زمانی باهم به این آینه نگاه می کردیم

زمانی باهم به این آینه نگاه می کردیم
حالا جای تو در این آینه خالی ست
هرچند شاید لبی ، پلکی ، یا ابرویی
از تو در جان آینه جامانده باشد
بلکه اشکهای تو هنوزدر جان آئینه است
و این آئینه را قطره قطره ذوب خواهد کرد
بلکه روزی با پاهایی که از تو در آن جامانده
پاگرفته و راه خواهد رفت
بلکه دنبال تو دنیا را جستجو خواهد کرد
میان میلیون ها انسان
و به محض دیدن ، تو را خواهد شناخت
حتی در تاریک ترین غروبها
آنوقت تو از دست آینه فرار خواهی کرد
از این گذر به آن گذر از این پیچ به آن یکی
وآدمها ، ماشین ها و خانه ها را
پشت سرت به جنگ با آئینه خواهی فرستاد
باز هم آینه از تعقیبت دست برنخواهد داشت
او یک شهر را پشت سرت خواهد بلعید
او چشم ازتو برنخواهد داشت
زمین و آسمان را پشت سرت خواهد آمد
همینطوری که فرار می کنی گیسوانت در باد خواهد وزید
و تار مویی از آنها در دست آینه خواهد افتاد
همچنان که دامن ابریشمی ات در باد به اهتزاز در می آید
زنگار بر چهره ی آیینه خواهد افتاد
تو همچنان در فرار از آینه خودت را خسته خواهی کرد
و ناگهان آن سنگ را خواهی دید
با آن سنگ این آئینه را خواهی شکست
از آئینه قطرات بی شمار اشک به اطراف خواهد پاشید
وهر تکه اش مثل قایقی کوچک در آن اشکها
که ائینه ی شکسته را در بر گرفته اند
شناور خواهد شد
بلکه از هر تکه ی این آینه
لبهایت پشت سرت جیغ خواهد کشید

این هم قصه ای دروغین بود که همینجوری سرهم کردم
تو نیستی
و رفتنت همان رفتن آخر واپسین رفتن بود

رامیز روشن
ترجمه : صالح سجادی

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید سه‌شنبه 3 مهر 1397 ساعت 06:11 http://tabicaran.blogfa.com/

نه که رفته باشی
یا نداشته باشمت
از اول هم نیامده بودی!
از اول نبودی
نمیخواستی که باشی...
دلم داشتنت را توهم زده بود
دید میچسبد
ادامه داد...

مریم قهرمانلو

تو
در تمامِ زبان‌ها
ترجمه‌ی لبخندی
هر کجای جهان که تو را بخوانند
گُل از گُلِ‌شان می‌شکفد

رضا کاظمی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.