ودیگر جوان نمیشوم

ودیگر جوان نمیشوم
نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو

چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخ تلخ فرو میریزم
با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش
و مگر فراموش میشود

محمدرضا عبدالملکیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.