الهه

بیست سال بیهوده در تبعیدگاه
به انتطارت نشستم
تا این که تو را در وطن یافتم
ای الهه ، ای کبوتر مقدس
تو تبعیدگاه و وطن منی
و قصیده ی منتظرم
هر گاه تو را می ‌بینم
زندگی در رگ‌ هایم جاری می‌ شود
و آن گاه که نهان می شوی
آتش و ابر و آذرخش و باران
در قلبم خاموش می ‌شوند
ای الهه‌ ای که همه‌ ی الهه ‌هایم را
فرمان بر خود ساخت
و چونان ملکه ‌ای
بر تخت شاهی آن ها تکیه زد
به تو ایمان آوردم
و به واژه ‌هایت
و عاشقانه ‌هایت
که در سطورشان
خورشید عالمتاب را دیدم که از نو متولد می‌ شود

عبدالوهاب البیاتی شاعر عراقی
مترجم : محمد جواد مدحجی

محبوب من بیا

در همه ی شب های گریستن
شب های بی خوابی
شب های خاکستر
من نماز می خوانم
فریاد می زنم
محبوب من بیا

چرا که ای شهرزاده ی کوچک من
موال های سرخ تو
گنجشکان را در تاریکی
و شیطان جنگل را بیدار می کند
و عشق مرا که بر خمره ی شراب افتاده است
آوازی بیدار می کند
و پژواکش در دره ها طنین می اندازد
محبوب من بیا

چرا که تاریکی و باد شمال
شمع مرا خاموش می کند
و از آبادی من رخت بر می بندد
و در شامگاه
و در میان تاریکی های گریستن
سایه ی دوشیزه ای را بر جای می گذارد که نماز می گذارد
و فریاد می زند
محبوب من بیا

عبدالوهاب البیاتی
مترجم : محبوبه افشاری

یا تورا فراموش کنم و یا بمیرم

دیوار های شهر به من گفتند
یا تورا فراموش کنم و یا بمیرم
ما عشق را جز عشق آرام نمی بخشد
پس این دل را سکوت اولی تر است
آسمان ، در تعبید گاه من
در شهرم ، می بارد
و ز تو نه خبر تازه ای دارم نه نامه ای
هدیه ی من برای تو
که شعله ی آتش کوچک منی
دو بوسه است
پس به رغم زندان های زمین
دستت را به سوی من دراز کن
دو دستت را
چرا که من غمگینم
و آسمان در دل و در شهر می بارد

عبدالوهاب البیاتی شاعر عراقی
مترجم : محبوبه افشاری