زیبایی انسان

یک انسان را
بیشتر از هر چیزی
عشقی که دارد
زیبایش می کند

و یک زیبایی را
بیشتر از هر چیزی
کسانی که ناگهان می گذارند
و می روند
پژمرده اش می کند

قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سینا عباسی

تو را به روزها تقسیم کردم

تو را به روزها تقسیم کردم به ماه ها
بیشتر به سال ها و صدها سال تقسیم خواهم کرد
و همیشه خواهم گفت که مرا درک کنی
این قلب را که حتی اگر فرسوده شده باشد
مثلِ دندانی که مینایش ترک برداشته
در برابرش خواهم ایستاند

شعرها سروده می شوند و به پایان می رسند
ما این عشق را
در کجایِ کف دست ها و چشم های قهوه ای رنگت
پنهان کردیم
به آن نگاه کن
درست از همان جا که به روشنایی
رنگ قهوه ای می بارد

در هر انتظاری همه ی روزها تازه می شوند
و همه ی دیروزها و گذشته ها
در را که باز می کنی ، می بینی که کسی نیست
بی راه و چاره ای
آمدن من هم به سویت
این گونه است

دیروز نزدیکِ غروب ابری نارنجی گذشت
بعد همه ی ابرها به یک باره گذشتند
خاطره ها ، خاطره ها شاید تمامشان یک کلمه اند

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

وابستگی

به چه‌چیز تو
این‌قدر وابسته شدم
به چشمان‌ات
که مرا نگاه نمی‌کنند ؟
یا به قلب‌ات
که مال من نیست ؟

اوزدمیر آصاف  
مترجم : علی‌رضا شعبانی

درد

‍‍خسته‌ترینِ هر شب من‌ام
باربرِ عشق‌ام
بر دوش‌ام باری به نام تو
جز من کسی حمل‌اش نمی‌کند
اگر رهای‌اش کنم شاید شانه‌ام آسوده شود
اما قلب‌ام درد می‌گیرد

جیحون ییلماز
مترجم : مجتبی نهانی

تو که نیستی

تو که نیستی
توکه نیستی ، خورشید طلوع نمی کند
ترانه ها غمناکند
شعر ها نیز آشنا نیستند
میان هر مصراع چهره تو پیداست
عطر تو در بالین من مانده
همه جا چهره تو پیداست

تو که نیستی ، گویی ناتمام مانده ام
توکه نیستی ، دیوانه وار دلتنگم
توکه نیستی ، فقط این ترانه را می خوانم
تو که نیستی ؟

چه آرزوهایی داشتیم
قرار بود یار مرا بفهمد
برف روی آرزوهایمان بارید
قرار بود اینطور شود ؟
از فردای خود می ترسم
قرار بود اینطور شود ؟

توکه نیستی حالا کوچه ها خالی است
تو که نیستی اشکهایم پشیمانی را پنهان می کند
تو که نیستی امید هایم ممنوع می شود
تو کجایی ؟

نیستی
نیستی
مرا می نمی فهمی
نیستی
نیستی
چرا نمی آیی ؟

فاتح قیسا بارماق شاعر ترکیه  
مترجم : کریم عظیمی

موهایت را باید بافته باشی


موهایت را باید بافته باشی
ناگهان تو را به یاد می آورم
در عصری پاییزی
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود

چقدر زیباست
به یاد آوردن تو
موهایت را باید بافته باشی
و دستان سفیدت
که برهنه اند
در لابه لای شب

زردآلوهایی
که در بشقاب چینی گذاشته ای
کنار دست ات کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند

آدمی اگر بیاندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید ؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟

موهایت را باید بافته باشی
مانند دخترانی که به مدرسه می روند
و چه کسی می داند
که در ذهن ات
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند ؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند

آتیلا ایلهان
ترجمه : سیامک تقی زاده

کوچه عشق

من در کوچه ای که عشق خانه دارد ساکن هستم
شب ها تمام نمی شوند اصلا
من نمی توانم که بخوابم
اندوه شب پرده پرده فرو می افتد
وخیال عشق بر سرمن می افتد

من در کوچه ای که عشق خانه دارد ساکن هستم
همان خانه ای که در وسط حیاط کوچکش
تصویر پرنده آبی رنگی بر پرده هایش نقش بسته
خانه شماره 17 جنب علی بقال
همان خانه ای که بر دیوارکوچه هایش نوشته هایی است
یکی حکایت از غربت دارد
یکی ازاهانت
و یکی هم حکایت از دوست داشتن  تو دارد

پنجره خانه عشق به من نگاه می کند
من به پنجره
کنار پنجره بنفشه ها و ختمی ها
وصفای شب
و پرسه زنی های من
می بینی سر انجام این عشق را ؟
وخیال عشق بر سر من می افتد
به خودم می گویم درست می شود
همه چیز درست می شود

گاهی چند نفر از دوستانم می آیند
گپ می زنیم از این ور و آن ور
می فهمی دوست من
در دلم امیدی زنده می شود
از جایی عکس عشقم را پیدا کرده ام
در این عکس عشقم از سر لج می خندد
دنبال عکس دیگری از عشقم هستم
بیا دوست من
این ماجرا خیلی جالب است
یعنی عشق شایسته برازنده مرد است
زندگی بیخود اینها را پیش نمی کشد
زندگی در کوچه ما مثل تسبیح کهرباست

دانه هایش را دانه دانه بر صورتمان می زند

ادامه مطلب ...

