زن ، زیبایی و ترانه

نگذارید زنان زیبا
ترانه های غمگین بخوانند
این سه درد
وقتی کنار هم می ایستند
بیشتر می شوند
زن ، زیبایی و ترانه
 
آوازِ ترانه های غم انگیز را
بگذارید زنان زیبا بخوانند
این سه درد
وقتی کنار هم می ایستند
کامل می شوند
زن ، زیبایی و ترانه
 
ای رویایی که تمام عمر آدمی را در بر گرفته ای
نکند اندوه
آن روی دیگر شادمانی ست ؟

شُکری ارباش
ترجمه : سیامک تقی زاده

زندگی همین ست

زندگی همین ست
آدمی تمام داشته هایش را
با یک جمله
یا حتی با تنها کلمه ای
می تواند از دست بدهد

اوغوز آتای
مترجم : سیامک تقی زاده

اما توان گفتنش را ندارم

اگر گریه کنم صدایم را خواهید شنید
لا به لای مصراع‌های شعرم
آیا می‌توانید لمس کنید
اشک‌هایم را
با دست‌هایتان ؟

از زیبایی ترانه‌ها وُ
بی کفایت بودن کلمه‌ها
بی خبر بودم
پیش از آن که به این درد دچار شوم

جایی هست ، می‌دانم
که می‌توان هر چیزی را به زبان آورد
خیلی نزدیک شده ام ، حسش می‌کنم
اما توان گفتنش را ندارم

اورهان ولی
مترجم : مجتبی نهانی

زمانی باهم به این آینه نگاه می کردیم

زمانی باهم به این آینه نگاه می کردیم
حالا جای تو در این آینه خالی ست
هرچند شاید لبی ، پلکی ، یا ابرویی
از تو در جان آینه جامانده باشد
بلکه اشکهای تو هنوزدر جان آئینه است
و این آئینه را قطره قطره ذوب خواهد کرد
بلکه روزی با پاهایی که از تو در آن جامانده
پاگرفته و راه خواهد رفت
بلکه دنبال تو دنیا را جستجو خواهد کرد
میان میلیون ها انسان
و به محض دیدن ، تو را خواهد شناخت
حتی در تاریک ترین غروبها
آنوقت تو از دست آینه فرار خواهی کرد
از این گذر به آن گذر از این پیچ به آن یکی
وآدمها ، ماشین ها و خانه ها را
پشت سرت به جنگ با آئینه خواهی فرستاد
باز هم آینه از تعقیبت دست برنخواهد داشت
او یک شهر را پشت سرت خواهد بلعید
او چشم ازتو برنخواهد داشت
زمین و آسمان را پشت سرت خواهد آمد
همینطوری که فرار می کنی گیسوانت در باد خواهد وزید
و تار مویی از آنها در دست آینه خواهد افتاد
همچنان که دامن ابریشمی ات در باد به اهتزاز در می آید
زنگار بر چهره ی آیینه خواهد افتاد
تو همچنان در فرار از آینه خودت را خسته خواهی کرد
و ناگهان آن سنگ را خواهی دید
با آن سنگ این آئینه را خواهی شکست
از آئینه قطرات بی شمار اشک به اطراف خواهد پاشید
وهر تکه اش مثل قایقی کوچک در آن اشکها
که ائینه ی شکسته را در بر گرفته اند
شناور خواهد شد
بلکه از هر تکه ی این آینه
لبهایت پشت سرت جیغ خواهد کشید

این هم قصه ای دروغین بود که همینجوری سرهم کردم
تو نیستی
و رفتنت همان رفتن آخر واپسین رفتن بود

رامیز روشن
ترجمه : صالح سجادی

اندوه آشنا

یک دستم در جیب چپ
دست دیگر در جیب راستم
این اندوه را شما هم می دانید
اگر بگویید که بیانش کنم
قادر به توصیفش نیستم
فقط تمام و کمال زندگی اش می کنم

تورگوت اویار
مترجم : مجتبی نهانی

تو را نخواهم بخشید

تو را نخواهم بخشید
دیگر همانند گذشته دلتنگ‌ات نمی‌شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست
چشمانم پُر نمی‌شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته‌ام

کمی خسته‌ام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را
هنوز یاد نگرفته‌ام
و اگر کسی حالم را بپرسد
تنها می‌گویم خوبم

اما مضطربم
فراموش کردن تو
علیرغم اینکه میلیون‌ها بار
به حافظه‌ام سر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم
من را می‌ترساند

دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام
اینکه از حال و روزت با خبر باشم
دیگر برایم مهم نیست

بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم : به من چه ؟
درد من برای من کافی‌ست

