امشب من و تو هر دو مستیم

امشب من و تو هر دو مستیم زمی ، اما
تو مست می حسنی ، من مست می سودا

از صحبت من با تو ، برخاست بسی فتنه
دیوانه چو بنشیند ، با مست بود غوغا

آن جان که به غم دادم ، از بوی تو شد حاصل
وان عمر که گم کردم ، در کوی تو شد پیدا

ای دل به ره دیده ، کردی سفر از پیشم
رفتی و که می داند ، حال سفر دریا ؟

انداخت قوت دل را ، بشکست به یک باره
چون نشکند آخر نی ، افتاد از آن بالا ؟

تا چند زنم حلقه ؟ در خانه به غیر از تو
چون نیست کسی دیگر ، برخیز و درم بگشا

از بوی تو من مستم ، ساقی مدهم ساغر
بگذار که می ترسم ، از دردسر فردا

در رهگذر مسجد ، از مصطبه بگذشتم
رندی به کفم برزد دامن ، که مرو زاینجا

نقدی که تو می خواهی ، در کوی مسلمانی
من یافته ام سلمان ، در میکده ترسا

سلمان ساوجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.