یک گناه تازه

اندازه همین یکی دو سطر فرصت داریم
از تیر رس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را به تو نشان خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه برانگیز است

حافظ موسوی

عشق

عشق وکودک
شبیه ی هم اند
سرشارازشیرینی
سرشارازگریه
عشق وزندگی
شبیه ی هم اند
یکبارمی آیندو
یکبارمی روند
عشق ومرگ
شبیه ی هم اند
اوغرق درزندگی ات می کند
وآن کفن تن ات می کند
عشق وخدا
شبیه ی هم اند
نه چیزی شبیه ی شان است
نه آنان شبیه ی چیزی اند

صالح بیچار شاعر کرد 
مترجم : خالد بایزیدی


اشتباه بزرگ

بزرگترین اشتباهی که می توانیم انجام دهیم
این است که به آدمها
طولانی تر از آنچه که لیاقتش را دارند
اجازه دهیم در زندگیمان بمانند

ژوزه ساراماگو

تحمل تنهایی

وقتی نباشی
تحمل تنهایی
کار ساده‌ای نیست
چون
تنهایی قبل از تو
با تنهایی بعد از تو
زمین تا آسمان فرق می‌کند

نازنین عابدین پور

کلمات سوزان عاشقانه

پرستوهای سیه‌بال دوباره
بر بالکن تو لانه خواهند کرد
و بار دیگر بازی‌کنان
بر پنجره‌ات بال خواهند کوفت

اما آن پرستوها که از پرواز تُندشان باز‌می‌ایستادند
تا زیبایی تو را و خوشبختی مرا نظاره کنند
آنها که نام تو را و نام مرا از بر شدند
آنها دیگر بازنخواهند ‌گشت

پیچکهای پر شاخ و برگ دوباره
از پرچین باغ تو بالا خواهند رفت
و بار دیگر هنگام غروب
گلهایی زیباتر خواهند داد

اما آن پیچکهای آغشته به شبنم
که قطرات لرزانشان
چون اشک روز فرو می‌ریختند
آنها دیگر باز نخواهند گشت

کلمات سوزان عاشقانه دوباره
زیر گوش تو نجوا خواهند شد
شاید بار دیگر قلبت از خواب عمیق‌اش بیدار شود

اما مُهر برلب و سراپا تسلیم و بر زانو
آنچنان که خدا را در محرابش می‌ستایند
آنچنان که من تو را دوست داشته‌ام
نه ، خود را مفریب
آنچنان که من تو را دوست نخواهند داشت

گوستاو آدولفو بکر
مترجم : مهدی شفیع آبادی

گاهی بگذار سیر نگاهت کنم


گاهی بگذار سیر نگاهت کنم
گرچه سیر نمی شوم
گاهی از عشق بازی خسته ام کن
گرچه خسته نمی شوم
گاهی اجازه بده دوستت داشته باشم
گرچه می دانم دوست داشتن
برای تو کافی نیست
اما بگذار فعلا  دوستت داشته باشم

شبیه
چاله ای کوچک
که گنجشکی از آن آب می خورد

شبیه
سوزنی که
که رگ های قلبی را
به هم پیوند می زند

شبیه اولین قطره ی شیری که
به دهان نوزادی می رسد

شبیه
من از این شبیه ها بمبی خواهم ساخت
که عالم هستی را
به جهان دیگری منتقل خواهد کرد
و در آن جهان
حتی سنگ ها هم دیوانه وار
به دنبال معشوقشان می گردند
پس صبر کن
بگذار فعلا دوستت داشته باشم

محسن حسینخانی

چشمانت آفتاب سوزانی ست

چشمانت آفتاب سوزانی ست
که تمام وجودم را می سوزاند
تو نمی دانی یک زن عاشق
مانند چوبهای نازک وخشک است
که زودتر می سوزد
وخاکستر می شود
تو نمی دانی یک زن عاشق
آتشفشان خروشانی ست درون اقیانوس
جهنمی رقصان روی باغ های بهشت
یک زن عاشق می تواند گناهان تو را ببخشد
برهنه ات کند
ولی رستگارت کند
یک زن عاشق
وهم نیست
خیال نیست
تو را خوب می شناسد اما
تو او را نخواهی شناخت

