حدیث بی قراری ماهان

شگفتا که نبودیم
عشق ما
در ما
حضورمان داد
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعه ی نخستین دم ماضی
غریویم و غوغا
اکنون
نه کلامی به مثابه ی مصداقی
که صوتی به نشانه ی رازی
هزار معبد به یکی شهر
بشنو
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آن جا برم نماز
که تو باشی
چندان دخیل مبند
که بخشکانی ام از شرم ناتوانی ی خویش
درخت معجزه نیستم
تنها
یکی درخت ام
نوجی در آبکندی
وجز این ام هنری نیست
که آشیان تو باشم
تخت ات و تابوت ات
یادگاریم و خاطره اکنون
دو پرنده
یادمان پروازی
وگلویی خاموش
یادمان آوازی

احمد شاملو
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.