-
در قهوه خانه ساحلی مینشینم
یکشنبه 15 تیر 1393 19:46
در قهوه خانه ساحلی مینشینم و به کشتیهایی خیره میشوم که در بینهایت زاده میشوند و ترا میبینم که از قاره روبه رو میآیی و بر روی آب ، شتابان گام برمی داری تا با من قهوه بنوشی همچنان که عادت ما بود پیش از آنکه بمیری چیزی میان ما دگرگون نشده است اما من بر آن شده ام تا دیدار پنهانی مان را حفظ کنم هر چند که مردمان...
-
در شهر ، دلبری که بخندد به ناز نیست
یکشنبه 15 تیر 1393 19:41
در شهر ، دلبری که بخندد به ناز نیست عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست برق صفا نمانده به چشمان دلبران دیدار هست و دیدهی عاشق نواز نیست ساقی مریز باده که میدانم این شراب مرد افکن و تب آور و مینا گداز نیست رازیست بر لبم که نخواهم سرودنش مردیم از این که محرم دانای راز نیست مردم اگر چه قصهی ما ساز کرده اند ما را زبان مردم...
-
در برابر آینه یک جور زیبایی
یکشنبه 15 تیر 1393 19:36
در برابر آینه یک جور زیبایی در رختخواب جورِ دیگر گوش به شایعات نده سرمه بر چشمانت بزن گرگ و میش غروب به قهوهخانه بیا تا دل حسودان بسوزد مردم حرفشان را خواهند زد خیالت نباشد مگر عاشق نیستیم ما ؟ اورهان ولی
-
بار دیگر غم عشق آمد و دلشادم کرد
یکشنبه 15 تیر 1393 19:33
بار دیگر غم عشق آمد و دلشادم کرد عزم ویرانی من داشت و آبادم کرد دشت تا دشت دلم وادی خاموشان بود تندر عشق یه یک صاعقه فریادم کرد نازم آن دلبر شیرین که به یک طرفه نگاهم آتشی در دلم افروخت که فرهادم کرد قفس عشق ز هر باغ دل انگیزترست شکر صیاد که در این قفس آزادم کرد یار شیرین من ار تلخ بگوید شهدست وین عجب نیست که گویم غم...
-
دستم را می گیری
یکشنبه 15 تیر 1393 17:34
زمستان گرمترین فصل سال است وقتی درخت ها لباس هایشان را در می آورند و تو برای اولین بار دستم را می گیری محسن حسینخانی
-
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
یکشنبه 15 تیر 1393 17:24
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی از محنت تو نیست مرا روی رهایی معذوری اگر یاد همی نایدت از ما زیرا که نداری خبر از درد جدایی در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی من بیتو همی هیچ ندانم که کجایم ای از بر من دور ندانم که کجایی گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر تا که من دلسوخته را رنج نمایی ایزد چو...
-
خنده برق
یکشنبه 15 تیر 1393 11:55
سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟ ز ناله سحر و گریه شبانه ما چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما...
-
تو را رسمست اول دلربایی
یکشنبه 15 تیر 1393 10:32
تو را رسمست اول دلربایی نخستین مهر و آخر بی وفایی در اول مینمایی دانهٔ خال در آخر دام گیسو می گشایی چو کوته مینمودی زلف گفتم یقین کوته شود شام جدایی ندانستم کمند طالع من ز بام وصل یابد نارسایی برآن بودم که از آهن کنم دل ندانستم که تو آهنربایی من آن روز از خرد بیگانه گشتم که با عشق توکردم آشنایی نپندارم که باشد تا...
-
آدمها عطرشان را با خودشان میآورند
یکشنبه 8 تیر 1393 19:28
آدمها عطرشان را با خودشان میآورند جا میگذارند و میروند آدمها میآیند و میروند ولی توی خوابهایمان میمانند آدمها میآیند و میروند ولی دیروز را با خود نمیبرند آدمها میآیند خاطرههایشان را جا میگذارند و میروند آدمها میآیند تمام برگهای تقویم بهار میشود میروند و چهار فصل پاییز را با خود...
