از من ‌پرسیدی آیا دوست‌ات دارم ؟

از من ‌پرسیدی آیا دوست‌ات دارم ؟
متوجه شدم که تو عاشق سوال پرسیدنی
که عاشق منی
به عشق تو بله خواهم گفت
تو نیز از من ‌چیز دیگری مخواه
تا فاش نشود که عاشق پرسش و پاسخی
و همین کافی‌ست

مرام المصری
برگردان : اعظم کمالی

نفس بکش

مرا دوست نداشته باش
من نفَسَم
دوستم که بداری
در سینه ات حبس می شوم

تو باید زنده بمانی
و من
باید
بروم

نفس بکش
من به بازدمت محتاجم
و تو
به دمی دیگر

عرفان نظرآهاری

من عاشق توام

من همچون زنبوری که شهدش را
به گل هایش مدیون است
کلماتم را به تو مدیونم
زیرا که من عاشق توام
عزیزم پیش از جهنم
پیش از بهشت
حتی پیش از آنکه جسم لرزانم
در میان خاک نهاده شود
عاشق توام
عشق من
چه سخت است گام برداشتن
در روزهای تشنگی
به سمت هزار دهان دلجوی تو

آلدا مرینی
مترجم : اعظم کمالی

محبوب من

محبوب من
حالا که خورشیدِ صبح‌های من
از مشرق چشم‌های تو طلوع می‌کند
و تو مرا نفس می‌کشی
حواس‌مان باشد
عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم
که دلش نگیرد که خشک نشود
تا رشد کند و در ما ریشه دهد
آن‌وقت ما با هم سبز می‌شویم
بالا می‌رویم و بی‌هراس از پایان استوار می‌مانیم

شیما سبحانی

دور هستم

دور هستم
تو به خواب می‌روی و به من گوش می‌دهی
عشقم آتلانتیک را می‌پیماید و می‌آید
به گرمی با تو سخن گوید
و بر لبانت بوسه زند

و تو در این رویا لبخند می‌زنی
آنجا که من هستم
و من به رویا می‌بینم که لبخند می‌زنی
وقتی به زمزمه‌ام گوش می‌دهی که
دوستت دارم

امانوئل روبلس
مترجم : اصغر نوری

دوست دارم جایی بروم

دوست دارم جایی بروم
دوستانم را ملاقات کنم
اما هر بار بهانه ای برای نرفتن و
ماندن در خانه پیدا می کنم
دوست دارم به خیلی ها بگویم
دوستت دارم
اما به چشم هاشان که نگاه می کنم
ناخواسته سکوت می کنم

واهه آرمن

عشق کوچک

به من گرسنگی بدهید
سخت و جانفرسا
اما برایم عشقی کوچک باقی بگذارید
صدایی که در پایان روز
با من سخن بگوید
دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند
و این تنهایی طولانی را بر هم زند

کارل سندبرگ
مترجم : آزاده کامیار

تا همیشه از برایم ای صدای من بمان

تا همیشه از برایم ای صدای من بمان
ای صدای مهربان بمان ، برای من بمان

در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی است
ای غریبه ی به غربت آشنای من ، بمان

بی تو من شبانه با که با که گفت و گو کنم
ای حریف صحبت شبانه های من ، بمان

بی تو هر کجا و هر که ، جمله خالی از صفاست
ای گرامی ، ای صمیم با صفای من ، بمان

زورقی شکسته ام که بی تو غرق می شوم
ای خیال تو چراغ رَهنمای من ، بمان

می روم ولی نه بی تو می روم ، تو هم بیا
دل به یاد من ببند و در هوای من ، بمان

تا دوباره بشنوی صدای آشنای من
با طنین مه گرفته ی صدای من ، بمان

حسین منزوی

تو را رنجانده‌ام عزیزم


تو را رنجانده‌ام عزیزم
روح تو را از هم دریده‌ام

مرا درک کن
همه می‌دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها

در تو من
افتان و خیزان می‌روم
می‌افتم و سر تاپا شعله بر می‌خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی
 
و دست ظریف تو
ساخته از نان و گیتار
باید بر سینه‌ام آرام گیرد
زمانی که راهی نَبردَم
 
به این سبب است که
در تو سنگی سخت می‌جویم
دستان سختم را در خون تو فرو می‌کنم
تا سختی تو را بیابم
ژرفایی را که نیازمند آنم
و اگر تنها
خنده‌ی بلورین تو را بیابم
اگر چیزی نباشد
پای بر روی آن سفت می‌کنم

