زنها عاشق که می شوند میمیرند

من زن بدنیا آمدم
تا عاشق باشم
و قلبم فقط با یک نگاه بلرزد
سرمای دستانم را
دستهای یک مرد گرم کند
و تنها نگاهی که مرا
جذب می کند
نگاه مردانه باشد
من بدنیا آمدم
تا عشق هم بدنیا بیاید
تا عطر یاس و اقاقی های نفسهایم
خانه ی مرد آرزوهایم را معطر کند
من نه عارفم و نه صوفی و نه شاعر
من یک زنم
مرا باید زنانه شناخت
و عاشقانه لمس کرد
خدا هم زن را با عشق آفرید
و او را بویید و بوسید
من یک زنم
مثل پروانه ها
زنها عاشق که می شوند میمیرند
 
فریبا دادگر

نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام یکشنبه 12 دی 1395 ساعت 05:47

ومن یک زنم
با عطر وبوی بهشت
ان روزی که من نباشم
تو ای مرد
از بهشت محروم شده ای..
دلارام

دیر شده ، می دانم
باید بیایم
باران را در چشم هایت بند بیاورم
به قلبت نفوذ کنم
و خاطره ی سال ها تنهایی ات را پاک کنم
باید هر چه عشق دارم
به پایت بریزم
بعد از تو
هیچ حسی
به درد من نخواهد خورد

مینا آقازاده

دلارام یکشنبه 12 دی 1395 ساعت 05:44

و تنها
رنگ موهایی خرمایی و
تو تنها
رنگ چشمانی قهوەای و
تو تنها
رنگ برنزەی اندامی آتشین نیستی
گر سرت کتاب نبود و
فوران فوارەهای روشنایی در آن نبود
رنگ موهایت از خیالم پر می کشید
گر نگاهت، رنگ بلندپروازی نبود و
خیره به راز باد و قلب باران و آذرخش نبود،
رنگ چشمانت از نگاهم پر می کشید
گر روحت نیز،
به جادوی موسیقی آمیخته نبود،
هر روز گوش به نداهای آبی و
هر شب گوش به نسیم های سفید و
هر بار گوش به نت های بالدار نمی داد و
رنگ اندامت
دیرزمانی
از دستان و از احساسم پر می کشید.

"شیرکو بیکس"

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی دارد !
با تو قدم می زند
حرف می زند
می خندد
شعر می خواند
قهوه می خورد
فقط نمی تواند
در آغوش بگیردت
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت

مریم قهرمانلو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.