در بهار سبز عاشق شدم

در بهار سبز عاشق شدم
تا  برگ ریز پاییز
ولی اکنون
که برگها می پژمرند
چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟
قلب آدمی کوچک است
کوچکتر از آن که عشق و سر ما  وگرسنگی
با هم در آن جا بگیرد

در روزهای آفتابی عاشق شدم
تا آخرین روزهای تابستان
ولی اکنون که بر فکها می درخشند
چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟
نه
راه عشق و رنج از هم جداست

افسوس
دوستش دارم
وهر گز باورم نمی شود
که این نیز ، مثل هر چیز دیگر
خواهد گذشت
واز شیرینی عشق
تنها رایحه ای تلخ
در جان من باقی خواهد ماند

کریستینا روزتی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهربانوA2M2 سه‌شنبه 14 دی 1395 ساعت 21:49

خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: "می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران. "
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد

چون دل یاران که در هجران یاران
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟

نیما یوشیج

میدانم نمیدانی
چقدر دوستت دارم
و چقدر این دوست داشتن
همه چیزم را در دست گرفته است

میدانم نمیدانی
چقدر بی آنکه بدانی
می توانم دوستت داشته باشم

بی آنکه نگاهت کنم
بی آنکه صدایت کنم
بی آنکه حتی زنده باشم

میدانم نمیدانی
تابحال چقدر دوست داشتنت
مرا به کشتن داده است

حافظ موسوی


با درود و سپاس فراوان ازمهر و محبت شما مهربانو عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.