آیا تاکنون عشق مستانی همچون ما دیده است ؟

کی می‌شود که من در بزمی باشم
که تو آن‌جا در شورانگیزی
در اوجِ درخشش باشی ؟
و من عاشقی باشم با قلبی شیفته
و پروانه‌ای سرگردان
که به تو نزدیک می‌شود
و بین ما پیکی از شوق باشد
و هم‌نشینی که برایمان باده بیاورد

آیا تاکنون عشق
مستانی همچون ما دیده است ؟
چه بناهایی که از خیال گِرد خود ساختیم
و با هم در راهی مهتابی قدم زدیم
که شادمانی در آن راه پیشاپیش ما می‌دوید
و ما چون دو کودک خنده‌زنان
دویدیم و از سایه‌های خود پیشی گرفتیم

محبوب‌ام همه چیز به سرنوشت بستگی دارد
و این که ما بدبخت شدیم
دست خودمان نبود
شاید پس از آن‌که دیدارهای‌مان کم شد
روزی دوباره سرنوشت‌های‌مان ما را گرد هم آورند
پس اگر در آن روز دوستی
دوست‌اش را نشناخت
و ما مثل غریبه‌ها با هم دیدار کردیم
و هر کس سراغ سرنوشت خود رفت
مگو که ما ‌چنین خواستیم
که این خواسته‌ی بخت بود

ابراهیم ناجی شاعر مصری
مترجم : حسین خسروی

ما سی سال است که با هم بوده‌ایم

ما سی سال است که با هم بوده‌ایم
ما مثل دو دزد در سفری هم‌دیگر را می‌بینیم
که جزییات‌اش کاملا پنهان است

با عبور از هر ایستگاه
تعداد واگن‌های قطار کم می‌شود
نور کم‌رنگ‌تر می‌شود

اما صندلی چوبی تو
که همه‌ی قطارها را اشغال کرده
هنوز دوستان باوفایش را دارد
حکاکی سال‌ها
طرح‌های گچی
دوربین‌هایی که هیچ‌کس به یاد نمی‌آورد
چهره‌ها و درختانی که در خاک می‌افتند
برای یک لحظه نگاهی به تو انداختم

بعد نفس‌نفس‌زنان به آخرین واگنی می‌دوم
که بسیار دور از توست
گفتم جاده طولانی است

نان و یک تکه پنیرم را از ساک‌ام بیرون آوردم
دیدم که چشم بر من داشتی
 این‌گونه نان و پنیرم را تقسیم کردیم

چطور پیدایم کردی ؟
مثل یک شاهین پریدی روی من ؟

گوش کن
من ده‌ها هزار مایل را سفر نکردم
در کشورهای زیادی پرسه نزدم
راه‌های زیادی را نمی‌شناختم

چطور توانستی حالا بیایی
گنجینه‌‌ام را بدزدی
و مرا به دام اندازی

حالا از روی صندلی‌ات پاشو و برو
قطار من پس از این ایستگاه
با سرعت پیش خواهد رفت

برو و بگذار من بروم
به جایی که هیچ قطاری توقف نخواهد کرد

سعدی یوسف شاعر عراقی  
مترجم : مجتبی پورمحسن

تو از من متنفر نیستی

تو از من متنفر نیستی
تو از تصویری که از من ساختی متنفری
و این تصویر من نیستم
بلکه خودِ توست

أدونیس
مترجم : محمد حمادی

کجاست شور و حرارتِ دیروز ؟

شعری از نازک الملائکة ترجمه ی محمد حمادی :: مجله ادبی پیاده رو

کجاست شور و حرارتِ دیروز ؟
اکنون‌ام میانِ اندوهان و رخوت در گذر است
دریغا گذشته‌ی خداییِ من
نغمه‌هایش آیا در دلِ تنهای من مُردند ؟
آه ای شاعرِ من
چرا ورای گذشته‌ی دورِ من فاصله گرفتی ؟
منی که هنوز هم مناجاتی برای چشمانِ تو
و توفانی از اشتیاق و سرگشتگی‌ام
 
آه آیا تمامِ آنچه شیفتگی و مشتاقی بود
از ظلمتِ زنده‌گی‌ام غیب شد ؟
عشقِ خدایی چگونه از دست رفت ای پرنده‌ی آزادِ من
و سراپا شک و گمان شدم ؟
منی که هم چنان قلبی هست‌ام که از روی شوق
با عشقِ پنهانیِ خویش مدارا می‌کنم
ای‌کاش رازم را افشا می‌کردم ای آرزوی جانان
و گوهرِ عشق‌ام را عیان می‌ساختم
 
