خونسردی آدمها

آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف

عباس صفاری

آورده ام شفیع دل زار خویش را

آورده ام شفیع دل زار خویش را

پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را


ای دوستی که هست خراش دلم ز تو

مرهم نمی دهی دل افگار خویش را


مردم که نازکی و گرانبار می شوی

جانم که بر تو می فگند بار خویش را


از رشک چشم خویش نبینم رخ تو من

تو هم مبین در آینه رخسار خویش را


آزاد بنده ای که به پایت فتاد و مرد

و آزاد کرد جان گرفتار خویش را


بنمای قد خویش که از بهر دیدنت

سر بر کنیم بخت نگونسار خویش را


سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل

از سر رواج ده روش کار خویش را


دشنامی از زبان توام می کند هوس

تعظیم کن به این قدری یار خویش را


چون خسرو از دو دیده خورد خون ، سزد اگر

سازد نمک دو چشم جگر خوار خویش را


امیروخسر دهلوی

حکایت یک زن در باران

حکایت یک زن درباران
حکایت غریبی ست
یک زن وقتی که درباران راه می رود
دیگر چشم ندارد
گیسوانش گریه می کنند
دستانش اشک می ریزند
سینه هایش خون گریه می کنند
پاهایش هق هق بلندی سر می دهد
زن درباران
تنها یک تصویر ساده نیست
حکایت غریبی ست
شاعران بسیاری نوشته اند
اما کسی ندیده یک زن درباران که چشم ندارد
تنها اشک دارد

ردینه مصطفی الفیلالی
ترجمه : بابک شاکر

زیباترین شعر جهان

دوستت دارم عزیزم
و این زیباترین شعر جهان است
وقتی با دلتنگی توام می شود
هر بار فکر می کنم
اگر زمان به عقب باز می گشت
من دوباره
دستت را می گرفتم
و دو تایی به سرنوشتم می آمدیم

علی یوسفلو

نگاهم کن

این گونه بمان عشقم
بمان اینگونه
و تنها
به من نگاه کن
نگاه کردن هم نوعی عشق است

ایلهان برک
مترجم : سینا عباسی

مهربانی

فرشته نبود
اما مهربان بود
بی پناهم که یافت
خانه ای ساخت برایم
از نور و آرامش
ومن با شکوه زیستم
دست هایش سفید بود و روشن
انگار
از چیدن ماه آمده بود
 
رسول یونان

صدای دوست داشتنی تو

صدای دوست داشتنی تو را
روی دیوار هولناک شبم نقاشی کردم
نام دوست داشتنی تو
سوسن سپیدی است از ساحل دریایمان
و موجی است بیدار
که بر روی شن های بی خوابی دیر هنگامش چشم به راه است
چشم به راه شهسوار ماه که از میان ابرها می آید
صدای دوست داشتنی تو را نقاشی کردم
و نام دوست داشتنی تو
غنچه ای از جنس نسیم است که می درخشد
در دوزخ صحرای انزوا و شب هولناک من

معین بسیسو شاعر فلسطینی
مترجم : زهرا ابومعاش 

یار وفادار

در کوی بتان نیست کسی زار تر از من
در پیش عزیزان جهان خوارتر از من

گفتی که مرا یار وفادار بسی هست
هستند ولی نیست وفادار تر از من

گر طالب آنی که به یاری بنشینی
بنشین که تورا نیست کسی یارتر از من

چون غنچه اگر سینه ی تنگم بشکافی
دانی که نبوده ست دل افگار تر از من

خلق دو جهانست گرفتار تو لیکن
در هردو جهان نیست گرفتار تر از من

امروز اگر عشق گناهست هلالی
فردا نتوان یافت گنهکار تر از من

هلالی جغتایی

عشق است

شوقی ، که چو گل دل شکفاند ، عشق است
ذهنی ، که رموز عشق داند ، عشق است

مهری ، که تو را از تو رهاند ، عشق است
لطفی ، که تو را بدو رساند ، عشق است

فخرالدین عراقی

کاش تو به جای من بودی

کاش تو به جای من بودی
تا می فهمیدی که دوست داشتنت
چه کار سخت و فرساینده ایست
کاش من به جای تو بودم
تا طعم این همه دوست داشتن را می چشیدم

آزدمیر آصف
مترجم : سینا عباسی

بانوی رویاهای من

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظر ، با چشم دل ، با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

بوسم تو را با هر نفس ، ای بخت دور از دسترس
وربانگ برداری که بس ، غمگین تماشایت کنم

تا کهکشان ، تا بی نشان ، بازو به بازویت دهم
با همزمانی ، همدلی ، جان را هم آوایت کنم

ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان
در شعری از رنگین کمان با نوی رویایت کنم

بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من
امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟

فریدون مشیری 

راه عبادت تو کم نیست

راه عبادت تو کم نیست
با لبهایم پرستش می کنم تورا
ذکر نامت می کنم
بر لبانت بوسه می زنم
با گیسوانم پرستش می کنم تورا
روی پاهایت می ریزم
آغوشت را پنهان می کنم
به عرش می برم
به فرش می ریزیم
راه عبادت تو کم نیست برای من
با چشمانم
خیره درچشمانت ذکر می خوانم
روزی هزار بار پلکهایم را می بندم
دربیداری وخواب تورا می بینم
با هرتصویرت بپا می خیزم
این یک قیامت است
عبادت تو
من به تو ایمان دارم

نعومی شهاب نای
مترجم :  بابک شاکر

عشق

عشق
همین خنده های ساده توست
وقتی
با تمام غصه هایت
می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم

کیکاووس یاکیده

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود

اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت می‌شدم
و تو می‌توانستی تا قیامت برایم ناز کنی
یک‌ صد سال به ستایش چشمانت می‌گذشت
و سی هزار سال صرف ستایش تنت
و تازه
در پایان عمر به دلت راه می‌یافتم

آندره مارول
مترجم : احمد شاملو

تو در من می طپی

تو در من می طپی
و من آغاز می شوم
با من راه می روی
و برگهای زرد از من فرو می ریزد
در من قدم می زنی
و هزار جوانه از من می روید
با من سخن می گویی
و حرفهای تو شعر می شود
شعر من
من ترا می نوشم در آب در چای
زیر دندانم طعم تو چون گندم
چون خوشه انگور
من ترا در خود می شویم
با عطر کویر
عطر تن خود
من ترا می بینم
هر دم در هر نفسم
وقت سحر هنگام غروب
در زیر آسمان عشق خودم
و ترا می خوانم در یک شعر قشنگ
هر کجا می روی برو
فقط باش

نسرین بهجتی