مرا در آغوش گیر

مرا در آغوش گیر
تا اگر توان قلبم را از دست دادم
 قلب با توانت را به من ببخشی
واگر ریشه هایم دراعماق زمین فرو رفته اند
همجنان در قلمرو دره  تو باشند
تا اگر عمرم را از دست دادم
به عمر تو دست یابم وبه زبانهایی بی شمار تو

مرا در آغوش گیر
تا گیاهی شوم سنگ آزار
وتو سنگ باطراوات شوی در سایه گیاه چلچراغ من
تا میان من وتو رودی جاری شود که تمام رودها را سیلاب می کند
تا از فراز کوه هایم به سمت تو  سرازیر شوم وتو را دریابم
تا کشف کنم  که چقدر  صعود تویی
وچقدر غرق شدن من
برای تو پلی بردوش خواهم کشید
که فاصله ای است میان روشنائی وهلاکت

مرا در آغوش گیر
تا  برسی به خواهش چیدن سیب من
 تا برنجانمت همچون سیبی بس از چیدن
تا تورا لبریز کنم از آنچه که نداری
 تا برای تو شب بیافرینم وقطعه أبری بر فراز
تا فراموشت شود که درخت شاخه های تو هستم
وتو شاخه های درخت دیگری هستی
وگرچیره شد بر من زندگی
در آغوش تو
زندگی دیگری نصیب من خواهد شد

مرا در آغوش بگیر
ودستانم را رها کن تا هرگاه به لبه یکی شدن رسیده ابم
دو کس دیگری را فریب خواهیم داد
که راهی به سرانجام خویش نیافتند

جمانه حداد
ترجمه : محمد الأمین

خرم دل آن کس که به رخسار تو دیده ست

خرم دل آن کس که به رخسار تو دیده ست
یا زان لب شیرین سخن تلخ شنیده ست

زان زلف مسلسل که همه برشکند باد
از روی تو بنگر که در ان زیر چه دیده ست

بر قافله صبر مرا نیست ولایت
امروز که مژگان تو لشکر نکشیده ست

این اشک به چشم من از آن جای گرفته ست
کاندر طلب وصل تو بسیار دویده ست

شبهاست چو گل غرقه به خونم که به سویم
از باغ وصال تو نسیمی نوزیده ست

آری ، شب امید همه غمزدگان را
صبحی ست که تا روز قیامت ندمیده ست

طاقت چو ندارم که رسانم به تو خود را
فریاد رس ای دوست ، که طاقت برسیده ست

خسرو تن بیجانت به گلزار زمانه
مرغیست که او از قفس سینه پریده ست

امیرخسرو دهلوی

یادت باشد

یادت باشد
با اما و اگرها از دستم دادی
و با ای کاش ها
خودت را نابود خواهی کرد

ایلهان برک
مترجم : سیامک تقی زاده

زنها عاشق که می شوند میمیرند

من زن بدنیا آمدم
تا عاشق باشم
و قلبم فقط با یک نگاه بلرزد
سرمای دستانم را
دستهای یک مرد گرم کند
و تنها نگاهی که مرا
جذب می کند
نگاه مردانه باشد
من بدنیا آمدم
تا عشق هم بدنیا بیاید
تا عطر یاس و اقاقی های نفسهایم
خانه ی مرد آرزوهایم را معطر کند
من نه عارفم و نه صوفی و نه شاعر
من یک زنم
مرا باید زنانه شناخت
و عاشقانه لمس کرد
خدا هم زن را با عشق آفرید
و او را بویید و بوسید
من یک زنم
مثل پروانه ها
زنها عاشق که می شوند میمیرند
 
فریبا دادگر

سخاوتمندانه فراموش کنیم

بگذار
سخاوتمندانه فراموش کنیم
هر آنکس را
که به ما عشق نمی ورزد

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی

زنِ هنرمندِ عاشق

فکر می کنم که خدا
سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده
زن ، هنر و عشق
اما در عجبم که
 تو را با چه شور و حالی آفریده
زنِ هنرمندِ عاشق

