پس تو کجا بودی ؟

این شفق را هم از دست داده‌ایم
هیچ‌کسی ما را
دست‌دردست هم نمی‌دید این عصر
وقتی شب نیلگون بر دنیا می‌افتاد
من از پنجره‌ام
جشن غروب را دیده‌ام سرِ تپه‌های دور
گاه مثل یک سکه
یک تکه آفتاب میان دست‌های من می‌سوخت
تو را از ته دل به‌یاد می‌آوردم
دلی فشرده به غم
غمی که آشنای توست
پس تو کجا بودی ؟
پس که بود آنجا ؟
گویای چه حرف ؟
چرا تمامیِ عشق یک‌باره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس می‌کنم که غمگینم
و حس می‌کنم که تو دوری ؟

پابلو نرودا
مترجم : بیژن الهی

دور از من نمان

دور از من نمان
حتى براى یک روز
آخر ، چطور
آخر
چگونه بگویمت
که روز طویل است
و بایدم تا تو را انتظار کشم
همچون انتظار در ایستگاه
آن هنگام که قطارها جاى دیگرى به خواب رفته اند

نرو
حتى براى یک ساعت
آخر در همان یک ساعت
قطرات تشویش دست به دست هم دهند
و چه بسا
تمامی دودهای جهان که در پی  مَسکَنی سرگردانند
بیایند
تا قلب باخته ام را غصب نمایند

واى
نکند نقش نیم رخت برروى ماسه ها لگد کوب شود
واى
نکند پلکهایت در این غیاب ، پرپرزنان دور گردند

نرو محبوبم ، حتى براى یک لحظه
آخر در همان یک لحظه
آنچنان دور میشوى
که بایدم تا دور تا دور زمین را درنوردم ، پرسان
آیا بازخواهى گشت
یا رهایم میکنى تا جان دهم ؟

پابلو نرودا
مترجم : مونا مویدی

تو را چون بانوی کهکشان باور دارم

کنون ، کوچکِ من
شاخه های پیچکِ گل را هدیه کن
و سینه های عطرانگیزت را
به دمی که می تازد
غم باد
و پروانه ها را لگدکوب می کند

دوستت دارم
و شادمانی من
می گزد لبانِ نرم تو را

گرانه و سنگین بود
این
به من عادت کردن ات

عادت به روح منزوی و وحشی من
و نامم
که از آن گریزانند همه
مدیدی هست
ای مروارید تک
تو را عاشقم
و تو را چون بانوی کهکشان باور دارم

گل های شادی را از کوهپایه می چینم
فندق های سیاه تو را
و سبدهایی از حصیر جنگل
پر از بوسه ها
با تو چنان می کنم
که بهار
با درختان گیلاس

پابلو نرودا

ما باید همیشه تنها باشیم

به آن چه پیش از من رخ داده
حسادت نمی کنم
با یک مرد بیا
بر روی شانه هایت
با صد مرد بیا ،در مویت
با هزاران مرد بیا، در میان سینه  و پاهایت
بیا ، مانند یک رودخانه
پر از مردها ی مغروق
که به دریا می ریزند
به خیزابی ابدی ، به زمان

همه ی آن ها را به آن جا بیاور
که من در انتظارت ایستاده ام
ما می بایست همیشه تنها باشیم
ما می بایست همیشه تو و من باشیم
تنها بر زمین
تا زندگیمان را بیاغازیم
 
پابلو نرودا

ما مگر چه می خواستیم که حقمان نبود ؟

غم یعنی من
غم یعنی ما
ای عزیزترینم
ما مگر چه می خواستیم که حقمان نبود ؟
تنها عشق
تا که دوست بداریم یکدیگر را
و از میان این همه درد
مقدر نبود که تنها
ما دو نفر این چنین آزار شویم
تا خودمان شویم
" تو و من "را کم داشتیم
تو را برای بوسه ای
و مرا بحر نانی
آنها دشمن مان شدند
آنها که نه عشق ما را توانستند دید
نه هیچ عشق دیگری را
آن بیچارگان
همچون صندلی های یک اتاق خالی
چون خاکستری، گردی
درهم تنیدند
تا صورتک های شوم شان
در شفقی محو شد

پابلو نرودا
مترجم : یغما گلرویی

رنجش

تو را رنجانده ام عزیزم
روح تورا از هم دریده ام

مرا درک کن
همه می دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها

در تو من ، افتان و خیزان می روم
می افتم و سر تاپا شعله بر می خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی
 