-
وقتی به مرگ فکر میکنم
یکشنبه 8 تیر 1393 19:25
وقتی به مرگ فکر میکنم میدانم باید به زندگی فکر کرد وقتی به زندگی فکر میکنم میدانم چیز دیگری نیست باید به تو فکر کنم وقتی به تو فکر میکنم نمیدانم چه کنم شهاب مقربین
-
هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست
یکشنبه 8 تیر 1393 19:22
هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد همه چیز برمی گردد به اولویت های آن آدم اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت فقط یک دلیل دارد تو جزو اولویت هایش نیستی پائولو کوئیلو
-
امشب دلم هوای تو را کرده است
یکشنبه 8 تیر 1393 19:13
شب را تا صــــــبح مهمان کوچه های بارانی خواهم بود و برگ برگ دفتر غمگینم را در باران خواهم شست آن گاه شعر تازه ام را که شعر شعرهایم خواهد بود با دستهای شاعرانه تو بر دفتری که خالی است خواهم نوشت ای نام تو تغزل دیرینم در باران یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو را کرده است حسین منزوی
-
پس از وصال و رسیدن به معشوق
یکشنبه 8 تیر 1393 19:11
پس از وصال و رسیدن به معشوق چه بسا دیگر کسی شعری نسراید دستت را دراز می کنی جست و جو می کنی لمس می کنی گوش می سپاری نزدیک می شوی اما آن بلوغِ همیشه وصف ناپذیرِ عشق را که من می نویسم اش هر کسی به تجربه در می یابد روز و شب حتی پس از وصالِ معشوق اریش فرید مترجم : بهنود فرازمند
-
عاشقی برای ما
یکشنبه 8 تیر 1393 19:05
عاشقی برای ما همیشه کوچههای بسته گامهای خسته بود سالهای سال سوختیم و ساختیم در شب فراق یا تب وصال بیامان گداختیم هرچه میرویم عشق مثل یک سراب از برابر نگاه ما ناپدید میشود گیسوان ما مو به مو سپید میشود گریه میکنی که نیستم بغض میکنم که نیستی مثل روزهای کودکی که با تمامی دلم برای یک مداد گمشده یک دوچرخه یک عروسک...
-
قبل از خواب رویاهایم را لمس کن
یکشنبه 8 تیر 1393 19:01
قبل از خواب رویاهایم را لمس کن گریه هایم را در آغوش بگیر در رویاهایم دستهای تو حول آغوش من تنگ گرفته است در خوابهایم گناه حلال است خدای خوابهایم مرا مجاز به تو کرده است چگونه این همه زیبایی را نمی بینی نخواب بیدار باش تا رویاهایم را خوب ببینی برهنه باش تا رویاهای تو مرا در آغوش بگیرد تنگ أحلام مستغانمی مترجم : بابک...
-
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست
یکشنبه 8 تیر 1393 18:56
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست برادران طریقت نصیحتم مکنید که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست دگر بخفته نمیبایدم شراب و سماع که نیک نامی در دین عاشقان ننگست چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگست به یادگار کسی دامن نسیم صبا گرفتهایم و دریغا که باد در چنگست به...
-
گمان نکن تنهایی عذابم داد
یکشنبه 1 تیر 1393 13:03
گمان نکن تنهایی عذابم داد به سرزمین دیگری رفتم به سرزمینی که عاشق نداشت از زمینش تنها شراب می جوشید از درختانش سیگار فکر کرده ای می میرم درنبودنت فکر کرده ای تنها آغوش تو را دارم همان شب سفرکردم به سرزمین دیگری سرزمینی سفید سفید در بستری از اشکهای زلال در آغوش فرشته ای رفتم همان شب چشمانم را بستم که صبح را نبینم در...
-
میانِ آغوش های نا امن
یکشنبه 1 تیر 1393 13:00
میانِ آغوش های نا امن دنبالِ امنیت می گردی کمی بایست خود را در آغوش بکش تا زمین کمی آهسته تر بچرخد تا سرگیجه ات کمتر شود شاید دیگر نیازی نباشد خود را به آغوش کسی بیاویزی تو هیچوقت منتظر خودت نبودی و تا خود را در آغوش نکشی آغوش تو نیز برای کسی امن نخواهد شد کمی بایست خود را در آغوش بکش افشین یداللهی
-
زندگی چیست ؟
یکشنبه 1 تیر 1393 12:57
زندگی چیست ؟ این یک پرسش فلسفی نیست زندگی نام دیگر زنی ست برهنه و پریشان که لبهایش را دو خته اند نه می بوسد نه به دست می آید زندگی زنی ست با همه می خوابد زیر تمام سقفها می رقصد برای من اما لباس سیاه می پوشد گریه می کند وهر روز دورتر می شود أنسی الحاج مترجم : بابک شاکر
-
با یک بغل گل سرخ میآیم
یکشنبه 1 تیر 1393 12:53
با یک بغل گل سرخ میآیم زخمهای قلبم شکوفه کرده است اما افسوس کسی گلهای مرا نخواهد دید بهار آمده همهجا پر از گل و شکوفه است رسول یونان
-
عاقبت یک روز میآید
یکشنبه 1 تیر 1393 12:46
عاقبت یک روز یک نفر میآید و تمام آنهایی که رفته اند را از یاد می برد ایلهان برک مترجم : سیامک تقی زاده
-
در زدم و گفت کیست ؟
یکشنبه 1 تیر 1393 12:41
در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟ دوست که در پوست نیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست گفت در آن آب گل دیده ام از دور دل او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست گفتمش اینهم دمیست ، گفت عجب عالمیست ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست در...
