چند شعر کوتاه

اگر فرصت بود
کیمیای تو
مرا طلا می‌کرد
اما فرصت نبود
تو رفتی
من طلا نشدم
و کسی راز کیمیای تو را نفهمید
==========
در درون من چه می‌گذرد ؟
نمی‌دانم
من طلسم شده ام
و راز شکست این طلسم را نمی‌دانم
==========
آیا راست است
که آدمی ‌از عشق می‌میرد ؟
شاید
پاسخ‌ها را بعدها فهمیدم
بعدها ، وقتی که عاشقت شدم
بدون تو
بدون تو
باد آواره است
و شب
صحنه ی خالی نمایشی
بدون بازیگر

 
آنتوان دوسنت اگزوپری

محتاج من

کسی که
دوستش دارم
به من گفته است
که به من محتاج است

به همین خاطر هم
من مواظب خودم هستم
و چشمانم باز است
در راهی که می‌روم

و دلهره دارم
از هر قطره باران
که مبادا
با ضربتی نابودم کند

برتولت برشت

شراب از کام تو می‌ریزد

شراب از کام تو می‌ریزد
و عشق از چشم رخنه می‌کند
هر آن‌چه باید باور کنیم همین است
پیش از آن‌که پیر شویم و جان دهیم
پیکم را بلند می‌کنم
به تو می‌نگرم
و آهی می‌کشم

ویلیام باتلرییتس

عشق می‌گوید همانی که هست

عقل می‌گوید
که دیوانگی‌ست
عشق می‌گوید
همانی که هست

هشیاری می‌گوید
که ناخرسندیست
ترس می‌گوید
جز رنج ، هیچ‌چیز نیست
فراست می‌گوید
آینده‌ای ندارد
عشق می‌گوید
همانی که هست

غرور می‌گوید
مضحک است
هشیاری می‌گوید
احمقانه است
تجربه می‌گوید
غیرممکن است
عشق می‌گوید
همانی که هست

اریش فرید

پس از مرگم در سوگ من منشین

آن هنگام که بانگ ناخوشایند ناقوس مرگ را می شنوی
به دنیا اعلام می کند

من رها گشته ام

ازاین دنیای پست , از این مأمن پست ترین کرم ها
وحتی وقتی این شعر را نیز می خوانی

 به خاطر نیاور

دستی که آنرا نوشت

 چرا که آنقدر تو را دوست دارم

که می خواهم در افکار زیبایت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگین سازد
حتی اسم من مسکین را هم به خاطر نیاور
آن هنگام که با خاک گور یکی شده ام
هر چند از تو بخواهم این شعر را نگاه کنی
بلکه بگذار عشق تو به من

 با زندگی من به زوال بنشیند

مبادا که روزگار کج اندیش متوجه عزاداری تو شود
و از اینکه من رفته ام

از جدایی دو عاشق خوشحال شود


ویلیام شکسپیر

تو برتری داشتی

تو برتری داشتی
تو را هرگز شگفت زده ندیدیم
تو برتری داشتی بر همه چیز
تو ابدی بودی
و می‌دانستیم
که تو همه چیز را می‌دانی
و ما
در جستجوی تمام راهها و دامها بودیم
تا تو را از راه به در کنیم

آنتوان دو سنت اگزوپری

تلافی

همچون رودخانه ها به جستجوی دریا
حتی ژرف تر از آنها
جان من به جستجوی توست

در آن دورها
آنجا که رودها
بر بستر تنهایی خویش میگریند
من نیز ناله میکنم
 
همچون گلسرخی زیبا
که هستی خود را
بر قدرت شیرین خورشید می گشاید
من نیز تمام قلبم را
برای تو باز میکنم

همچون شبنم صبحدم
که خالص و رها
سوی خورشید میرود
روح من نیز
رو به سوی تو دارد
همچون شبنم که بر چهره ی خورشید ردی نمیگذارد
من نیز در وجود تو بی ردم

رودها راه خود را می شناسند
و قطرات شبنم خورشید را
گل سرخ به دست خورشید خواهد شکفت
اما اندوه من آیا خواهد گذشت ؟
پایان این راه طولانی کجاست ؟
آیا به تو خواهد رسید ؟
این راه  طولانی و اندوه
آیا روزی به پایان خواهد رسید ؟

