-
نوشتن
جمعه 17 خرداد 1392 10:58
کیست آن که به پیش میراند قلمی را که بر کاغذ میگذارم در لحظهی تنهایی ؟ برای که مینویسد آن که به خاطر من قلم بر کاغذ میگذارد ؟ این کرانه که پدید آمده از لبها ، از رویاها از تپهیی خاموش ، از گردابی از شانهیی که بر آن سر میگذارم و جهان را جاودانه به فراموشی میسپارم کسی در اندرونم مینویسد ، دستم را به حرکت...
-
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
جمعه 17 خرداد 1392 10:55
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا گر امید وصل تو در پی...
-
قهوه منهای شیرینزبانیِ تو
جمعه 17 خرداد 1392 10:51
ساعاتی پس از صبحانه در این صبح سراسر تعطیل چه فرق میکند تن به آن ساتنِ لغزان و خنک بسپاری یا به تکهای از آفتاب پاییزی که دارد در به در و پنجره به پنجره دنبالت میگردد از طرز نگاهم باید حدس میزدی که من ظاهرن فراموشکار و سر به هوا خطوط کشیدهی اندامت را دقیق تا مرز نامرئیشدن هرچه پیراهن از بَر کردهام اگر میدانستی...
-
عشق رویاهایم
جمعه 17 خرداد 1392 10:46
و زنی را دیدم که در تاریکی ایستاده بود و بوی علف های خشک شده می داد و چشم های غریبی داشت و عشق را نمی فهمید و لباس های زیبایش را بر حسب عاریت از مادرش قرض گرفته بود و وقتی نگاه نمی کرد پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد و مشخص نبود که چه وقت گریه کرده است و مرد که زیر باران چتری در دست داشت مقابل او ایستاد زن و شوهر...
-
هوای خوب مثل زن خوب است
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:50
هوای خوب مثل زن خوب است همیشه نیست زمانی که هم است دیرپا نیست مرد اما پایدار تر است اگر بد باشد می تواند مدت ها بد بماند و اگر خوب باشد به این زودی بد نمی شود اما زن عوض می شود با بچه سن رژیم حرف ماه بود و نبود آفتاب وقت خوش زن را باید پرستاری کرد با عشق حال آن که مرد می تواند نیرومند تر شود اگر به او نفرت بورزند...
-
آوای درون
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:43
کسی باور نخواهد کرد اما من به چشم خویش می بینم که مردی پیش چشم خلق بی فریاد می میرد نه بیمار است نه بردار است نه درقلبش فروتابیده شمشیری نه تا پر در میان سینه اش تیری کسی را نیست بر این مرگ بی فریاد تدبیری لبش خندان و دستش گرم نگاهش شاد تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد اما من به چشم خویش می بینم به آن تندی که...
-
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:41
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی چه کنشتی ، چه طاعتی چه گناهی مده به دست سپاه فراق ملک دلم را به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف...
-
خم کهن
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:34
آن شب کدام پیر خشت از خم کهن برداشت در آن شراب کهنه چه رازی نهفته بود ؟ انگور آن ز تاک خاک چه رندی شکفته بود سرمست سوی قبله خود می شتافتم وقتی نماز نهادم ایمان گمشده ام را در خویش یافتم جوشید عشق در خم قلبم رویید بوسه روی لبانم اندیشه های خشک پریشم غرق شکوفه شد دیدم که جان شعرم و روح شراب پروردگار فرهادوار تیشه گرفتم...
-
نه راهی به رویا میرسد
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:31
نه راهی به رویا میرسد نه رویایی به راه برمیگردم به رنگهای رفتهی دنیا به موهای مادرم پیش از آن که پدر ببافدش به خاک پیش از آن که تو در آن به خواب روی و آن کتاب کوچک غمگین پیامبر شدن در جزیرهی متروک از هم به هم گریختهایم از خاک به زیر خاک و انگار تمام جادهها را با پرگار کشیده است و انگار مرگ نقطهای است که به...
-
من قدیمی بودم
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:27
من قدیمی بودم پلی با سی و سه چشمِ گریان وقتی از من میگذشتی قصری آتش گرفته که ویرانیاش را تماشا کردی و رفتی مقبرهی پادشاهان که هُرم سینهی بردهها هنوز درونش زبانه میکشد دیواری چینخورده دور خودم کناره جادهی مفروش پروانههای مرده افسوس حتی نسیم بال پروانهای میتوانست به حالم بیاورد من قدیمی بودم تو فردا از من که...