حال در قامت یک دیوانه دوستت می‌دارم

هیچ‌گاه ویترینی نداشته‌ام
تا دلم را در آن به نمایش بگذارم
در قامت یک فروشنده دوره‌گرد عاشق تو شدم
از این روست که تمام خیابانهای شهر
عشق مرا می‌شناسند

تو را در میان کوچه‌ها فریاد کردم
دستمال کثیفم به کنج خاطره‌ها خزیده
و چرخ دستی‌ام
با نقشهایی از گل بابونه
تمام زندگیم بود

تو را برای کودکان بی‌کس فریاد کردم
روزهای جمعه به جای یکشنبه‌ها
و شبها به سمت بالای شهر

شب و روز در تلاش بودم
تا انگار عشقِ دربندمان را رها سازم
افسوس دو مامور ضبط کردند بساطم را
با آخرین قسط چرخ دستی تو هم رفتی

حال در قامت یک دیوانه دوستت می‌دارم
و تمام دیوانه‌های شهر
عشق مرا می‌شناسند

فخرالدین کوشه ‌اوغلو

من و عشق به هم نمی آییم

من و عشق به هم نمی آییم
آب مان به یک جو نمی رود
مرا چون قطره آبی سرد
وحشت زده می کند
من هم چون بختکی بر سرش فرود می آیم

من و عشق به هم نمی آییم
اینک آب مان به ....

عشق
به دنبال رهایی
هیجان
و عمل است
 
چشمان من اما
در زمان بی زمانی
به دنبال آسمان و فضاست

من و عشق
اینک امکان ندارد

جونیت آیرال شاعر معاصر ترک
مترجم : صابر مقدمی

مرا فراموش خواهی کرد

مرا فراموش خواهی کرد
از من جدا خواهی شد
پس مرا از غارم بیرون نکش
عادت هایم را از من مگیر
خصوصا عادتی که به تنهایی دارم را

اوغوز آتای
مترجم : سینا عباسی

از لبانت بوسیدم همانگونه که دست مادرم را می بوسیدم

از لبانت بوسیدم همانگونه که دست مادرم را می بوسیدم
به معصومیت نماز میتی که سر گور مادرم نخوانده بودم
به مستی غلط های املایی نوشته شده بر سنگ گور مادر
و تو به اندازه وصیت نامه مادرم دوست داشتنی بودی
که گفته بود پسرم را بعد از مرگ  در کنارم خاک نکنید
برخی رمانهای قدیمی
با جمله سال هزار و نهصد و چند بود شروع می شد
من کودکی ام را ،  رمان دوران کودکی ام را
با شکستن اسباب بازیهای تو آغاز کردم
من همواره  پاییز را با شکستن تابستان آغاز کردم
آغاز کردن پاییز با شکستن تابستان
این همان نبردی بود که در عشق ورزی با تو باخته بودم
برای یک عشق فراری قلبی برای پنهان شدن جستن
وظیفه تنهاییی بود که در عشق مادرم می سوخت
شاید در آن چشمانت که هنگام مرگ آن زن داغ بود
و سردی ات که تداعی گر شهرهای دور دست بود
قلبی را یافتن
و به قلبی پیشنهادی غیر قابل رد کردن دادن
و رویای یکی ساختن اقیانوسها در انتهای دریاها بود
آه من چه سان از یاد توانم برد
چه سان از یاد توانم برد
مادرم را که هنگام زاییدن من
در شکمش گلی گذاشته بود
این گل مگر سر جایش می ایستاد ؟ 

ادامه مطلب ...

زندگی با تو

تو ای محبوبِ من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو می‌شوم
به آسمان نگاه می‌کنم
زیرا که چشم‌های تو را در آبیِ آن می‌بینم

تو ای یکی‌یک‌دانه‌ی من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو می‌شوم
به دریاها می‌نگرم
زیرا که وقتی به افق نگاه می‌کنم
معجزه‌ات را می‌بینم

تو ای یکی‌یک‌دانه‌ی من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو می‌شوم
به پرندگان نگاه می‌کنم
زیرا که آزاد بودن‌ات را در بال‌های‌شان می‌بینم

و تو ای معشوق من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو می‌شوم
به‌نام تو عصیان می‌کنم
اما نمی‌خواهم که مشتاقِ دیدار تو باشم
که می‌خواهم با تو زندگی کنم
هر بار که مشتاقِ دیدار تو می‌شوم
می‌خواهم به خودت نگاه کنم
و تو را فقط در خودت ببینم

