-
ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده
شنبه 8 شهریور 1393 18:29
ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده گر او نمیآید بگو ، آن دل که بردی باز ده افتادهام در کوی تو ، پیچیدهام بر موی تو نازیدهام بر روی تو ، آن دل که بردی باز ده بنگر که مشتاق توام ، مجنون غمناک توام گرچه که من خاک توام ، آن دل که بردی باز ده ای دلبر زیبای من ، ای سرو خوش بالای من لعل لبت حلوای من ، آن دل که بردی...
-
عاشقانه میگریند
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:42
ابرها را با نی اسبها را با سرنا زنها را با تازیانه میگریانند مردان مغروری که با نیلبک پری کوچک غمگینی عاشقانه میگریند علیشاه مولوی
-
مرا به انقلاب تنت دعوت کن
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:38
مرا به انقلاب تنت دعوت کن به باورهای ایستاده ات مرا به شهری دعوت کن که زنان درونش حضوری نداشته باشند تنها من باشم و قامت ایستاده تو مرا به بهار آغوشت دعوت کن لورکا سبیتی حیدر شاعر لبنانی برگردان : بابک شاکر
-
موهای تو در باد
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:34
به تو فکر می کنم و موهای تو در باد و موهای تو در باد به تو فکر می کنم و تنها حسرتم فراموش کردن عینکم است تا رج های گردنت را ببینم تا ذره های نگاهم رج های گردنت را ببوسد نفس بکشد بنوشد الیاس علوی شاعر افغان
-
گاهی باید رفت
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:31
گاهی باید رفت و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت مثل یاد مثل خاطره مثل لبخند رفتنت ماندنی و باارزش می شود وقتی که باید بروی ، بروی و ماندنت پوچ و بی فایده ست وقتی که نباید بمانی ، بمانی آنا گاوالدا
-
این شهر همین نبودت را کم داشت
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:28
این شهر همین نبودت را کم داشت که کامل شد نه نباید تو را به انزوای اتاق به رنج شعر به فصل سرد سینهام بخوانم تو یکبار برای همیشه به مهرهی سیاه نگاهت تمام مهرههای حواس من را بردی نه تو را نباید بخوانم ، نباید تو هرگز به آغوش من باز نمیگردی این سطر اول همه شعرهاییست که نانوشته میمانند سیدمحمد مرکبیان
-
راهی نشانام بده
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:25
راهی نشانام بده که مرا به سوی زندگی حقیقی رهسپار کند باکی از هجوم طوفانهای سهمگین نیست مرا میدانم شهامت لازم برای این ستیز را خواهم یافت میدانم که ایمان یاریرسانم خواهد بود میدانم که بر ترس غلبه خواهم کرد راه را نشانام بده راهی نشانام بده به سوی افقی روشنتر آنجا که روح فرمانروای جسم باشد باکی از هجوم غم و...
-
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی ؟
یکشنبه 2 شهریور 1393 11:21
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی ؟ خویش را بیهوده رسوا چون کنی ؟ تو همی خواهی که دانی سر عشق کس بدین سر نیست دانا چون کنی ؟ عشق را سرمایهای باید شگرف پس تو بی سرمایه سودا چون کنی ؟ چون به یک قطره دلت قانع ببود جان خود را کل دریا چون کنی ؟ غرق دریا گرد و ناپیدا بباش خویش را زین بیش پیدا چون کنی ؟ مذهب عطار گیر و نیست شو...