-
دیوانهوار پشت سرش دویدم
چهارشنبه 15 خرداد 1392 18:21
دیوانهوار پشت سرش دویدم از پلههای پایین رفتم فریاد زدم : شوخی بود ، باور کن از پیش من نرو لبخندی ترسناک چهرهاش را پوشاند به سردی گفت : در باد نایست ، سرما میخوری آنا آخماتووا ترجمهی احمد پوری
-
عمری است حلقهی در میخانهایم ما
دوشنبه 13 خرداد 1392 18:18
عمری است حلقهی در میخانهایم ما در حلقهی تصرف پیمانهایم ما از نورسیدگان خرابات نیستیم چون خشت ، پا شکستهی میخانهایم ما مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی از تشنگان گریهی مستانهایم ما در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست سرگشتهتر ز سبحهی صد دانهایم ما گر از ستاره سوختگان عمارتیم چون جغد، خال گوشهی ویرانهایم ما از...
-
دوستت دارم
دوشنبه 13 خرداد 1392 18:13
همیشه می پنداشتم که عشقی همانند عشق ما را تنها در رویاها می توان یافت در گذاشته نمی خواستم هیچ کس کاملاً مرا بشناسد حالا می بینم به تو چیزهایی را از خود می گویم که مدت ها بدان ها فکر نکرده ام چرا که می خواهم همه چیز را درباره ی من بدانی در گذشته می خواستم دیگران تنها نیکی هایم را ببینند حالا می بینم از این که تو...
-
ای یاد دور دست ، که دل میبری هنوز
دوشنبه 13 خرداد 1392 18:11
ای یاد دور دست ، که دل میبری هنوز چون آتش نهفته به خاکستری هنوز هر چند خط کشیده بر آیینه ات ، زمان در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز سودای دلنشین نخستین و آخرین عمرم گذشته است و توام در سری هنوز ای چلچراغ کهنه که ز آنسوی سالها از هر چراغ تازه ، فروزان تری هنوز بالین و بسترم همه از گل بیا کنی شب بر حریم خوابم اگر بگذری...
-
به پیری خو میگیرم
دوشنبه 13 خرداد 1392 18:06
به پیری خو میگیرم به دشوارترین هنر دنیا کوبه ای به در برای آخرین بار و جدایی بی انتها ساعتها میگذرند ، می گذرند ، می گذرند می خواهم بیشتر بفهمم حتی به قیمت ایمانم خواستم چیزی برایت بگویم نتوانستم دنیا مزه سیگار ناشتا دارد مرگ پیش از همه چیز تنهایی اش را برایم فرستاده حسرت می برم به آنان که حتی نمی دانند دارند پیر...
-
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
دوشنبه 13 خرداد 1392 18:04
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل هر که...
-
حسرت دیدار تو
شنبه 11 خرداد 1392 17:59
همیشه منتظرت هستم خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنی اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است لولای شکسته در را عوض میکنم انگار کسی در میزند در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای می گویم بانو خوش آمدی ولی تو نیستی پشت در تنهاییست در را می بندم و باز دوباره باز میکنم...
-
عشق
شنبه 11 خرداد 1392 17:56
روح خرقه ای آسمان رنگ من جا ماند بر تخته سنگی مجاور دریا و نزد تو آمدم با چهره ی بانویی عریان چون بانویی بر میز تو جلوس کردم جامی از شراب نوشیدم و شش هایم از بوی خوش رُزها سرشار دیدی چه جذاب بودم من چون رویایی در خواب ات بود آنگاه چیزی در خاطرم نماند کودکی ام و دیارم دام نوازش های اسیر کننده ات تنها آگاهیم بود آئینه...
-
اولین شاعر جهان
شنبه 11 خرداد 1392 17:54
اولین شاعر جهان حتماً بسیار رنج برده است آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده توصیف کند و کاملاً محتمل است که این یاران آنچه را که گفته است به سخره گرفته باشند جبران خلیل جبران
-
تهی کن جام را ای ساقی مست
شنبه 11 خرداد 1392 17:51
تهی کن جام را ای ساقیِ مست که امشب میل جام دیگرم نیست مرا از سوز ساز و خندهیِ مِی چه حاصل ؟ زانکه شوری در سرم نیست خوش آن شب ها ، خوش آن شب هایِ مستی که با او داشتم خوش داستان ها شرابم شعله می زد در دلِ جام در آن مِی سوخت عکسِ آسمان ها خوش آن شب ها که مست از دیدن او هوایی در دلم بیدار می شد لبش چون جام سرخ از بوسه ای...
-
دل هوای بانگ عاشقانه دارد
شنبه 11 خرداد 1392 17:47
دانه های باران با شیشه پنجره ها ، ترانه دارد در اجاق من آتشی ، در چشمان من زبانه دارد بسته هر دری ، خفته هر کسی ، خانه دارد شب سمج می نماید و دل ، بهانه دارد دل هوای او ، دل هوای من دل هوای بانگ عاشقانه دارد آن پرستو از دریاها بار غم به دل رفت و کس ندانم که از او ، نشانه دارد بنگر ای بهار دیر رس که شاخه ها جوانه دارد...
