یار وفادار

در کوی بتان نیست کسی زار تر از من
در پیش عزیزان جهان خوارتر از من

گفتی که مرا یار وفادار بسی هست
هستند ولی نیست وفادار تر از من

گر طالب آنی که به یاری بنشینی
بنشین که تورا نیست کسی یارتر از من

چون غنچه اگر سینه ی تنگم بشکافی
دانی که نبوده ست دل افگار تر از من

خلق دو جهانست گرفتار تو لیکن
در هردو جهان نیست گرفتار تر از من

امروز اگر عشق گناهست هلالی
فردا نتوان یافت گنهکار تر از من

هلالی جغتایی

بار دگر بینم تو را

من کیستم تا هر زمان ، پیش نظر بینم تو را
گاهی گذر کن سوی من ، تا در گذر بینم تو را

افتاده بر خاک درت ، خوش آن‌که آیی بر سرم
تو زیر پا بینی و من ، بالای سر بینم تو را

یک بار بینم روی تو ، دل را چه سان تسکین دهم ؟
تسکین نیابد جان من ، صد بار اگر بینم تو را

از دیدنت بیخود شدم ، بنشین به بالینم دمی
تا چشم خود بگشایم و ، بار دگر بینم تو را

گفتی که هر کس یک نظر بیند مرا ، جان می‌دهد
من هم به جان در خدمتم ، گر یک نظر بینم تو را

صد بار آیم سوی تو ، تا آشنا کردی به من
هر بار از بار دگر ، بیگانه‌تر بینم تو را

تا کی هلالی را چنین ، زین ماه میداری جدا ؟
یا رب که ای چرخ فلک ، زیر و زبر بینم تو را

هلالی جغتایی