-
تو یک زنی
جمعه 24 مرداد 1393 12:32
تو یک زنی شبیه تمام زنهایی که می شناسم قدم می زنی آواز می خوانی تنها تفاوت تو بازنهای دیگردر تو نیست در من است تو زنی هستی که من دوستت دارم تو زنی هستی که درشعرهای من هستی آغوش مرا دوست داری تو خواب نیستی رویایی دست نیافتنی تو را من خلق کرده ام نزارقبانی مترجم : بابک شاکر
-
هر وقت که شعر می نویسی دوستم بدار
جمعه 24 مرداد 1393 12:29
گفته بودی هر وقت که شعر می نویسی دوستم بدار نمی دانم از این همه شعر نوشتن است که دیوانه وار دوستت دارم یا از این همه دوست داشتن که دیوانه وار شعر می نویسم واهه آرمن
-
نه در زندگی خویش زندگی میکنی
جمعه 24 مرداد 1393 12:27
نه در زندگی خویش زندگی میکنی نه در روزهایی که میگریزند میپرسند کجایی تو ؟ میگویم در دل عشق رگهایم به رودهای آینه مبدل شدهاند که به این افسانه جان میدهند افسانهای که از دو جوان میگوید پس از راهی دراز در درون هم ، دیگری را یافتند و حیران شدند در این موقع بر موقف عاشقان اما در اندرونی رویاها کلارا خانس مترجم :...
-
زمان شکست
جمعه 24 مرداد 1393 12:24
زمان شکست و ذهن من تکه تکه شد دُرناها تکههای مرا به منقار گرفتند از فراز اقیانوس گذشتند آن سوی آبها در شهری که موهای تو باد را پریشان میکند تکههای دلم را کف دستهای تو یافتم خدای من دستت بریده بود و من قطره قطره بر زمین میچکیدم عباس معروفی
-
به چه عشق میورزیم وقتی عاشق میشویم ؟
جمعه 24 مرداد 1393 12:19
خدایا به چه عشق میورزیم وقتی عاشق میشویم ؟ به نور موحش زندگی یا به نور مرگ ؟ دنبال چه میگردیم ؟ چه مییابیم ؟ عشق ؟ عشق کیست ؟ زنیاست با ژرفایش ؟ گلهای سرخ و آتشفشانهایش ؟ یا این خورشید سرخ با خون متلاطمام وقتی غرقه میشوم در اعماقش تا آخرین ریشهها ؟ شاید ملعبهای بیش نباشد همهچیز خدایا و نه زنی هست و نه...
-
این مه
جمعه 24 مرداد 1393 12:09
این مه که دور درختان راه میرود این مه میداند که چقدر دوستت دارم این مه که منم و دور از تو تاب تنم را ندارم شمس لنگرودی
-
وقتى تو میایى
پنجشنبه 23 مرداد 1393 11:05
وقتى تو میایى به سرزمینى خوشبخت بدل مى شوم به سرزمینى پر از آواز پرنده وقتى تو مى روى سر در گریبانم مثل مردمى که کسى را از دست داده اند اوکتای رفعت ترجمه: رسول یونان
-
شبی ای فتنه گر مهمان من باشی چه خواهد شد ؟
پنجشنبه 23 مرداد 1393 11:02
شبی ای فتنه گر مهمان من باشی چه خواهد شد ؟ شراب روح سرگردان من بـاشی چه خواهد شد ؟ اگر یک شب غرور حسن روز افزون نهی از سر به فکر درد بی درمان من بـاشی چه خواهد شد ؟ سراپا آنی و از هر چه گویم خوشتر از آنی شبی ، روزی ، بتاگر زان من باشی چه خواهد شد ؟ گر ای شیرین تـر از عُمر ، این دل دیوانه بنوازی گر ای خوشتر زجان ،...
-
از پرتو می
سهشنبه 21 مرداد 1393 11:42
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی دانست قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم محتسب نیز در این عیش نهانی دانست دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید ور نه از جانب ما دل...