-
عشق در قلب سرخ
شنبه 11 خرداد 1392 17:42
نخست ، عشقی ست سبز و عشق ، در قلب سرخ و قلب ، در سینه ی پرنده ای می تپد که با دل و عشق خویش همیشه را خرم است پرنده بر ساقه ای ست و ساقه بر شاخه ای درخت در بیشه ای و بیشه در ابر و مه و ابر و مه گوشه ای ز عالم اعظم است کنون به دست آورید مساحت عشق را که چندها برابر عالم است شفیعی کدکنی
-
می خواهم دوباره به دنیا بیایم
شنبه 11 خرداد 1392 17:40
می خواهم دوباره به دنیا بیایم بیرون در ، تو منتظرم بوده باشی و بی آنکه کسی بفهمد جای بیداری و خواب را به رسم خودمان درآریم چه بود بیداری که زندگی اش نام کرده بودند شمس لنگرودی
-
گفتم به چشم
شنبه 11 خرداد 1392 17:37
یار گفت از ما بکن قطع نظر ، گفتم به چشم گفت قطعاً هم مبین سوی دگر ، گفتم به چشم گفت یار از غیر ما پوشان نظر ، گفتم به چشم وانگهی دزدیده در ما مینگر ، گفتم به چشم گفت با ما دوستی میکن بدل ، گفتم به جان گفت راه عشق ما میرو به سر ، گفتم به چشم گفت با چشمت بگو تا در میان مردمان سوی ما هر دم نیندازد نظر ، گفتم به چشم...
-
کلام نشاط آور تو را
چهارشنبه 8 خرداد 1392 17:30
ماهپارهای کوچک از زمین برای خویش میسازیم کلام نشاط آور تو را میکاویم و سخنان لطیف مرا خندههایمان را اشکهایمان را شادیهایمان را غمهایمان را و درخت کوچکی را میکاریم آرامش نو را و سکوت مرا آرمانهایمان را اندیشههایمان را جنونهایمان عشقهایمان را و گلهای بی آلایش را بگذاریم امیدهایمان جوانه زنند و در باغ شادی...
-
چهل زمستان پیشانی تو
چهارشنبه 8 خرداد 1392 17:26
وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کرد و در کشتزار جمال تو چین و شیارهای عمیق حفر نمود زمانی که این پوشش جوانی غرور آمیز را به صورت لباس ژنده و کم ارزش درآورد اگر از تو پرسیدند آن همه زیبایی تو کجا شدند آن همه خزانه با ارزش روزهای نشاط و جوانی کجا رفتند اگر بگویی در گودی چشمان فرو رفته ام گم شده...
-
به وقتی می اندیشم که دوستم داشتی
چهارشنبه 8 خرداد 1392 17:22
به وقتی می اندیشم که دوستم داشتی به زمانی که رفت و درد به جای خالی اش نشست پوستی دیگر بر این استخوان ها پوشیده خواهد شد و چشمانی دیگر بهار را خواهد دید و آنگاه هیچ یک از آنها که آزادی را به بند می کشیدند آنها که میان غبار ، معامله می کردند آن مقام های دولتی و تجار هیچ یک در حصار زنجیرشان قادر به حرکت نخواهند بود...
-
تمام این عقوبت را
چهارشنبه 8 خرداد 1392 11:47
راستی چگونه باید تمام این عقوبت را به کسی دیگر نسبت داد و خود آرام از این خانه به کوچه رفت صدا کرد گفت : آیا شما می دانستید من اگر سکوت را بشکنم جبران لحظه هایی را گفته ام که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید اگر همه ی شما حضور داشتید تحمل من کم بود مجبور بودم همه ی شما را فقط با نام کوچکتان صدا کنم احمدرضا احمدی
-
از بیم و امید عشق رنجورم
چهارشنبه 8 خرداد 1392 11:44
از بیم و امید عشق رنجورم آرامش جاودانه میخواهم بر حسرت دل دگر نیفزایم آسایش بیکرانه میخواهم پا بر سر دل نهاده میگویم بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر یک بوسه ز جام زهر بگرفتن از بوسه آتشین او خوشتر پنداشت اگر شبی به سرمستی در بستر عشق او سحر کردم شبهای دگر که رفته از عمرم در دامن دیگران به سر کردم دیگر نکنم ز روی...
-
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز
چهارشنبه 8 خرداد 1392 11:41
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز گرچه هر لحظه مدد میدهدم چشم پر آب دل سودا زده...