کریستینا روزتی

لالایی

بخواب
بخواب از نگاه های در به در نترس
بخواب
تو را نه از پروانه گزندیست
نه از واژه
نوری که از سوراخ کلید می تابد
بخواب
تو به قلب من مانندی
باغی را مانی
که عشق من در آن انتظار میکشد
آسوده بخواب
تنها آن هنگام که واپسین بوسه بر لبانم می میرد
بیدار شو

فدریکو گارسیا لورکا

چند دقیقه دیگر وقت داری

چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من ، به چشمانم
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم

آنتوان دوسنت اگزوپری

به معشوقه شاعر

می پرسی تو را دوست دارم ؟
حتی اگر بخواهم پاسخ تورا بدهم ، نمی توانم
مگر ممکن است با هیچ زبانی شرح داد
که در آنوقت که با چشمان پر اندیشه
و روشن بینت به من مینگری ، چه نشاطی
و لطفی دلم را فرا میگیرد ؟

می پرسی تورا دوست دارم ؟
مگر واقعا پاسخ این سوال را نمیدانی ؟
مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟
مگر آه سوزانم از سر نهان خبر نمیدهد ؟

مگر نمیبینی که چه سان
در آن لحظه که سراپا محو جمال توام
وگویی دل به نوک مژگان تو آویخته دارم

روح پریشانم چون کبوتری
در هوای پرواز ، بال و پر میزند ؟

راستی آیا شکوه ی آمیخته با بیم و امید من
که در هر لحظه ، هم میخواهم بر زبانش آورم
و هم سعی میکنم که از دل برانم
نرسد راز پنهانم را ، به تو نمی گوید ؟

زیبای من چطور نمیبینی که سراپای من
از عشق من به تو حکایت می کند ؟
همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند
به جز زبانم که خاموش است

زیرا دلم از دیر باز دریافته است
که با آن عشقی که من به تو دارم
تنها گفتن : دوستت دارم
مثل آن است که هیچ چیز گفته نشده باشد

کنت ویتوریو آلفیری

از میان تمامی نواهای زمینی

از میان تمامی نواهای زمینی
نوایی که به دورترین نقطه در آسمان راه می ‏یابد
موسیقی موزون قلب عاشق است

عشق رود زندگی در جهان است
میندیش که با دیدن جویباری کوچک
یا با رسیدن به نخستین چشمه حقیر
عشق را شناخته ای

تا آن زمان که از میان دره های خارایین نگذری
و جویبار را گم نکنی
و مرغزارها را پشت سر نگذاری
و جویبار را ببینی که هر آینه گسترده و ژرف تر می گردد

تا آنجا که کشتی ها بر پهنه آن پیش می رانند
تا به فراسوی مرغزار پا ننهاده ای و به اقیانوس بی انتها نرسیده ای
تا تمامی گنج ها را به اعماق این اقیانوس نسپرده ای
در نخواهی یافت که عشق چیست

هنری وارد بیچر

شکنجه ی عشق

نامه هایت ، هر چه سردتر
سکوت میانشان ، هر چه درازتر
و این انتظار ، هر چه دشوارتر
شکنجه ی عشقم افزون تر

خود را هر چه بیشتر در رنج ها می غلتانم
اگر چه سر اندیشه و رنجم نیست
هر بار می خواهم فراموش کنم و باز به خاطر می آورم
معجزه ی لبخندت را

خیالت پیش چشمانم بر می خیزد و
نوازش هایت را بیدار می کند
چیزی در درونم رم می کند و
تازیانه ات بالا می رود

سوفیا پارنو

عاشقان

عاشقان خاموشی می گزینند
عشق ، گرانبهاترین سکوت است
مرددترین ، تحمل ناپذیرترین
عاشقان ، جویندگانند
کسانی که دل کندن و رفتن می دانند
کسانی که تغییر می دهند ، فراموش می کنند
قلبشان گواهی می دهد برای ناکامی آفریده شده اند
برای نرسیدن ، برای دربدرشدن
عاشقان ، همچون دیوانگانند
زیراتنهایند ، تنهای تنها
منکوب لحظه ها ، تسلیم لحظه ها
غرق آب های چشم ، محروم از عشق
مرعوبشان می کند عشق
عاشقان ، به زیستن ادامه می دهند روزها
کاردیگر نمی دانند ، نمی توانند
همیشه درراهند
همیشه رهسپار هیچستان
آن ها انتظار می کشند