-
تو خبر نداشتی
پنجشنبه 16 مرداد 1393 10:57
تو خبر نداشتی مخفیانه به شهر آمدم تمام نشانه های تو را بوسیدم جای پاهایت گلهای سوخته گذاشتم شمعی کنار اتاقت روشن کردم وبه ابدیت برگشتم تو ازاین سفرها خبر نداری محمود درویش مترجم : بابک شاکر
-
من فقط شاعرکی هستم
پنجشنبه 16 مرداد 1393 10:53
شاملو نیستم تا آنچنان که او می توانست دوست داشتنم را که در فراسوی مرزهای تنت از تو وعده ی دیداری می خواست به بند شعر بکشم قبانی نیستم تا با شعرهایم معنای دوست داشتن را تغییر دهم و عذر تمامی عاشقانه هایی که در انتظارم هستند را بخواهم تا به دنبال شعرِ تو بگردم من فقط شاعرکی هستم که اگر غربالی در دست بگیری از تمامی پرت و...
-
به من ایمان بیاور
پنجشنبه 16 مرداد 1393 10:51
به من ایمان بیاور در یک لحظه میتوانم تنها یک لحظه خورشید را به آغوشت بیاورم و ماه را به اتاقت به من ایمان بیاور معجزه من آغوش زنی است به طعم دریاها چیزی که هیچ بهشتی ندارد جمانه حداد شاعر لبنانی مترجم : بابک شاکر
-
چگونه پیدایت کنم ؟
پنجشنبه 16 مرداد 1393 10:48
چگونه پیدایت کنم ؟ وقتی به یاد نمیآورم چگونه گمات کردهام گروس عبدالملکیان
-
آرزوی رسیدن به کسی
پنجشنبه 16 مرداد 1393 10:43
می توانید درک کنید آدمی که روز و شب آرزوی رسیدن به کسی را دارد که هر روز و شب جلوی چشمانش است و نمی تواند به او دست یابد چه حسی دارد آن آدم ؟ مارگارت آتوود
-
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
پنجشنبه 16 مرداد 1393 10:40
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آنچنان سوخم از آتش هجران که مپرس گلهئی کردم و از یک گله بیگانه شدی آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا نالههائی است در این کلبهی احزان که مپرس سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود...
-
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
چهارشنبه 15 مرداد 1393 19:34
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان تو خاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق اما که در این میکده غم نوشتر از من افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش اما شب من هم نه...
-
برخیز و بیا
چهارشنبه 15 مرداد 1393 18:09
برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزهها کنند از گل ما خیام
-
فریادهای سوخته
چهارشنبه 15 مرداد 1393 17:36
من با کدام دل به تماشا نشسته ام آسوده مرگ آب و هوا و نبات را مرگ حیات را ؟ من با کدام یارا در این غبار سنگین مرگ پرندهها را خاموش مانده ام ؟ در انهدام جنگل در انقراض دریا در قتل عام ماهی من با کدام مایه صبوری فریاد برنداشته ام آی ؟ پیکار خیر و شر کز بامداد روز نخستین آغاز گشته بود در این شب بلند به پایان رسیده است خیر...
-
من یک شاعرم
چهارشنبه 15 مرداد 1393 17:30
من یک شاعرم مرد ثروتمندی نیستم سوار هیچ اسب سفیدی نشده ام و خیلی ها در این دنیا از من بلند قد تر و خوشتیپ تر هستند اما هیچ مردی نمی تواند مثل من قلم دست بگیرد و روی کاغذ از تو بتی زیبا بتراشد محسن حسینخانی
-
فراموش نکردن
چهارشنبه 15 مرداد 1393 17:11
آدم ها هرگز کسانى را که دوست دارند فراموش نمى کنند فقط عادت مى کنند که دیگر کنارشان نباشند ارنستو ساباتو
-
وفای شمع
چهارشنبه 15 مرداد 1393 12:08
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز گر چه سر تا پای من مشت...
-
من ترا به کسی هدیه میدهم
چهارشنبه 15 مرداد 1393 11:47
من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که از من عاشقتر باشدواز من برای تو مهربانتر من ترا به کسی هدیه میدهم که صدای ترا از هزار فرسخ راه دور در خشم ، درمهربانی ، دردلتنگی درهزارهمهمه ی دنیا یکه و تنها بشناسد من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که رازآفتابگردان و تمام سخاوتهای عاشقانه این گل معصوم را بداند و ترنم...