در دنیای رویاها

انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا می دادند
سینه ی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
می دانستم فقیر است
اما همیشه که نمی توان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانه هایی از عشق خواند
که می داند در زندگی اش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت
تا ماهی خاردار را یاد آورم
آن شب در چشمانش دیدم
دریایی برآمده از دریا
در موهایش
موجی سوار بر موج
و من حیران
به این سو و آن سو رفتم
در دنیای رویاها

اورهان ولی
مترجم : احمد پوری

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید سه‌شنبه 27 شهریور 1397 ساعت 13:17 http://tabicaran.blogfa.com/

سنگ ها ،
سخت عاشق می‌شوند
اما فراموش نمی‌کنند...

گروس عبدالملکیان

چیزی نیست
که مرا سر شوق بیاورد
جز تو
که تو هم نیستی

علیرضا روشن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.