خیمه سابینس 

محبوبم سوی من آمده است

قلب من چون پرنده نغمه خوانی است
که آشیان در نیلوفر آبی دارد

قلب من چون درخت سیبی است
که در زیر بار میوه های پر آب ، شاخسار خم کرده است

قلب من چون صدف رنگین کمانی است
که بر دریای آرام پیش می راند

قلب من شادتر از تمام این هاست
چون محبوبم سوی من آمده است

سریری از ابریشم و پرنیان بر پا کنید
آن را به ساتن های زیبا و ارغوانی بیارائید
در بطن کبوترها و انارستان
و در کنار طاووس های صد چشم جایش دهید
در میان دانه های انگور طلایی و نقره ای
و در برگ ها و زنبق های سیم گون تندیس او بیافرینید

آری
روز تولد حیات من فرا رسیده است
محبوبم سوی من آمده است


کریستینا روزتی

ایکاش مرا فرشی بود

ایکاش مرا  فرشی بود
تارش  از تور سیمین
و پودش از نور زرین
و بافته در فردوس برین
در خور قدمهای آن یار نازنین

اما من مردی هستم حقیر
و از مال دنیا فقیر
و در چشم اهل دنیا
سزاوار تحقیر
بیانم در خور ستایش تو نیست
که مردی الکنم

مرا فرشی نیست
تا در راهت بیافکنم
مرا  تنها یک رویاست
و  آن را در پایت می افکنم
گامهایت را بر رویایم بگذار
اما پایت را سخت بر آن مفشار
زیرا آنچه زیر پای توست
رویای من است

ویلیام ییتس

دوستت دارم احمق جان

البته که دوستت دارم احمق جان
ولی آزارت می دهم
دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم
این را می فهمی ؟
آدم کسانی را که به آنها بی تفاوت است آزار نمی دهد

ارنستو ساباتو

سرمای سمج

آفتاب‌ِ من
برای‌‌ِ درخشیدن
به آسمان‌ِ تو
رفته است

برای‌ِ من
تنها ماه مانده است
که او را
من از تمامی‌ ابرها صدا می‌زنم

ماه به من دلگرمی می‌دهد
که روزی تابشش
گرم‌تر و
روشن‌تر خواهد شد
نه ، این زرد ، رنگی دیگر نخواهد شد
این رنگ
که یادآور‌ِ ملال و سردی است

باز آی آفتابا
روشنای و گرمای‌ِ افزون‌ِ ماه
فرای‌ِ
طاقت‌ِ من‌‌اند

اریش فرید

مترجم : محمدحسین بهرامیان

آفرینش

خدا وقتی گونه‌های تو را می‌تراشید
لب‌های تو را می‌بافت
پاهای تو را بنا می‌کرد
دست‌هایش نمی‌لرزید ؟

الیاس علوی شاعر افعان
کتاب : من گرگ خیالبافی هستم

اگر تو به یادِ من باشی‌

امروز شهرمان در آغوش باران آرمیده بود
اشتباه میکند هرکس میگوید

هوا بارانی است

هوا عاشقانه است

نمیدانی اینجا چه طوفانی است

 آه های شبانه ام ، نفس های دَردانه ام چنین کرده اند

بهترین روزهای عمرم را در شوق بودنت تجربه میکنم
خدا میداند اگر باشی چه میشود
می‌خواهم به یادِ من باشی‌
اگر تو به یادِ من باشی‌
عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند

هاروکی موراکامی

گره گشایی با عشق

مشکلی نیست که عشق ، ناتوان از غلبه بر آن باشد
دردی نیست که عشق ، ناتوان از درمان آن باشد
دری نیست که عشق ، ناتوان از گشودن آن باشد
رودی نیست که عشق ، ناتوان از برپایی پل بر آن باشد
دیواری نیست که عشق ، ناتوان از فرو ریختن آن باشد
گناهی نیست که عشق ، ناتوان از شستن آن باشد
مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده
تا کجا افق تیره و تار مینماید
گره زندگی تا کجا کور است و بهم پیچیده
اشتباه تا کجا بزرگ مینماید
درک کافی از عشق ، نوشداروی تمام اینهاست
اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی

شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود


امت فوکس