روزبه معین

گنجینه ی کلماتم

میخواهم گنجینه ی کلماتم را به تو هدیه کنم
که قبل از تو به هیچ زنی هدیه نکرده ام
و بعد از تو به هیچ زنی هدیه نخواهم کرد
آه ای زنی که
قبل از آن قبلی نبوده است
و بعد از آن بعدی نخواهد بود

نزار قبانی
ترجمه : اصغرعلی کرمی

هرچیزی که یادآورتوست

تقریبا هرچیزی که یادآورتوست
ازبین برده ام
عکس ها
آهنگ ها
فقط مانده ام خودم
که این راه هم می سپارم
دست تو

احمد دریس

از شر یه عشق قدیمی خلاص شدم

از شر یه عشق قدیمی خلاص شدم
دیگه زنا همه شون خوشگل اند
پیرهنم تازه است
حموم کردم
اصلاح کردم
صلح برقرار شده
بهار از را رسیده
آفتاب سر زده
اومدم تو کوچه ، آدما همه راحت
منم همین طور

اورهان ولی
مترجم : وریا مظهر

همه کارهای سخت را به من بسپار

جمع کردن هیزم ها با تو
گرم کردن کلبه با تو
دم کردن چای با تو
خاموش کردن فانوس با تو
و تا صبح
به آغوش کشیدن و بوسیدنت با من
من از این تقسیم کار راضی ام
تو نگران نباش و
همه کارهای سخت را به من بسپار

فردین نظری

معشوقم مرا می خواهد

معشوقم
به من گفته
که مرا می خواهد
ازین رو
به خوبی از خودم مراقبت می کنم
حواسم هست به کجا می روم
و می ترسم
هر قطره ی باران که بر من می افتد
باعث مرگم شود

برتولت برشت
ترجمه : محمدرضامهرزاد

برگ به برگ عاشقترت شوم

هر روز
قبل از خورشید
درمن طلوع می کنی
تا صبحم بخیر شود
و هرشب
میلیارد ها متر قد می کشم
تا به آسمان برسم
و تورا ببوسم
در چشم هایم مستقر شو
دست هایت را دور من پیله کن
و محکم در آغوشم بگیر
که آغوشت هر موجودی را
پروانه می کند
پاییز از انتهای موهای تو
آغاز می گردد
و باد عاشقانه هایش را
در بین موهای تو
پیدا می کند
که هرکس موهایت را لمس کرد
عاشق شد
و دیگر به هیچ چیز دل نبست
من اینجا
درست وسط پاییز
آنقدر می ایستم
تا خشکم بزند
زرد شوم
بریزم
و برگ به برگ عاشقترت شوم
دست خودم نیست
جان به جانم کنند
دوستت دارم

علیرضا اسفندیاری

من تنهای تنها می میرم

عزیزم
وقتی من بمیرم و خورشید را ترک گویم
و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم
مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی ؟
بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی ؟
آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته ، بی اثر می کنی ؟

اغلب به تو می اندیشم
اغلب به تو می نویسم
نامه هایی احمقانه ی سرشار از لبخند و عشق را
سپس آن ها را در آتش پنهان می کنم
شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند
تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند
 
عزیزم
چون به درون شعله خیره می شوم
درمانده می مانم
آیا باید بترسم که بر سر قلب تشنه ی عشق من چه خواهد آمد ؟
اما تو هیچ عنایت نمی کنی
که در این دنیای سرد و تاریک
من تنهای تنها می میرم

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : کامیار محسنی

هنوز بوی عطرت را دوست دارم

مثل بوسه یِ پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می کنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد

هنوز بوی عطرت را دوست دارم
هوای مرددِ لبخندت را
و این همه سال را
که در هر نگاه گذرا
رازی را کشف کردیم
که جز من و تو همه از آن بی خبرند

شاید برای پرسه زدن باتو
زمستان فصل بهتری باشد
اگر فراموش نکنی
من
ادامه یِ خواهشی گم شده ام
که یک روز به آغوشت
باز خواهم گشت

