جوانی

چرا در غم جوانی از دست رفته بنالم ؟
شاید هنوز روزهایی شیرین در انتظار من باشند
حالا که دوران جوانی را
در برابر دیده می گذرانم
خاطره ای دل پذیر برای من
تسلایی آسمانی همراه می آورد
ای نسیم ها
این خاطره مرا به آنجا برید
که برای نخستین بار
دل من به تپش های دلی دیگر
پاسخ گفت

در طول سال هایی که
شمار آنها بسیار نبود
اما یاد آن همه اکنون چون گنجی
در زوایایی دل در زوایای دل من پنهان شده
روزهایی شگفت گذراندم
که گاه ابر اشک بر آنها
سایه افکنده و تاریکشان کرده بود
و گاه فروغی آسمانی
آنها را روشن و تابناک می کرد

اکنون هر چند دست تقدیر
آینده مرا محکم به تیرگی و افسردگی کرده
روح من که مشتاق گذشته است
دست علاقه بدامن دوستی زده است
تا آنرا جای نشین عشق از دست رفته کند

لرد بایرون
مترجم : گلاره جمشیدی

به عشق

مادر خوابهای طلایی
آی عشق
ملکه‌ی فرخنده ‌ی لذات کودکی
چه کس تو را هدایت می‌کند به رقص های آسمانی ؟
به هم رکابی تو که دلخواه پسران است و دختران
و به دلبری‌ها و افسون‌های بی پایان ؟
من زنجیرهای جوانی ‌ام را می ‌گسلم
بیش از این پای‌ نمی ‌نهم در دایره ی پر رمز و راز تو
و قلمرو حکمرانی‌ ات را
به خاطر این حقیقت ترک می‌گویم
 
هنوز برون‌‌ آمدن از رویاها سخت است
رویاهایی که به ارواح خوش‌ گمان
بسیار آمد و شد می ‌کنند
آنجا که هر حوری زیبا ، الهه ای را می ‌ماند
که چشم هایش از میان تابش نور ، تلالویی جاودان دارد
آن گاه که خیال به حکمرانی بی‌ انتهایش دست می‌ یازد
و هر چیز ، چهره ‌ای دیگر به خود می‌گیرد
آن هنگام که باکرگان دیگر غرور نمی‌ ورزند
و لبخند زنان خالصانه است و حقیقی
 
آیا سزاست که خویش را به تمامی به تو وانهیم جز نامی از خود ؟
و آنگاه از گنبد ابرگون تو فرود آییم
بی یافتن پریزادی در میان تمام زنان و همراهی بین همه یاران ؟
آیا سزاست به ناگاه دست کشیدن از قلمرو آسمانی‌ات
و گرفتار آمدن در زنجیر پریان افسونگر ؟
و آنگاه اعترافی منصفانه به فریبکاری زن
و خودخواهی و خویش انگاری یاران ؟ 

ادامه مطلب ...