باید تو را زندگی کرد

به این در و آن در می زنم
یکی از این درها
رو به آغوش تو باز شود شاید
و سرانگشتانم
تنت را
نت به نت
بنوازند باید

هیزم بر آتش ِ نابودی‌ام نینداز
من آب از سرم گذشته است

در به درت می‌شوم
گور به گور اما نمی‌شوم
برای مُردن فرصت زیاد است
باید تو را
زندگی کرد

مهدیه لطیفی

نظرات 3 + ارسال نظر
شبنمکده دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 11:54 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود

از همراهی صمیمانه تون کمال تشکر را دارم دوست عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

فرزانه چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 13:41

من به خاک سپرده خواهم شد و تو به عشق !
بعد از من
قلبم همچنان ادامه خواهد داد
دوستت دارم ها را باران خواهد بارید
و پاییز برگ برگ دوستت دارم را به پایت خواهد ریخت
بهار دوستت دارمها شکوفه می دهند
و تابستان از اولین نو برانه ها دوستت دارم را میچشی
زمستان نیز نا امید نخواهی شد وقتی
از پنجره به برف نشسته بر درخت
خیره شده ای
گنجشکها سراسیمه سر میرسند
و دوستت دارم را به پنجره میکوبند
وقتی پنجره را باز کردی
از لبت دوستت دارم خواهند چید
پنچره را باز کردی !
و
برف آب میشود
سرمای تنت نیز ...
می بینی؟
زمستان هم زمستان نخواهد بود
وقتی دوستت دارم
وقتی دوستم داری...

#سارا_عبدی

شبیه یکی از آرزوهای منی
شاید همان آرزو
که یک صبح ، سپیدی چشمهایم در سیاهی چشمانت غرق شوند
یا آن که نفس هایمان در هم گم شوند
صدایم کنی که بیا پیدایشان کن
بازدم تو را به جای دمم بردارم
شبیه یکی از رویاهای منی
مث اینکه آواز بخوانم و مثل شراب در رگهایم بجوشی
شبیه یک آرزوی کوچک منی
مثل عشق
خوشبختی
عزیزم
خوب نگاهم کن
شبیه هیچ کدام از آرزوهایت نیستم؟
حتی کوچکترینش
قول میدهم زود برآورده شوم
خوب نگاهم کن

حامد نیازی


با درود و سپاس فراوان از همراهی صمیمانه تون و شعر بسیار زیبایی کهنوشتید خانم فرزانه عزیز
پاینده باشید
با مهر
احمد

دلارام دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 12:11

دستهایی که تنهایند ..
انگشتهایی که تنهایند ..
یادشان رفته نوازش کنند
یادشان رفته مویی ببافند
یادشان رفته شعری بنویسند...
این روزها دستهایم مشت شده اند و
در گرمای تابستان هم از سرمای تنهایی می لرزند ..
انگار یادشان رفته گرمایی دارند و
میتوانند دستی را بفشارند وبگویند
هستم ...
این روز ها دستهایم بیکارترین دستهای پر کار هستند..
دلارام

دلتنگی...دلتنگی...دلتنگی
این بی قراری ِ مزمن ِ دامن گیر
این مرگ نمای بی پایان ِ نفس گیر
دایه ی مهربان تر از مادر شده
آغوش گشوده
بلعیده مرا
درست از ساعتی که رفتی
نخواهمش کی را باید ببینم؟

مهدیه لطیفی


ممنونم از همراهی شما و شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.