مقصود من از خدا تویی

به رغمِ خویش
مقصود من از خدا تویی
در آغوش گرفتنِ تمام دوست‌داشتنی‌ها
و باقی ، تاسی است که می‌ریزند

با دستانِ تو همراه می‌شوم
لبانت را می‌بوسم
هر جا که باشی لمست می‌کنم
و باقی ، همه پنداری است

من چلیپای توام
آنگاه که به خواب می‌روی
جاده‌ای تهی که بر آسمانش تمنا می‌بارد
سایه‌ی توام ، سایه‌ای سنگسار شده

سکوتِ توام من
شبی فراموش شده در خاطرِ خویش
و وعده‌ی دیداری که هر بار تکرار می‌شود
دریوزه‌گرِ درب خانه‌ات
آنکه انتظار دیدارت ، رنجش می‌دهد
آنکه جان می‌سپارد
اگر انتظارش به دیرگاه برسد

لوئی آراگون
مترجم : ماندانا حسنلو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.