بهچت نجاتی‌گیل شاعر ترکیه
مترجم : ابوالفضل پاشا

هر کسی را که می بینم تو هستی

نمی دانم تو گمان می کنی
چه کسی هستی اما
من گمان می کنم
هر کسی را که می بینم تو هستی

یلماز اردوغان
مترجم : سینا عباسی

چه در دست های توست نمی دانم

چه در دست های توست نمی دانم
اما بیا آسمان را نگاه کنیم
منى که هر وقت دستانت را می گیرم
زیاد میشوم ، قوی ترم
این چشم های تو که شبیه گذشته هاست
شبیه تنهایی
شبیه درخت هاست
به آبها نگاه می کنم تا گرم شان کنم
گرم می شوند
تو را با خود به جایی غریب آورده ام
تو که پنجره های زیادی داشتی
که من یکی یکی شان را بستم
بستم تا سمت من برگردی
کمی بعد اتوبوس خواهد آمد
و ما سوار شده و خواهیم رفت
جایی انتخاب کن برگشتی وجود نداشته باشد
زیرا که جز این دیگر ممکن نیست
بیا اکنون قرار بگذاریم
که تنها دست های تو
و تنها دست های من کافی باشد
تو را برای خودم کنار گذاشته ام
بی وقفه خود را به یاد من بیاور
بی وقفه

تورگوت اویار
مترجم : سیامک تقی زاده

زیر نور ماه نشستیم

زیر نور ماه نشستیم
از دستانت بوسیدم تو را
برخاستیم از زمین
از لبانت بوسیدم تو را
ایستادی در چارچوب درب
از نفس هایت بوسیدم تو را
کودکانی بودند در حیاط
از کودکیت بوسیدم تو را
به خانه ام بردم به تخت خوابم
از ظرافت پاهایت بوسیدم تو را
در خانهِ دیگری اتفاقی دیدم ات
از مغز استخوانت بوسیدم تو را
آخر سر تو را به خیابان ها بردم
از آفتاب وجودت بوسیدم تو را

جمال ثریا
ترجمه : سیامک تقی زاده

اهل کشور عشقم

من سه زبان می دانم
به سه زبان حرف زده و
به سه زبان می نویسم
عشق صلح آزادی

اهل کشور عشقم و
به همه ی زبان های دیگر بیگانه ام

اسماعیل شیمشک
ترجمه : مجتبی نهانی

منتظرم

منتظرم
در چنان حال‌وهوایی بیا
که چشم پوشیدن از تو
ممکن نباشد

اورهان ولی
مترجم : ابوالفضل پاشا

من که اصلا عاشق تو نشدم

‍من که اصلا عاشق تو نشدم
عاشق ترانه هایی شدم
که در آن غروب های خسته باهم می خواندیم
عاشق لبخندت ، بادیدن یک شکوفه
و عاشق شباهت عجیب ات به گلها ها شدم
دیگر اینکه عاشق ستار ه ها شدم
وقتی شبهای جولای ، در چشمهایت فرود آمدند
منکه ، اصلا تو را دوست نداشتم
جدایی را دوست داشتم
وقتی مرا بدرقه می کردی
گلوله هارا دوست داشتم
وقتی به طرفم شلیک کردی
گریه را دوست داشتم
وقتی فراموشم کردی
وقتی از تنهایی ام باخبر می شدی
عاشق سرپا ایستادن شدم
وعاشق ازپا افتادنم شدم  

ادامه مطلب ...

زن ها اگر بخواهند

زن ها اگر بخواهند
مى توانند تن خویش را در آغوش فشرده
و خود را دوباره به دنیا بیاورند

ادیب جان سور
ترجمه : سیامک تقی زاده

گل آبی

گلی آبی رنگ برای تو برگزیدم
از سمفونی امواج مرده بر ساحل
از سوخته بلورین مدار جغرافیایی دره
از رطوبت کلاله ذرت
از بوهای شیرین برگهای پوسیده
از ترانه‌های حزن آلود صدف‌های دریایی

تا با آخرین نفس گلی پژمرده
شرح پریشانی قلبم را
با تو حکایت کنم

آه، غنودن بدون در آغوش کشیدن تو
بدون تماشای سر تو بر بالش من
چه گردابی خواهد شد
وقتی که به خوابی عمیق فرو می‌روی

بامداد
بدون گفتن صبح بخیر به تو
بدون بوسیدن شراره لب‌های تو
چه بامدادی خواهد شد

گلی بی پناه را
گل پژمرده لانه سرنگون شده پرستوی مهاجر را
گهواره سینه‌ام را
نجوای نسیم را
ستاره بی‌شمار مردم چشم‌ام را
گل آبی رنگ عشقی شکست خورده را
گل گریان مجسمه‌ای فراموش شده در پارک را

ماتم دشت‌های لم یزرع را
سه سیم ساکت آینده‌ای شکسته را
گل ستمگر تن به بوی تو آغشته‌ام را

گل سر سخت جدایی را
گل تنهای دلبستگی را
برای تو به ارمغان آورده‌ام

تا آن زمان که فراموشم کردی
مانند غم سنگین عشقی
بر یقه پیراهن‌ات بماند

آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی