دور از تو

مرا به باغ و بهاران چه کار ، دور از تو ؟
مرا چه کار به باغ و بهار ، دور از تو ؟

بهار آمده اما نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم شرار ، دور از تو

به سرو و گل نگراید دل شکسته‌ی من
که سر به سینه زند سوگوار ، دور از تو

هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد
اگر ز گل شده‌ام شرمسار ، دور از تو

به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من
شکفته تنگ‌دل و داغدار ، دور از تو

نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه‌ام را غبار ، دور از تو

گلم خزان‌زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار ، دور از تو

دلم گرفت ، اگر نیستی برم باری
کجاست جام می خوش‌گوار ، دور از تو ؟

چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان ؟
که دل گرفته‌ام از روزگار ، دور از تو

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.