندراده

هرگز انتظار ندارم مرا

هرگز انتظار ندارم مرا
همانقدر دوست داشته باشی
که دوستت دارم
این توقعی ست غیر منصفانه
من باید عاشق تو باشم
در حد ممکن عشق
و آرزومند آن باشم
که مرا بخواهی
هر قدر که می خواهی

نادر ابراهیمی

جراحت زن

زن جراحتی دارد
که هیچ گاه درمان نمی شود
هرجراحتی درمان پذیر است
جز جراحت زن

نیکوس کازانتزاکیس
کتاب زوربای یونانی

تنهایی تن های زنان

زن ها را
باید آهسته در آغوش کشید
آن ها در زندگی
آنقدر برای رسیدن به عشق
انتظار کشیده اند
که تمام تنهایی تن شان
ترک برداشته است

علیرضا اسفندیاری

روزی در دل زندگی جاری خواهیم شد

بدان که این دیوارها برای جدا کردن ما کافی نیست
این میله ها
این دروازه های آهنی
این هوا
باور کن

بعضی اوقات مانند مشتی سنگین قدرتمند می شوم
بعضی اوقات مانند گنجشکی ضعیف
بی دلیل نیست
تا وقتی که این عشق در وجود انسان زبانه می کشد
بر کدام سختی فاتح نشده است ؟

دلدار من
روزهای زیبا از ایستگاه سختی ها می گذرد
انسان قطره قطره جمع می شود
قطره قطره دلدار من

روزی در دل زندگی جاری خواهیم شد
بدان که دیوارها فرو خواهد ریخت
تمام دروازه ها گشوده خواهد شد
اینک قلب من تویی
تو را می تپد

و دوباره قطره قطره در دلم جمع می شوی

یلماز گونی
ترجمه : صابر مقدمی

بیا با هم تانگو برقصیم

بیا با هم تانگو برقصیم
میخواهم بپیچم چون پیچکی
بر اندام نیلوفرانه ات
از گرمای خانمانسوز اندامت
بیا در هم بپیچیم
شاید در احساس هم محو شدیم
شاید یکی شدیم

بیا با هم تانگو برقصیم
شاید شروعی تازه باشد
چنان در من بپیچ که
فارغ شویم از هرچه فردا
از هر چه جدایی
از هر چه دیگری

وحید خانمحمدی

راستی یک زن چگونه می میرد ؟

دیروز زنی را دیدم که مُرده بود
مثل ما نفس میکشید
راستی یک زن چگونه می میرد ؟
مرگش چگونه است ؟
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمی کند
یا دست کسی را نمی فشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می شود
پوزخند میزند
آری زن ها اینگونه می میرند

گابریل گارسیا مارکز
عشق سال های وبا

چقدر شعر بگوییم

چقدر شعر بگوییم
چقدر چراغ بیاوریم
چقدر چشم به راهِ راه ؟
قافیه ها را دیگر  باد بُرده است
قافله ها را دیگر
هیچ قصه ای در راه نیست

دیگر از من
چشم به راهِ هیچ چراغ و ترانه ای نباشید
من از دعوتِ بی دلیلِ کلمات خسته ام
شما نیز
پیروِ همان قرارِ همیشه
ان یکاد بخوانید و به خانه برگردید
این حرف های عاجلِ آزار دهنده
دیگر هیچ دردی را درمان نمی کنند

من یقین دارم
که گردشِ گیجِ این همه پرگار
تنها تکرارِ بی پایانِ تاریکی است
و تکرار
باطل است
و تاریکی
باطل است
و تکرارِ تاریکی
باطلِ اباطیل است


سیدعلی صالحی

اما نمی توانم

می خواهم دریایی نقاشی کنم
رنگین کمانی
اما نمی توانم

تلاش می کنم جزیره ای را کشف کنم
که درختانش
به جرم مزدوری
به دار آویخته نمی شوند
و شاپرکهایش
به جرم سرودن شعر
محبوس نمی شوند
اما نمی توانم

سعی می کنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی می تازند
اما نمی توانم

می خواهم قایقی بکشم
که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد
اما نمی توانم

می خواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو
پنجاه ضربه تازیانه نزند
اما نمی توانم

سعاد الصباح
مترجم : زهرا ابومعاش

تمام تاریخ عزادار توست

بدون تو گریستم
تمام شب ها را
تمام روزها را
نمی توانم برای تو سالگردی بگیرم
تمام تاریخ عزادار توست
تمام روزها
خورشید را ندیدم بعدتو
پشت ابرها مانده بود
مرا هم بسوی خودت دعوت کن
زمین یخ کرده است
مردم سالهاست صبح را ندیده اند
تا اشکهای من هست
دریاها خروشانند

نزار قبانی


پ.ن: نزار قبانی این شعر را به مناسبت سالگرد کشته شدن همسرش سروده است

جمعه ها

جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های غم انگیز ملال آور را به پایان برسانی

کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند
بغض صدایت را بفهمد

جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری
و تمام شهر را قدم بزنی

کسی که در کنارش
زمان و مکان را از یاد ببری

جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند
اما تمامی ندارند

حاتمه ابراهیم زاده

مرا باور کن ای مرد

مرا باور کن ای مرد
تنها مسیح نبود که مرده ها را زنده می کرد
بارها دیده ام با بوسه ای
تو را به این جهان آورده ام

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

کاش قد دوست داشتنم بودم

کاش قد دوست داشتنم بودم
آنقدر که باران مى گفتى مى باریدم
سردت بود مى پوشاندم و
گرمت که مى شد
ابرى
سایه بر سرت مى شدم
آنقدر که دستم به ماه مى رسید
خواب که مى گفتى
شب مى کردم
و به آفتاب
که هر وقت که مى خواستى
صدایش مى کردم و
پنجره ات را روز مى کردم

کاش قد دوست داشتنم بودم
آن قدر که صدایم مى کردى
دستم را دراز مى کردم
دستت را دراز مى کردى
آن قدر که دوستم داشتى
مرا به نام کوچکم
صدا مى کردى

افشین صالحى

من به بتی ایمان آورده ام

من به بتی ایمان آورده ام
که چشمانش شبیه توست
پدرانت می گفتند او خالق توست
مادرانت نذر پاهایش می کردند
ومن
به سنت قبیله ام
قربانی ات می شوم

آدونیس
مترجم : بابک شاکر