آیا به نبودنت عادت کرده‌ام ؟
از خیال بودنت گذشته‌ام ؟

مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشید

ازدمیر آصف
ترجمه : سیامک تقی زاده

در دنیای رویاها

انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا می دادند
سینه ی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
می دانستم فقیر است
اما همیشه که نمی توان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانه هایی از عشق خواند
که می داند در زندگی اش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت
تا ماهی خاردار را یاد آورم
آن شب در چشمانش دیدم
دریایی برآمده از دریا
در موهایش
موجی سوار بر موج
و من حیران
به این سو و آن سو رفتم
در دنیای رویاها

اورهان ولی
مترجم : احمد پوری

عشق ، در تو آتشی یافت

عشق ، در تو آتشی یافت
خم شد وُ تو را بوسید
دیگر هیچ کسی به انتظار دریا نیست

از نحوه ی گذاشتن آرنج هایت بر روی میز معلوم است
که نمی خواهی روزِ گذرایی را به پایان برسانی
عشق ، در تو امیدی یافت

ای که در لیست مسافران به دنبال مُرده ای هستی
دیگر کسی چشم هایت را نمی شناسد

این را امضا کن
رسیدِ تلگراف یا نامه ای نیست
کسی که بر درت می کوبد
عشقی فراموش شده است
و اتاقت که مثل دمپایی بی نمکی ایستاده
دیگر کسی نمی خواهد چیزی بپوشد

سپس تو که از پنجره ای
مثل نور ماه ای بر خودت می تابی
نه به تو وُ نه به کس دیگری شباهت دارد

و اینک ماهیِ اعماقی در این جای خالی
با تکان دادنِ باله هایش
به هیچ کسی فصلی ناسازگار را پیشنهاد می کند

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

این روزها چقدر زود می گذرند

این روزها چقدر زود می گذرند
تو هم نگاهی به زندگی ات بیانداز
گویی همین دیروز به دنیا آمده ایم
تازه به مدرسه رفته ایم
تازه همدیگر را دوست داشته ایم

این روزها چقدر زود می گذرند
تو هم نگاهی به زندگی ات بیانداز
گویی همین فردا همه چیز به پایان خواهد رسید
مثل این که فردا خواهیم مُرد

هنوز از زندگی سیر نشده ایم
روزهایمان هنوز تازگی دارند
مبادا کاری را به فردا موکول کنی
چون که فردایی نیست

ازدمیر آصف
ترجمه : مجتبی نهانی

زیبایم ، دوستت دارم

اگر روزی بگویی که با تو بیایم وُ
قلبت را به آتش بکشم
تو را از اینجاها ببرم
فقط من و تو با هم برویم
از زندگی بد تا می توانیم دور شویم
همه چیز را پشت سرمان بگذاریم
بدون اینکه به عقب نگاه کنیم
در وُ همسایه چه خواهند گفت
فکر نکن
آنها که عشقمان را نمی دانند
علاقه و محبّت ها را نمی فهمند
از درونمان که خبر ندارند
بی خیال همه چیز و همه کس شویم
دنیا دروغ است
زندگی دروغ است
دوستی ها دروغ است

 

ادامه مطلب ...

قویترین انسان های دنیا

اگر یکروز از من بپرسند
قویترین انسان های دنیا
چه کسانی هستند ؟
جواب می دهم
زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند

جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی زاده

سخت ترین و تلخ ترین لحظات زندگی

از چیزی که آن را زندگی کرده‌ ای و از دستش داده‌ ای
سخت تر و تلخ تر
آن چیزی است که بی آنکه آن را زندگی کرده باشی
از دستش بدهی

قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

حق با تو بود

گفتی این رابطه چیزی کم دارد
حق با تو بود
در این میان چیزی ناقص است
مثلا نبودن تو

ییلماز اردوغان
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

بوسیدنت را به هزار بهشت نمی دهم

این چنین با تمام وجود بوسیدنت را
به هزار بهشت نمی دهم
بگذار رختخوابمان ابریشمی نباشد
اندامِ زیبایت میانِ تورها نبوده است
چه فرقی دارد
در همه یِ آن ساعت هایِ شیرینِ شب
تا رسیدنِ خورشید به پرده ها
در میان بازوانت ، روی ابرهایم
مهتابِ رویِ یخ هایِ سایه بانِ پنجره مان
روشنایی خنکی اتاقمان را پُر کرده است

چشم هایت ، رو به روی چشم هایم
دست های داغت دورِ گردنم
خستگیِ روزم ناپدید شده است
در همه حال سپاسگزارِ تو هستم
تو اکنون با ترانه ها
در خانه مان حضور داری
خداوندگارم ، ارجمندم ، چشم میشی ام
از چشم هایت می بوسم
به هر اندازه ای سوتِ نگهبان ها در کوچه ها
شبمان در آرامش است چشم میشی ام
بوسه هایت ، بوسه هایت پی در پی
دست هایت ، مملو از عشق و مهربانی
چه می شود دوباره و همچنین فردا هم
در میان دست هایت
به دنیا آمدنم را هزاران بار شُکر می گویم
در زندگی لذّتِ دیگری هست چشم میشی ام
آن یکی دنیاها را نمی خواهم بدانم
این چنین با تمام وجود بوسیدنت را
به هزاران بهشت نمی دهم

