ای یاد دور دست ، که دل میبری هنوز

ای یاد دور دست ، که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

هر چند خط کشیده بر آیینه ات ، زمان
در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز

سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشته است و توام در سری هنوز

ای چلچراغ کهنه که ز آنسوی سالها
از هر چراغ تازه ، فروزان تری هنوز

بالین و بسترم همه از گل بیا کنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

ای نازنین درخت نخستین گناه من
از میوه های وسوسه ، بارآوری هنوز

آن سیب های راه ، به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف ، تو می پروری هنوز

وآن سفره ی شبانه ی نان و شراب را
بر میزهای خواب ، تو می گستری هنوز

سودای جاودان نخستین و آخرین
عمرم گذشته است ، توام در سری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.