محبوب من
بپذیر
اندوه مرا و خشم مرا
دستان دشمن خوی مرا
که تو را اندکی نابود می‌کنند
تا شاید دگر بار برخیزی از خاک
همسو با نبرد های من

پابلو نرودا
برگردان : احمد پوری

یاران غمم خورید ، که غمخوار مانده‌ام

یاران غمم خورید ، که غمخوار مانده‌ام
در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام

یاری دهید ، کز در او دور گشته‌ام
رحمی کنید ، کز غم او زار مانده‌ام

یاران من ز بادیه آسان گذشته‌اند
من بی‌رفیق در ره دشوار مانده‌ام

در راه باز مانده‌ام ، ار یار دیدمی
با او بگفتمی که ، من از یار مانده‌ام

دستم بگیر ، کز غمت افتاده‌ام ز پای
کارم کنون بساز ، که از کار مانده‌ام

وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم
کاندر چه فراق نگونسار مانده‌ام

ور در خور وصال نیم مرهمی فرست
از درد خویشتن ، که دل‌افگار مانده‌ام

دردت چو می‌دهد دل بیمار را شفا
من بر امید درد تو بیمار مانده‌ام

بیمار پرسش از تو نیاید ، به درد گو
تا باز پرسدم ، که جگرخوار مانده‌ام

مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست
کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام

فخرالدین عراقی

تو که نیستی

تو که نیستی
توکه نیستی ، خورشید طلوع نمی کند
ترانه ها غمناکند
شعر ها نیز آشنا نیستند
میان هر مصراع چهره تو پیداست
عطر تو در بالین من مانده
همه جا چهره تو پیداست

تو که نیستی ، گویی ناتمام مانده ام
توکه نیستی ، دیوانه وار دلتنگم
توکه نیستی ، فقط این ترانه را می خوانم
تو که نیستی ؟

چه آرزوهایی داشتیم
قرار بود یار مرا بفهمد
برف روی آرزوهایمان بارید
قرار بود اینطور شود ؟
از فردای خود می ترسم
قرار بود اینطور شود ؟

توکه نیستی حالا کوچه ها خالی است
تو که نیستی اشکهایم پشیمانی را پنهان می کند
تو که نیستی امید هایم ممنوع می شود
تو کجایی ؟

نیستی
نیستی
مرا می نمی فهمی
نیستی
نیستی
چرا نمی آیی ؟

فاتح قیسا بارماق شاعر ترکیه  
مترجم : کریم عظیمی

زن ها را باید زیاد دوست داشت

زن ها را باید زیاد دوست داشت
باید احساسِ منحصر به فرد بودن به آنها داد
باید به چشمِ معجزه نگاهشان کرد
زنی که بداند بودنش
مردی را به وَجد می آورد
هرگز پیر نخواهد شد

نرگس صرافیان طوفان

تو محبوب منی


تو هنوز باشکوهى
نجیب و مهربان
چون اسبى اصیل
با یال‌های بلند
که در چشم‌اندازِ دشت
به تاخت 
دور مى‌شود
تو محبوبِ منى
آغشته‌یى به عطر
به بوى میوه‌هاى بهشتی
و رایحه‌ى جادویىِ ادویه‌ها
در سرزمین‌هاى دور
تو عزیز منى
و اندام‌ام این‌چنین از تو عطرآگین است
چشم‌های‌ات از تمامِ چشم‌ها زیباتر است
اغواگر 
و مهربان
چشمانِ تو
چشمانِ مهربانِ کبوتری سفید است
و مژگانِ بلندت
بال‌های پرنده‌یى
که با اعجازی رنگارنگ
باز و بسته مى‌شود
پرواز مى‌کند
اوج مى‌گیرد
و آرام‌آرام
درون سینه‌ام آشیانه مى‌کند
آن‌گاه که تو
در چشمان من
خیره مى‌شوى

یودیت فریدا لینا هرتسبرخ شاعر هلندی  
برگردان : نیلوفر شریفی

تو را خواهم بوسید


تو را خواهم بوسید
اگر این سرب‌ها و آتش‌ها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این دودها و خاکسترها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این استخوان‌های سوخته
اگر این گل‌های پژمرده
اگر این غروب‌های سرد
اگر این
اگر این خاک‌ها را کنار بزنی
تو را خواهم بوسید