روزهامان چگونه میانِ آسیابِ شوروشوق‌ها و اندوهان گذشت ؟
قلبِ من و قلبِ تو
مالامال شوروعشق است
اما به کتمان متوسل می‌شویم
هر بار که چشمان‌ام با تو از عشق و دل‌داده‌گی سخن گفت
چشمان‌ام را با ممانعت مجازات کردم
چگونه عشق‌مان را کتمان کردیم ای شاعرِ من
در حالی‌ که عاشقان پیش از ما
هرگز از رب‌النوعِ «کوپید» نافرمانی نکردند

نازک الملائکه  
مترجم : محمد حمادی

زبان عشق

سخن در دهان معطل ماند
و چشمان‌ام به زبان عشق
با چشم‌ات به گفتگو نشست
نه دیروزی بجا ماند و نه فردایی
تمامی روزها یکی شدند
روز خشنودی تو

احمد شوقی شاعر مصری
مترجم : سودابه مهیجی

مغرور باش

مغرور باش مغرور باش
هر چه ستم کنی
باز هم در جان و تن‌ام
فرشته می‌مانی
و آن‌طور که عشق‌مان برای‌مان رقم زده است‌
تو را خواهم دید
نسیم‌ات ، عنبر
سرزمین‌ات ، شکّر
و من
دوست‌ات دارم بیش‌تر
                                 
محمود درویش
مترجم : صالح بوعذار

الهه

بیست سال بیهوده در تبعیدگاه
به انتطارت نشستم
تا این که تو را در وطن یافتم
ای الهه ، ای کبوتر مقدس
تو تبعیدگاه و وطن منی
و قصیده ی منتظرم
هر گاه تو را می ‌بینم
زندگی در رگ‌ هایم جاری می‌ شود
و آن گاه که نهان می شوی
آتش و ابر و آذرخش و باران
در قلبم خاموش می ‌شوند
ای الهه‌ ای که همه‌ ی الهه ‌هایم را
فرمان بر خود ساخت
و چونان ملکه ‌ای
بر تخت شاهی آن ها تکیه زد
به تو ایمان آوردم
و به واژه ‌هایت
و عاشقانه ‌هایت
که در سطورشان
خورشید عالمتاب را دیدم که از نو متولد می‌ شود

عبدالوهاب البیاتی شاعر عراقی
مترجم : محمد جواد مدحجی

زنی آزاد

أحلام مستغانمی (Author of الأسود یلیق بک)

زنی آزاد شدم
آن‌هنگام
که تصمیم گرفتم
رویا بافتن را متوقف کنم
آزادی وابسته به هیچ‌چیز نیست
و انتظار
نوعی اسارت است

احلام مستغانمی شاعر الجزایری
برگردان : مرجان وفایی

تو همه این زندگی هستی

عاشق آسمانم
زیرا که مثل تو بخشنده
پوشیده از ستارگان و سرشار از سرور و شادی
رفیق و بیگانه
زیرا که مثل تو دور
و گاهی مثل تو نزدیک
با چشمانی آهنگین
عاشق آسمانم

عاشق جاده‌ام
برای دیدارهای‌مان
شادی‌ها و رنج‌های‌مان
یاران‌مان ، جوانی‌مان
اشک‌های‌مان که خندیدند
شمع‌هایمان که گریستند
و رفاقت‌هایی را که از دست دادیم
عاشق جاده‌ام

عاشق دریام
عاشق آسمان
عاشق جاده‌ها
زیرا که آن‌ها زندگی هستند
و تو محبوبم
تو همه این زندگی هستی

نجات الصغیره شاعر و خواننده مصری

قفس قلب

وارد نشو به قفس قلبم
چونان پرنده‌ای اهلی
آزاد باش آزاد
پَر بکش
بالاتر و بالاتر
که من
تنها چنین می‌توانم
دوستت داشته باشم

‌‌ریتا عودة شاعر فلسطینی
مترجم : طیبه حسین‌زاده

پایبند ماندن

اگر خواستید بروید
بروید و هرگز بازنگردید
به رفتن وفادار باشید
تا ما هم
به فراموش کردن‌تان
پایبند بمانیم