جمانة حداد
ترجمه بابک شاکر

چرا مرا بند نمی کنی به خودت ؟

چرا مرا بند نمی کنی به خودت ؟
من بند شدن میخواهم
من مالِ کسی شدن می خواهم
تو می دانی مالِ کسی شدن یعنی چه ؟
یعنی کسی هست که همیشه نگران از دست دادنت است
یعنی تو تعلق داری به کسی
یعنی نشانی داری
و هر وقت که گم شوی
کسی هست که بگردد به دنبالت ، حوالی آن نشانی
چرا مرا مال خودت نمی کنی ؟
دستهایم منتظر است
چشم هایم دو دو میزند
شانه هایم سردش می شود
دلم هی شور می زند
و پاهایم بیقرار
و خاطراتت در پی هم ، قطار
بیا این بند
مرا بند کن به خودت
دلم بند شدن می خواهد

پریسا زابلی پور

تظاهر به دوست داشتن

برای خیانت هزار راه وجود دارد
ولی هیچ‌کدام به اندازه ی
تظاهر به دوست داشتن
کثیف نیست

بهومیل هرابال
کتاب : تنهایی پر هیاهو

گاهی هم به خودت سر بزن

گاهی هم به خودت سر بزن
حالِ چشمهایت را بپرس
و دستی به سر و روی احساست بکش

رو به روی آیینه بایست
و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر
وَ با صدای بلند به خودت بگو
که تو تنها داراییِ من هستی
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی
تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم

برای خودت وقت بگذار
با مهربانی دستت را بگیر
و به هوای آزاد ببر
نگذار احساس تنهایی کنی
نگذار ابرهای سیاه
چشمهایت را از پا دربیاورد
مطمئن باش
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهی شد

مینا آقازاده

تنهایی هایی وجود دارد

تنهایی هایی وجود دارد
که بالا و پایین تمام تنهایی ها هستند
و همه ی تنهایی های دیگر
میان این دو قرار میگیرند

بعضی از آنها شبیه به هم اند
بعضی ها اجباری اند
بعضی ها لازم
و بعضی ها به انتخاب خودمان

یانیس ریتسوس
ترجمه:بابک زمانی

بودن تو

مدتهاست کافه را فراموش کرده ام
قهوه را ترک کرده ام
دیگر دلچسب نیست
نه آن کافه بی تو
نه آن قهوه ی تلخ
تمام قهوه ها بی مزه بودند
بودن تو بود که طعم قهوه را
عوض می کرد

عاطفه آقاخانی

قلبت را می گیرم

قلبت را می گیرم
روحت را از بدنت بیرون می کشم
انگار که خدایی باشم

برایم بس نیست
آن کلمات کوتاه که به من می گویی

برایم بس نیست
نوازش دستانت

شیرینی ات به تنهایی بس نیست
قلبت را برای خودم می گیرم
روحت را می گیرم

خدایی می شوم
وقتی به تو می رسم

لنگستون هیوز

خوابم نمی برد

خوابم نمی برد    
خوابم نمی برد
یک لحظه چشم های تو را دیدم
یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود
تند صدایم زد
عاشق شو
بار دگر اگر صدای مرا بشنوی
بدان که این صدا
صدای آخر دنیاست
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد    
خوابم نمی برد
تا آن ستاره باز صدایم زند        
حتا اگر صدا
صدای آخر دنیا باشد

رضابراهنی

عشق دیرین من

عشق دیرین من
از روزی که شناختمت
ماهیان در فضا پرواز می کنند
گنجشکان در آب شنا
و خروسها نیمه شب آواز می خوانند
غنچه ها شاخه های سرما زده را در زمستان غافلگیر می کنند
لاک پشتها چون خرگوش می جهند
و گرگ شادمانه با شنل قرمزی در جنگل می رقصد
و مرگ خودکشی می کند اما نمی میرد
از روزی که شناختمت
همزمان هم می خندم وهم گریه می کنم
نیمی از عشقت روشنایی و نیم دیگرش تاریکی ست
یک بام و دو هواست
شاید برای همین است که همچنان دوستت دارم