رضا کاظمی

عشق خواهد آمد

عشق خواهد آمد
و هنگامی که بیاید
تو را در آغوش خواهد گرفت
عشق تو را به نام کوچک‌ات صدا خواهد زد
و در خود غرق خواهد نمود
 اما گاهی  بی‌دلیل به تو آسیب خواهد رساند
لیک تو را به بازی نخواهد گرفت
چرا که می‌داند
زندگی  به حد کافی سخت می‌گذرد

روپی کائور شاعر هندی
برگردان : اعظم کمالی 

تنهایی

تنهایی مرا بر گزیده است
و در رگ های من دویده است
چون خون من
و در نگاهم نشسته است
و در کلامم شکفته است
چون شعر

بیژن جلالی

موهایت را باید بافته باشی


موهایت را باید بافته باشی
ناگهان تو را به یاد می آورم
در عصری پاییزی
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود

چقدر زیباست
به یاد آوردن تو
موهایت را باید بافته باشی
و دستان سفیدت
که برهنه اند
در لابه لای شب

زردآلوهایی
که در بشقاب چینی گذاشته ای
کنار دست ات کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند

آدمی اگر بیاندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید ؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟

موهایت را باید بافته باشی
مانند دخترانی که به مدرسه می روند
و چه کسی می داند
که در ذهن ات
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند ؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند

آتیلا ایلهان
ترجمه : سیامک تقی زاده

حدیث بی قراری ماهان

شگفتا که نبودیم
عشق ما
در ما
حضورمان داد
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعه ی نخستین دم ماضی
غریویم و غوغا
اکنون
نه کلامی به مثابه ی مصداقی
که صوتی به نشانه ی رازی
هزار معبد به یکی شهر
بشنو
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آن جا برم نماز
که تو باشی
چندان دخیل مبند
که بخشکانی ام از شرم ناتوانی ی خویش
درخت معجزه نیستم
تنها
یکی درخت ام
نوجی در آبکندی
وجز این ام هنری نیست
که آشیان تو باشم
تخت ات و تابوت ات
یادگاریم و خاطره اکنون
دو پرنده
یادمان پروازی
وگلویی خاموش
یادمان آوازی

احمد شاملو

کوچه عشق

من در کوچه ای که عشق خانه دارد ساکن هستم
شب ها تمام نمی شوند اصلا
من نمی توانم که بخوابم
اندوه شب پرده پرده فرو می افتد
وخیال عشق بر سرمن می افتد

من در کوچه ای که عشق خانه دارد ساکن هستم
همان خانه ای که در وسط حیاط کوچکش
تصویر پرنده آبی رنگی بر پرده هایش نقش بسته
خانه شماره 17 جنب علی بقال
همان خانه ای که بر دیوارکوچه هایش نوشته هایی است
یکی حکایت از غربت دارد
یکی ازاهانت
و یکی هم حکایت از دوست داشتن  تو دارد

پنجره خانه عشق به من نگاه می کند
من به پنجره
کنار پنجره بنفشه ها و ختمی ها
وصفای شب
و پرسه زنی های من
می بینی سر انجام این عشق را ؟
وخیال عشق بر سر من می افتد
به خودم می گویم درست می شود
همه چیز درست می شود

گاهی چند نفر از دوستانم می آیند
گپ می زنیم از این ور و آن ور
می فهمی دوست من
در دلم امیدی زنده می شود
از جایی عکس عشقم را پیدا کرده ام
در این عکس عشقم از سر لج می خندد
دنبال عکس دیگری از عشقم هستم
بیا دوست من
این ماجرا خیلی جالب است
یعنی عشق شایسته برازنده مرد است
زندگی بیخود اینها را پیش نمی کشد
زندگی در کوچه ما مثل تسبیح کهرباست

دانه هایش را دانه دانه بر صورتمان می زند

ادامه مطلب ...

باز دلم عیش و طرب می‌کند


باز دلم عیش و طرب می‌کند
هیچ ندانم چه سبب می‌کند ؟

از می عشق تو مگر مست شد
کین همه شادی و طرب می‌کند ؟

تا سر زلف تو پریشان بدید
شیفته شد ، شور و شغب می کند

تا دل من در سر زلف تو شد
عیش همه در دل شب می‌کند

برد به بازی دل جمله جهان
زلف تو بازی چه عجب می‌کند ؟

طره طرار تو کرد آن چه کرد
فتنه نگر باز که لب می‌کند

می‌برد از من دل و گوید به طنز
باز فلانی چه طلب می‌کند ؟

از لب لعلش چه عجب گر مرا
آرزوی قند و طرب می‌کند

گر طلبد بوسه ، عراقی مرنج
گرچه همه ترک ادب می‌کند

فخرالدین عراقی