محمود درویش
مترجم : احمد دریس

اشتیاقم به تو

برای زمانه ای دیگرمرا آفریده اند
که مثل گردنبند گلها نگارینم
بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده
و در سرم هزاران دیوان شعر است
مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند
و من
با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده
دنیا را دیگرگون می کنم
من برای آنکس که دوستش دارم زنده ام
و تمام آنان را
که  فروختندم و به نامم خیانت کردند
ترک گفته ام
اشتیاقم به تو مرا بی نهایت می کند
و چون در اندیشه ام سایبان برمی افرازی
بدل به باران عشق می گردم
که اگر مرا تکثیر کنی
صبح هنگام شکوفه های باغ و بستان خواهم بود
و هرگاه دستانت آبی برخاک بیفشاند
قد می کشم.
زنی هستم من
که عشق، اعماقم را به اهتزاز وا می دارد
و مرا می گریاند و می خنداند
و چون بر سرم بباری
تا مرا بمیرانی و زنده کنی
من تمام زنان عالم میشوم
روح عشق حامی من است
و اگر خطاهایم به من خیانت کنند
صبح
در روزی دیگر مرا از نو می آفریند
با رنگی دیگر

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

وابسته شدن

به کسی که برایت نمی نویسد
مزاحم روزهایت نمی شود
در باره ات نمی خواند
مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمی کند
و زندگی ات را
شگفت انگیز نمی کند
وابسته نشو

غسان کنفانی
مترجم : اسما خواجه زاده

تبعید گاه تو

بلند الحیدری.. الشاعر المنسی الذی کانت له الریادة - کتابات

این است
شبِ زمستانِ تو در تبعید
تمام هفت آتشفشان زمین را
روشن می‌کنی
اما گرم نمی‌شوی
مادامی که زمستانت در دلِ تو باشد
و تبعیدگاه
درون توست
نخواهی گریخت
مگر از تبعیدگاه
به تبعیدگاه

بلند الحیدری شاعر عراقی
مترجم : محمد حمادی

عطش دوست داشتن

تو را به‌سانِ قطره‌ی آبی نمی‌خواهم
که عطشم را سیراب کنی
تو را به‌سان رودی از نمک می‌خواهم
که هرگاه از تو سیراب شوم
عطشم دوباره آغاز شود

‌فاروق جویده شاعر مصری
مترجم : سیدمهدی حسینی‌نژاد

بالشت

سر خسته‌ام را بر دو بالشت می‌گذارم
و به تمام مخلوقات روز التماس می‌کنم
بگذارند بخوابم
نیمه‌شب است
اما آن‌جا که تویی باید سحر باشد
ضربان نبض پرشتاب‌تر از نور سفر می‌کند
تو بر کدام سو سر گذارده‌ای ؟

حس می‌کنم دست راستم
پناه صورت توست
لبخندت ، لبخند آشنایی‌ست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می‌برم

حالا دوباره
مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختم
نمی‌دانم جوانم یا پیر
اما سر بی‌آشیانه‌ام کنار سر توست
بر یک بالشت

شریف الموسی
مترجم : آزاده کامیار

او دو زن دارد

او دو زن دارد
یکی بر روی تخت‌اش می‌خوابد
دیگری بر روی بستر رؤیایش
او دو زن دارد
که او را دوست دارند
یکی در کنارش پیر می‌شود
دیگری جوانی‌اش را به او هدیه می‌کند
و می‌گذرد
او دو زن دارد
یکی در قلب خانه‌اش
دیگری در خانه‌ی قلب‌اش

مرام المصری
مترجم : حسین منصوری

به سوی تو بازمی‌گردم

به سوی تو بازمی‌گردم
در را باز نکن
آغوش بگشا

جوزف حرب شاعر  لبنانی
ترجمه‌ : اسما خواجه زاده

صبحگاه و شامگاه

صبحگاه
نخستین واژه از‌ آنِ توست
و شامگاه
آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
هم‌چون پروانه‌ای پرواز می‌کنی
و چونان عطر پراکنده می‌شوی

ریاض الصالح الحسین شاعر اهل سوریه
مترجم : سعید هلیچی

با هم بودن

نیم‌شب در رؤیا بودم که قناری کنارم آمد
در چشمانش نگریستم
تو آنجا بودی محو ، به‌سان رؤیا
شیدا ، هم‌چون عشق
گفتم چه می خواهی ؟
گفت از رؤیایت بیرون آی
بیرون آمدم
سپس خویشتن را میان رؤیایی دیگر دیدم
و قناری در شکوه شبانه چهچه‌ای سر داد
و چشمانش را برایم گشود
تو آنجا بودی
بودیم شبانه با هم
و در قلب عشق محو شدیم با هم

قاسم حداد شاعر بحرینی
مترجم : ستار جلیل‌زاده