آدمها عوض نمی شوند

آدمها عوض نمی شوند
فقط دلتنگ می شوند و بر می گردند
و دوباره از نو با همان عادت ها دوستی می کنند
آدمها بر می گردند
نه برای اینکه قدر و قیمتت را فهمیده اند
بر می گردند چون دیواری کوتاه تر از تو پیدا نکرده اند
یادت باشد دل خوش نکنی به این برگشتن ها
آدمها عوض نمی شوند

پریسا زابلی پور

نظرات 4 + ارسال نظر
مهربانوA2M2 چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 23:12

@:
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدی است
خسته ام، از عشق هم خسته

فروغ فرخزاد

هر چقدر که از من بیشتر بگریزی
بیشتر به دنبالت خواهم آمد
پس به کره ی ماه بگریز
آنجا هم پیدایت میکنم
مثل آدم و حوای جهان
که چاره ای جز باهم بودن نداشتند
و عشق یعنی همین
یعنی چاره ی دیگری نداشته باشی
به خدا چاره ی دیگری نیست
کمی راه بیا

چیستا یثربی


سلام مهربانو عزیز
خوشحالم که دوباره شما را اینجا می بینم
ممنونم که همچنان مرا همراهی میکنی و همچنین از خواندن شعر زیبای فروغ لذت بردم
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

روی بنمای سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 08:30

سلام و عرض ادب احمد عزیز
امیدوارم احوالتون خوب باشه. باز هم مثل همیشه اشعاری زیبا و تامل برانگیز. مخصوصا این پست، ذهن آدم رو درگیر می کنه.
درود بر شما.

سلام بانو فرزانه عزیز
با دعای خیر دوستان عزیز خوب هستم
خوشحالم که انتخاب های مرا همچنان می پسندید
امیدوارم که همواره در کنار خانواده عزیزتان شاد و سلامت باشید
مانا باشید
با مهر
احمد

فرزانه یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 07:34

باید خرافاتی باشم
تا رفتنت را باور کنم ؛

شاید کسی
چیزی در قهوه ات ریخته ؟!
یا دستی
دعایی
زیرِ بالشت گذاشته!
آه...نفرین
نفرین به دعایی که تو را از من گرفت...!

#مینا_آقازاده

جزیره‌ ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
به‌راستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویران‌گر ؟
یا اراده‌ی شکست‌ناپذیر خداوند ؟
تمام آن‌چه دانسته‌ام
همین است
تو عشق منی
و آن‌که عاشق است
به هیچ چیز نمی‌اندیشد

نزار قبانی

دلارام پنج‌شنبه 2 دی 1395 ساعت 02:13

آدم های زیبا و دوست‌ داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمی‌‌آیند
زیباترین و دوست ‌داشتنی ‌ترین انسانهایی که می‌شناسیم،
آنهایی هستند که با شکست آشنا شده‌اند،
آنهایی که رنج را تجربه کرده‌اند،
آنهایی که از دست دادن را تجربه کرده‌اند،
آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده‌اند،

این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی می‌فهمند،
آن را به شکل متفاوتی تحسین می‌کنند
و نیز به شکل متفاوتی حس می‌کنند
به همین دلیل ،
آرامترند و دوست داشتن و محبت به دغدغه‌شان تبدیل می‌شود.

وین_دایر

می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند
از مژگانت
که به فریب، سیاه به نظر می رسند
می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم
برآمدگی گلویت را لمس نمایم
همان جایی که با نجوایی بی صدا
دل از لبانت فرمان نمی برد
می خواهم نامت را بیامیزم
با ستارگان
با خون
تا درونت باشم
نه در کنارت
می خواهم ناپدید شوم
همچون قطره ای باران
که در دریای شب گمشده است

هالینا پوشویاتوسکا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.