-
برای من باز بگذار
یکشنبه 1 تیر 1393 12:38
برای من باز بگذار درهای شهری را که در آن زندگی می کنی آن چیزها که برای تو خواهم گفت تنها با سخن گفتن از آنها به اتمام نمی رسند سال هاست از زندگی من لحظه هایی را دزدیده ای که تمام این لحظه ها با نام تو یکی شده اند ازدمیر آصف مترجم : سیامک تقی زاده
-
تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی
یکشنبه 1 تیر 1393 12:35
تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی بهار عمر منی ، کاش بی خزان باشی زبان دل به دعایت گشوده ام شب و روز که ماهروی بمانی و مهربان باشی تو در سیاهی شب شعله ی سپیده دمی ز باد فتنه ی ایام در امان باشی چو ابر ، گریه کنان رفتم از برابر تو که خواستم به صفا ، رشک آسمان باشی تو خود زلال تر از اشک چشمه ای ، ای ماه چرا نه آینه ی...
-
حسرت پرواز
یکشنبه 25 خرداد 1393 18:43
چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم سرم ای ماه به دامان نوازش بکذار تا در آغوش تو سوز غزلی...
-
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
شنبه 24 خرداد 1393 18:50
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری با وجودت دو جهان بیخبر از خویشتنند تو چنان واله خود کز دو جهان بی خبری آسمان با قمری این همه نازش دارد چون ننازی تو که دارندهٔ چندین قمری شاید ار تنگ دلان تنگی شکر نکشند تا تو ای تنگ دهان صاحب تنگ شکری هیچ کس را ز تو امکان شکیبایی نیست که توان تن و کام...
-
به چه زبانی با تو سخن بگویم
شنبه 24 خرداد 1393 18:48
به چه زبانی با تو سخن بگویم با شعر با قصه های تاریخی با تصنیفهای کوچه و بازار تویی که چون آهوان می گریزی من دامی ندارم من خودم صید گیسوان تو گشته ام به هر زبانی می گویم تو نمی شنوی به در به دیوار به سنگ به آهن سوگند می خورم نام تو را در آسمان دیده ام به چشم به ابرو به لب به گیسو قسم ات می دهم پاسخی به گریه های من بده...
-
همه ندانند ، لااقل تو که میدانی
شنبه 24 خرداد 1393 18:43
تو که میدانی ، همه ندانند ، لااقل تو که میدانی من میتوانم از طنین یکی ترانة ساده گریه بچینم من شاعرترینم تو که میدانی ، همه ندانند ، لااقل تو که میدانی من میتوانم از اندامِ استعاره ، حتی پیراهنی برای بابونه و ارغنون بدوزم من شاعرترینم تو که میدانی ، همه ندانند ، لااقل تو که میدانی من میتوانم از آوای مبهم واژه...
-
دیوانه کننده ترین حس دنیا
شنبه 24 خرداد 1393 18:39
کسی چه می داند من امروز چند بار فرو ریختم چند بار دلتنگ شدم از دیدن کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه دیوانه کننده ترین حس دنیاست ژوآن هرییس
-
ای تمام عاشقان هر کجا
شنبه 24 خرداد 1393 18:35
ای شما ، ای تمام عاشقان هر کجا از شما سوال می کنم نام یک نفر غریبه را در شمار نام هایتان اضافه می کنید ؟ یک نفر که تا کنون رد پای خویش را ، لحن مبهم صدای خویش را شاعر سروده های خویش را نمی شناخت گرچه بارها وبارها نام این هزار نام را از زبان این وان شنیده بود یک نفر که تا همین دو روز پیش منکر نیاز گنگ سنگ بود گریه ئ...