و دست ظریف تو
ساخته از نان و گیتار
باید بر سینه ام آرام گیرد
زمانی که راهی نَبردَم
 
به این سبب است که در تو سنگی سخت می جویم
دستان سختم را در خون تو فرو می کنم
تا سختی تو را بیابم
ژرفایی را که نیازمند آنم
و اگر تنها
خنده ی بلورین تو را بیابم
اگر چیزی نباشد
پای بر روی آن سفت می کنم
محبوب من ، بپذیر
اندوه مرا و خشم مرا
دستان دشمن خوی مرا
که تو را اندکی نابود می کنند
تا شاید دگر بار برخیزی از خاک

همسو با نبرد های من

پابلو نرودا
ترجمه احمد پوری

زن خاموش شده

اگر به ناگهان تو نباشی
اگر به ناگهان تو زنده نباشی
من زندگی را ادامه خواهم داد

جرأت نمیکنم
جرأت نمیکنم بنویسم
اگر تو بمیری
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا
جائی که انسان صدائی ندارد
صدای من آنجاست

وقتی سیاهپوستان را می زنند
نمیتوانم مرده باشم
وقتی برادرانم را میزنند
باید با آنها بروم
وقتی پیروز
نه پیروزی من
بلکه پیروزی بزرگ
میآید
هرچند گنگ
باید حرف بزنم

باید آمدنش را ببینم
اگر کورم
نه
مرا ببخش
اگر تو زنده نباشی
اگر تو ، عزیز
عشق من
اگر تو
مرده باشی
تمام برگها در سینهام فرود میآید
و روحم شب و روز
بارانی خواهد بود
و برف قلبم را خواهد سوزاند
من باید
باسرما و آتش
با مرگ و برف
راه بروم
و پاهایم میخواهند قدم بزنند
به جائی که تو خفتهای

اما
من زندگی را ادامه خواهم داد
زیرا تو خواستی
بیش از هرچیز
من رام نشدنی باشم
عشقم
زیرا تو میدانی
من فقط یک مرد نیستم
بلکه همهی مردانام

پابلو نرودا
ترجمه : مهناز بدیهیان

چشمان تو

مرا نمی ‌توان شناخت
بهتر از آنکه تو شناخته‌ ای
چشمان تو
که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم
به روشنایی های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند
چشمان تو
که در آن ها به سیر و سفر می پردازم
به جان جاده ها
احساسی بیگانه از زمین می بخشند
چشمانت
که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند
آن نیستند که خود می پنداشتند
تو را نمی توان شناخت
بهتر از آنکه من شناخته ام
 
پابلو نرودا
ترجمه : جواد فرید

شب در جزیره

تمامی شب را با تو سر کرده‌ام
کنار دریا ، در جزیره
وحشی و گوارا بودی میان خلسه و خواب
میان آتش و آب

شاید بسیار دیرهنگام
خوابهایمان به هم آمیخت
بر فراز و یا در اعماق
بر فراز چون شاخه‌هائی که به یک باد می‌جنبند
و در اعماق چون ریشه‌های سرخی که به هم می‌پیوندند

شاید خواب‌های تو
از خواب من برخاستند
و از میان دریای تاریک
به جستجوی من آمدند
همچون گذشته
زمانی که تو وجود نداشتی
بی‌آنکه تو را ببینم
در کنارت پارو زدم
و چشمان تو
در پی آنچه که امروز می‌جویند
نان ، شراب ، عشق و خشم
در تو پر می‌شوم
زیرا تو جامی هستی
در انتظار هدیه‌های زندگی من

شب را با تو سر کرده‌ام
تمامی شب را
زمانی که زمین تاریک می‌شود
با زندگانش و مردگانش
و چون بیدار می‌شوم ناگهان
در میان سایه‌ها
بازویم بر کمرگاه‌ات حلقه می‌شود
نه شب ، نه خواب
توانسته جدای‌مان سازد

شب را با تو سر کرده‌ام
و چون بیدار می‌شوم ، دهان تو
از رؤیاهایت سر می‌کشد
تا طعم زمین
آب دریا ، خزه دریائی
و ژرفنای زندگی تو را به من بخشد
و بوسه‌ات را می‌ستانم
نم سپیده‌دمان بر آن
گوئی از دریای پیرامون من
سر بر کرده است