نیلوفر لاری پور

در بهار سبز عاشق شدم

در بهار سبز عاشق شدم
تا  برگ ریز پاییز
ولی اکنون
که برگها می پژمرند
چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟
قلب آدمی کوچک است
کوچکتر از آن که عشق و سر ما  وگرسنگی
با هم در آن جا بگیرد

در روزهای آفتابی عاشق شدم
تا آخرین روزهای تابستان
ولی اکنون که بر فکها می درخشند
چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟
نه
راه عشق و رنج از هم جداست

افسوس
دوستش دارم
وهر گز باورم نمی شود
که این نیز ، مثل هر چیز دیگر
خواهد گذشت
واز شیرینی عشق
تنها رایحه ای تلخ
در جان من باقی خواهد ماند

کریستینا روزتی

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست

آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست

یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست
یک ساقیتان حور و دگر ساقی روحست

طوفان بلا از چپ و از راست برآمد
در باده گریزید که آن کشتی نوحست

باده که درین وقت خوری باده مباحست
تو به که درین وقت کنی توبه نصوحست

خود روز همه نوبت تن خواهد بود
هین راح که این یک دودمک نوبت روحست

وز می خوش خسب گزین صبح سنایی
تا صبح قیامت بدمد مرد صبوحست

سنائی غزنوی

مغایرین با ما

شاید تو به اینی که می گویم اعتقاد نداشته باشی
اما وجود دارند مردمانی
که زندگی شان
با کمترین تنش و آشفتگی می گذرد
آنها خوب می پوشند
خوب می خوابند
آنها به زندگی ساده خانوادگی شان خرسندند
غم و اندوه زندگی آنها را مختل نمی کندو غالبا احساس خوبی دارند

وقتی مرگشان فرا رسد
به مرگی آسان می میرند
معمولا در خواب

شما ممکن است باور نکنید این را
اما مردمانی اینگونه زندگی می کنند

اما من یکی از آنها نیستم
آه ، نه ، من نیستم یکی از آنها
من حتی به آنها نزدیک هم نیستم
آن ها کجایند
ومن کجا

چارلز بوکوفسکى
ترجمه : محمد حسین بهرامیان

اینجا بهشت است

اینجا بهشت است
میوه های تنم حلالند
شهد لبانم جاری ست درون رودخانه های اینجا
گیسوانم آویزان شده ازدرختان ایستاده
سینه هایم بارور از شیره های دل انگیز عشق
اینجا بهشت است
هیچ بعیدی وجود ندارد
همه چیز برای توآزاد است
حتی همین پرده ای که بین من وتو افتاده است
جلوتر بیا
اینجا بهشت است

فاطمه ناعوت
مترجم : بابک شاکر

آدمها عوض نمی شوند

آدمها عوض نمی شوند
فقط دلتنگ می شوند و بر می گردند
و دوباره از نو با همان عادت ها دوستی می کنند
آدمها بر می گردند
نه برای اینکه قدر و قیمتت را فهمیده اند
بر می گردند چون دیواری کوتاه تر از تو پیدا نکرده اند
یادت باشد دل خوش نکنی به این برگشتن ها
آدمها عوض نمی شوند

پریسا زابلی پور

اگر دوست می دارید

اگر دوست می دارید
برای گفتن دوستت دارم
شتاب کنید
تلگراف بفرستید ، تلفن بزنید
نامه بنویسید
با هواپیماها ، قطارها
و تمام وسایل نقلیه سفر کنید
در پی اش باشید ، جستجو کنید ، بیابیدش
به دیگران خبر دهید ، یا با کسی حرف بزنید
روی دیوارها بنویسید ، بر پوست درخت ها حک کنید
یعنی هر احتمالی را محک بزنید
اگر هم نتوانستید
بر دو برگِ کاغذ کاهی بنویسید
اما هرگز دیر نکنید
در گفتن دوستت دارم

اوزدمیر اینجه
مترجم : مجتبی نهانی