گفتم به چشم

یار گفت از ما بکن قطع نظر ، گفتم به چشم
گفت قطعاً هم مبین سوی دگر ، گفتم به چشم

گفت یار از غیر ما پوشان نظر ، گفتم به چشم
وانگهی دزدیده در ما می‌نگر ، گفتم به چشم

گفت با ما دوستی می‌کن بدل ، گفتم به جان
گفت راه عشق ما می‌رو به سر ، گفتم به چشم

گفت با چشمت بگو تا در میان مردمان
سوی ما هر دم نیندازد نظر ، گفتم به چشم

گفت اگر با ما سخن داری به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم با خبر ، گفتم به چشم

گفت اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی به خاک رهگذر ، گفتم به چشم

گفت اگر خواهد دلت زین لعل می‌گون خنده‌ای
گریه‌ها می‌کن به صد خون جگر ، گفتم به چشم

گفت جان من کجا لایق بود گفتم به دل
گفت می‌خواهم جز این جای دگر گفتم ، گفتم به چشم

گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره می‌شمر ، گفتم به چشم

گفت اگر دارد هلالی چشم گریانت غبار
کحل بینایی بکن زین خاک در ، گفتم به چشم

هلالی جغتایی

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه از تنکابن شنبه 2 شهریور 1398 ساعت 13:02

عالی

خوشحالم که دوست داشتید دوست گرامی
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.