پابلو نرودا
ترجمه : احمد پوری

عشق من

عشق من
درآنجا چیزی جز سایه نیست
جاییکه من وتو
دررویایمان
دستادست هم گام برخواهیم داشت
اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز
نوری برنتابدمان

پابلو نرودا
ترجمه : جواد فرید

من شاهینم ، بر فراز تو

من شاهینم ، بر فراز تو
آنگاه که گام بر می داری
به پرواز در می آیم و به ناگاه
به چرخ بادی
پر و پنجه گشوده بر تو فرود می آیم و می ربایمت
در گردبادی صفیرکش و سرد
و تو را به برج برفی خود
به آشیانه تاریکم می برم
تا در آن تنها سر کنی
و تو خود را با پرها می پوشانی
و به پرواز در می آیی بر فراز جهان
جهانی بی جنبشی در بلندی ها
شاهین ماده
بیا بر این شکار سرخ فرود آییم
بیا زندگی را از هم بدریم
که چنین پر تاب و تب می گذرد
و آنگاه بال به بال
پروازی وحشی را اوج بگیریم

پابلو نرودا
ترجمه : احمد پوری

آه ای عشقِ بزرگ

انتظار نداشته باش حال که می روم
پشت سر را نگاه کنم
با آنچه برایت جا گذاشته ام بمان
با آن عکس حزن انگیزِ من قدم بزن

بر این جاده بمان
شب برای تو نزول کرده
شاید سپیده دم
یکدیگر را بازیافتیم
آه ای عشقِ بزرگ
ای معشوقه ی کوچک

پابلو نرودا
ترجمه : بابک زمانی

دوستت دارم

دوستت دارم
تو را به عنوان چیزهای تاریکی که باید دوست داشت دوست دارم
در خفا, بین سایه و روح
دوستت دارم
به عنوان گیاهی که هرگز نمی شکوفد
اما
نور گلها را در خود پنهان کرده است
ممنونم بابت رایحه ای که در من پنهان است
که از عشق است
که از زمین بلند می شود
دوستت دارم
بی آنکه بدانم چگونه ، کی ، و چرا
تو را بی شایبه دوست دارم
بی هیچ پیچیدگی و غروری
چرا که راهی جز این نیست

پابلو نرودا
ترجمه: مریم آقاخانی

سخاوتمندانه فراموش کنیم

بگذار
سخاوتمندانه فراموش کنیم
هر آنکس را
که به ما عشق نمی ورزد

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی

خودت را باز خواهی یافت

روزی
جایی
دقیقه ایی
خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی

اهمیت بودن تو

هیچ نبودم
هیچ نداشتم
پیش از اینکه عاشقت باشم
پیش از این که دوستت بدارم

بی تو
بی اهمیت و بی نام
در خیابانهای مشکوک و مردد
به استنشاق هوای انتظار
به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم

بی تو در اتاقی پر از خاکستر
در مجلسی که ماه به گودالش فرو می افتد
در انبارهائی که واژه " گم شو" را غر می زدند
همه چیز گنگ و خاموش
دستگیر و متروک
و پوسیده و فاسد می نمود
آنها متعلق به شخص دیگری بودند
متعلق به " هیچکس"

تا تو آمدی
با فقرت
و زیبایی ات
و با هدایائی
که خزانم را کامل می کرد

پابلو نرودا
مترجم : شاهکار بینش پژوه

عاشق بودن ، ذات من است

ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم

خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام

عاشق بودن ، ذات من است

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی

در رویاهای من

در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه

پابلو نرودا
ترجمه : سارا عبدی

منتظرم هستی

همه چیز
مرا به سمت تو می کشاند
هر چیزی که وجود دارد

رایحه
نور
فلزات
قایق های کوچکی هستند
که مرا
به سمت جزایر تو می برند
و تو
آنجا
منتظرم هستی

پابلو نرودا
ترجمه : سارا عبدی

جای دوری نرو

جای دوری نرو
حتی شده برای یک روز
نه نرو
چون
چون
نمی دانم چگونه بگویم اش ؟
چون روز بس طولانی ست
و من چگونه تاب آورم چشم به راهِ تو بودن را
با این همه ایستگاهِ خالی
با این همه قطارِ خفته ؟

نه نرو
چون اگر بروی
من مست و منگ بر زمین گام می نهم
چون اگر بروی ، مدام از خود می پرسم
یعنی می شود که برگردد ؟
نکند تنهایم گذاشته تابمیرم ؟

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی