ننویس

ننویس غمگینم و می خواهم

چراغم خاموش باشد
تابستان‌ها در غیاب تو به تاریکی اتاقند
دوباره دستانم را بسته‌ام نباید کاری بکنند
کوبیدن بر قلب من به کوبیدن به یک قبر می‌ماند
ننویس

ننویس بگذار یاد بگیریم مردن را
چُنان که بهتر از آن ممکن نباشد
دوستت داشتم ؟
از خدا بپرس
از خودت بپرس می‌دانی ؟
شنیدن دوستت دارم‌های تو
وقتی این همه دوری
به این می‌ماند که برایت از بهشت بگویند
و هرگز به آن راهت ندهند
ننویس

ننویس می‌ترسم از تو
می‌ترسم از به یاد آوردن
چرا که خاطره در خود نگه می‌دارد
صدایی را که زمانی شنیده‌ام
به آنکه نمی‌تواند بنوشد آب نشان نده
نشان نده تصویر آن دلبند را در کلمه‌ای دست‌نویس
ننویس

ننویس این کلمات مهربان را
که شهامت ندارم دیدنشان را
انگار صدای تو می‌گستراند این کلمات را بر قلب من
در امتداد لبخندت ، بر آتش
این کلمات بر من ظاهر می‌شوند
انگار بوسه‌ای نقش زده باشد آنها را بر قلب من
ننویس

لوئیس سیمپسون شاعر جاماییکایی
مترحم : آزاده کامکار