تورگوت اویار
ترجمه : مجتبی نهانی

حزنی در درونم هست

حزنی در درونم هست
پیدا و پنهان
یک غریبگی
تازه فهمیدم که یا من زیادی ام
یا که در این شهر کسی کم است

جان یوجل
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

دوست داشتنی ترین جای قلبم

تو را نه با دست هایم
بلکه با قلبم به آغوش کشیدمت
دوست داشتنی ترین جای قلبم
همان سمتی است که تو را دوست می دارد

قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

دردم را دردمی کشم

نمی‌گنجد این قلب در تنم
این تن در اتاقم
این اتاق در خانه‌ام
این خانه در دنیا و
این دنیای من در جهان
ویران خواهم شد
دردم را درد می‌کشم در سکوت
سکوتی که در آسمان هم نمی‌گنجد

چگونه بازگویم این رنج را با دیگران
تنگ است این دل برای عشقم
این سر برای مغزم
که می‌خواهد ترک بردارد و
از هم بپاشد

عزیز نسین
ترجمه : مژگان دولت آبادی

درست از درون دوستت داشتم

درست از درون دوستت داشتم
مستقیم از چشم هایت دوستت داشتم
از بخارِ نمِ دهانت
از کلمه هایی که صدایت را ساختند
دوستت داشتم
و همانطوری که مرا دوست داشتی
دوستت داشتم
از تاریکی ات که برف بر رویش تلنبار شده

این عشق را
بر هر نقطه ی تنت بگذار
قطره ی آب روی صورتت را
بر سرچشمه اش برگردان
به سوی ایستگاه بی دردی
که همواره پنهانش کردی
بر جان کودکت که گُل می برد ، بگذار
و بر شانه هایت ، شانه های تنگ و باریکت
سردت شده وُ گویی کمی به جلو لبریزش کرده ای
درست در همان جا ، از یک همواری بی نهایت
از مزرعه ی گُل بابونه ای جدا شده
بر آن سینه هایت بگذار
بر گندم گونگی ات ، به رنگِ ردِ سوختگی ای
به کنار افتادگی موهایت
به دو دستگی که آنها را از هم جدا کرده
از پیشانی ات آغاز شده وُ
در قوزک پاهایت ایستاده
یعنی به حزن و اندوهی که از آنِ تو نیست وُ
تو را مثل خلائی در بر گرفته
آن را درون شهری بگذار
که تکه تکه در ذهنت داری
مثل غلت زدن دانه های برف در هوا
هر روز کمی سبکتر شده به طرف هایت
این عشق را
بر هر نقطه ی تنت بگذار

من هر چیزی را که چشیده ام
به دریاها پیوند دادم
هر چه را که می دانم
آنها هم از دریاهایند
تو هم مثل دریا
اگر خواستی
بگذار آن را
عشق را
و پُر از کف اش کن
و پیرش کن که غم را نفهمد
اما صبر کن ، هر دریایی به خودی خود پیر است
یاد نمی گیرد اما یاد می دهد خوشبختی را
عشق ما هم چنین است ، مثل شعرهای خوب
کمی هم برای همه است.
و لباس عروسی ات در طعم دومی اش
باید شبیه لباس اولی خودش باشد
یعنی آنچه عشق را به علاقه بدل می کند
من اکنون مثل غریبه ای هستم که لبخند می زند
مثل کشوری که نمی شناسمش
مثل زمانی که در آن زندگی نمی کنی
درست مثل خود خوشبختی
منتظر من هستی
و همزمان با من به انتظار او نشسته ای

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

آیا باید همیشه به هم رسید ؟

دل آدمی
به هنگام بهار
زمستان را می خواهد
و به وقت زمستان
بهار را
دلتنگ می شود
برای هر آنچه که دور است
آیا باید همیشه به هم رسید ؟
بی خیال شو
بعضی چیزها وقتی که نیستند
زیبایند

ازدمیر آصف
مترجم : مجتبی نهانی

دریا آرزوی آبی من است

دریا آرزوی آبی من است
با آوای مغمومش
و باد کلام شیرینم
که گونه ات را می بوسد و
لای گیسویت می پیچد

شب سکوت توست
و روز لبخندت
شب هایی که بی تو می گذرند
از گیسوی تو درازترند

فکرت قوجا
مترجم : رسول یونان