یار وفادار

در کوی بتان نیست کسی زار تر از من
در پیش عزیزان جهان خوارتر از من

گفتی که مرا یار وفادار بسی هست
هستند ولی نیست وفادار تر از من

گر طالب آنی که به یاری بنشینی
بنشین که تورا نیست کسی یارتر از من

چون غنچه اگر سینه ی تنگم بشکافی
دانی که نبوده ست دل افگار تر از من

خلق دو جهانست گرفتار تو لیکن
در هردو جهان نیست گرفتار تر از من

امروز اگر عشق گناهست هلالی
فردا نتوان یافت گنهکار تر از من

هلالی جغتایی

نظرات 3 + ارسال نظر
سپیده متولی سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 17:04 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟

تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم-

این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!

می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...

چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم *

"بهروز یاسمی"


...................................................
شادی کوچکی می خواهم،
آن قدر کوچک
که کسی نخواهد
آن را از من بگیرد ...

ناظم حکمت

زهره یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 17:47 http://afra2010blogfa.com

دروود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.