حکایت یک زن در باران

حکایت یک زن درباران
حکایت غریبی ست
یک زن وقتی که درباران راه می رود
دیگر چشم ندارد
گیسوانش گریه می کنند
دستانش اشک می ریزند
سینه هایش خون گریه می کنند
پاهایش هق هق بلندی سر می دهد
زن درباران
تنها یک تصویر ساده نیست
حکایت غریبی ست
شاعران بسیاری نوشته اند
اما کسی ندیده یک زن درباران که چشم ندارد
تنها اشک دارد

ردینه مصطفی الفیلالی
ترجمه : بابک شاکر

نظرات 8 + ارسال نظر
یه دوست چهارشنبه 11 آذر 1394 ساعت 18:03 http://www.zahra1374.blogfa.com

باران که میبارد
میبازم دنیایم را
مینشینم در ایوان
خیس عشق میشوم
انگار میشوید روحم را
زیر این نم نم اشکهای خدا
داد میزنم
أشک میریزم
میچرخم و میچرخم و میچرخم
أصلا باران
خودِ عشق است...
و این عشق هماره یادآور توست،
یادآور تمام بود و نبود من!
٩٤/٨/١١ زهرا محمدزاده.آ

هانی چهارشنبه 11 آذر 1394 ساعت 11:49 http://hanihastam.persianblog.ir

درود بر شما
از شما به خاطر این وبلاگ زیبا و انتخاب های عالی تشکر میکنم
خیلی خوبه

سپیده متولی سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 16:54 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

دیگــر بهار هم ســر حالم نمی کند

چیزی شبـیــه گریه زلالــم نمی کند

پاییز زرد هم که خجــالت نمی‎کشد

رحمی به باغ رو به زوالــم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟!

وقتی که سنگ،رحم به بالم نمی کند

مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب

دیگر اسـیر خواب و خیالـــم نمـی کند...

این اولین شب است که بوی خیال تو

درگــــیر ِ فکـرهای ِ محـالم نمی کند .

حالا کـه روزگار قشنــــگ و مدرنتـان

جز انفـعـال شـامل حالــم نمی کند،

باید به دستـهای مسلّح نشان دهم

حتـــی سکـوت آیـنـه لالـم نمی کند

"فرهاد صفریان"

نازنین . ی سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 14:52 http://aramgah-92.blogfa.com

(:


............................................
غم انگیزیِ یک زن را
پشت زیبایی چشمانش
و در عمق لبخند تلخش
می توان فهمید
زن ها
گاهی حرف نمی زنند
فقط نگاه می کنند
و پشت نگاه سردشان
دنیا دنیا حرف است
ساراقبادی

دلارام دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 07:51

من روز را با رؤیای تو آغاز می‌کنم
با رؤیای اینکه یقه‌ی پیراهنت باشم
حتی کفش‌هایت؛
تا پاهای تو را در بر گیرم.
و شب من با رؤیای تو به پایان ‌رسد
با رؤیای بوسیدن چشم‌هایت
و دیدن آخرین پلک‌زدن‌هایت
وقتی به خواب می‌روی، و خواب زنی را می‌بینی
که روز را
با رؤیای تو آغاز می‌کند.

دلارام دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 07:49

سلام جناب زیادلو
چه انتخاب زیبایی......
فقط خوندم ولذت بردم

یک زن درباران که چشم ندارد
تنها اشک دارد

نیلوفر یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 18:45

سلام احمد آقای عزیز
انتخابهاتون چقدر زیبا بودن و دلنشین همچون همیشه از یک به یکشون لذت بردم..
ممنونم از اینکه هستین
امیدوارم همواره سلامت باشید و شاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.