با صدای تو دلم می‌لرزد

بی‌قراری ات را
چون شره‌‌ای شراب مذاب
بریز کف دست من

عزیزکم
تو می‌دانی
که سال‌هاست در این سرزمین بارانی
به یک قطره از آه عاشقانه‌ات محتاجم
به نفس‌هات وقتی اسمم را صدا می‌کنی

تو می‌دانی
همیشه احتمال زلزله هست
ولی زلزله‌ی نفس‌های تو
دیگر احتمال نیست

سبز آبی کبود من
و بیهوده نیست
که بر گسل‌های دلت خانه ساخته‌ام
از سر اتفاق هم نیست
حدیث بی‌قراری ست
و همین حرف ساده
که با صدای تو
دلم می‌لرزد

همین که صدایم می‌کنی
همه چیز این جهان یادم می‌رود
یادم می‌رود که جهان روی شانه‌ی من قرار دارد
یادم می‌رود سر جایم بایستم
پابه‌پا می‌شوم
زمین می‌لرزد

عباس معروفی

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 09:57

از او گفتی
نگران
پرسیدی آیا می‌شناسمش
پرده را کنار زدم
لرزش دست‌هایم را در جیبم گذاشتم
گفتم نه
با او می‌خوابیدم
بیدار می‌شدم
می‌خندیدم
می‌گریستم
جنونی که در چشم‌هایم دیده بودی.

سارا محمدی اردهالی

درخت می خواهم باشم
تا ریشه بدوانم در تو
و هر روز
شاخه های تازه بدهد
از تو دنیایم
درخت می خواهم باشم
ساده و صبور
تا بمانم و رفتن ها را بگذارم
برای باد...برای جاده
در سرزمینت ؛ میهمانی اینچنین
نمی خواهی

عادل دانتیسم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.