غاده السمان 
مترجم : زهرا ابومعاش

کاش تو این‌جا بودی

کاش تو این‌جا بودی
خوب می‌شدیم
به هم سلام می‌کردیم
دوست می‌داشتیم
دست‌هایِ هم را می‌گرفتیم و
به هم چای تعارف می‌کردیم

کاش تو این‌جا بودی
خوب می‌شدیم
برای هم خوب می‌شدیم و
برای همه خوب
آخر
باهم که خوب باشیم
می‌خندیم
به‌روز لبخند می‌زنیم و
به شب لبخند
 
باهم خوب باشیم
همه‌چیز خوب می‌شود
باران به‌وقت می‌آید
نیمکت‌ پُر می‌شود
خیال خاطرجمع می‌شود و
دل‌سنگ نرم
شاید هم کسی دور باشد و
خوب نباشد
بعد ما را ببیند بگوید
ای جان
چه قدر این‌ها خوب‌اند
وَ نزدیک‌تر بیاید و
با خوبِ خودش خوب شود

کاش
تو این‌ جا بودی
باهم خوب می‌شدیم

افشین صالحی

عشق آن نیست که دگرگون شود

مگذار باور کنم
در پیوند عشق های راستِین مانعی هست
عشق آن نِیست که دگرگون شود
آن گاه که بر آن دست زمان می افتد
یا قامتش در فراق و جدایی خم شود

عشق آن نشانِیست همواره جاوِیدان
که به طوفان ها می نگرد
ولی هرگز
نه می هراسد
نه بر خود می لرزد

عشق آن ستاره ایست
که هر کشتی سرگردان را ره می نماید
گر چه شاید اندازه آن پیداست
ولی ارزش آن پنهان می ماند

عشق بازیچه دست زمان نیست
گر چه زیبایی آن در دست زمان می افتد

عشق آن نیست که دگرگون شود
آنگاه که ساعتها روزهاو سالها
شتابان بر آن می گذرند
بلکه آن است که تا روز ابد
زنده و جاوید می ماند
اگر این حقیقت نباشد
نه هرگز چیزی می نوشتم
نه هرگز کسی عاشق می شد

ویلیام شکسپیر

دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم ؟

جوانی‌ام
گوشه‌ی آغوش تو بود
لحظه‌ای صبر اگر می‌کردی
پیدایش می‌کردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتن‌ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم

دیر یا زود
مانند یک دسته‌ی گل
باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم
به خواستگاری‌ آن زن ِ خاکی
که نه نخواهد گفت
آغوشش را باز خواهد کرد
و همه چیزم را خواهد گرفت
و من همه چیزم را به او خواهم بخشید
بی هیچ حسرتی
مگر این حسرت ابدی
که دهانم را می‌گیرد
دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم ؟


شهاب مقربین

مقدس تر از شعرم کلمه ای نیست

آموخته ام ازهیچکس انتظاری نداشته باشم
از مادرم مادری
ازپدرم پدری
و ازخداوندیکتا خدایی
آموخته ام فقط عاشق باشم
و از هیچ کس انتظاری نداشته باشم
از معشوقه ام عاشقی
از دستانش لمس تنم
از لبانش بوسه های آتشین
آموخته ام زندگی کنم
و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم
از لبخندهایت زندگی
از نفسهایت حیات
از مرگ مردن را حتی انتظارندارم
من یاد گرفتم خودم را خدایی کنم
مادر خودم باشم
پدر خویشتنم باشم
شعر هایم را روی آسمان بنویسم
چرا که هیچ کلماتی مقدس تر از آن نیافتم

ماری القصیفی شاعر لبنانی 
مترجم : بابک شاکر

زبان عشق

به خاطر بسپار زبانِ عشق
بسیار گسترده است و متفاوت
گاهی‌ تپش قلب
گاهی‌ سرخی گونه
گاهی‌ مهربانی و ملاطفت
گاهی‌ صبوری و گذشت
کافیست بدانی هر کسی‌
با چه زبانی از عشق سخن می‌‌گوید

نیکی‌ فیروزکوهی