فرصتی ای مرگ

فرصتی ای مرگ
تا برای آخرین بار
بربطم را بردارم
و در این کوچه های مرده
بنوازم و بخوانم به شور
دوشم آهنگی
به رویا
بر عاطفه نازل شده است
که به ضرب گام هایش
مرده را زنده تواند کرد
و دل های نومید را
در کاسه طنبوری
به زیر پنجره ها خواهد کشاند
از جگری یگانه با نهاد جهان
آوازی بر آید
که کور را بینا کند
تا ببیند ذات دهشت را
در جامه ها
و جان ها
که شنیده بود به رویای کورانه
و ندیده بود تا امروز
تا ببیند خود را
میان زخم ها و اهانت و ترحم
که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
فرصتی ای مرگ
تا بربط دارم
و آخرین نوبت را
به کوچه ها بزنم
کورها را بینا
و بینایان را
دیوانه کنم

منوچهر آتشی

کجا پنهان کنم تو را ؟

کجا پنهان کنم تو را ؟
پشت کدامین واژه
کدامین سطر
که از خط شعرهایم بیرون نزنی
و طبل رسوایی ام را نکوبی
 
کجا پنهان کنم تو را ؟
که گونه هایم
از عشق گل نیندازند
چشمانم
از دوری ات نبارند
و دستانم
بهانه ات را نگیرند
 
لبریز ام از تو
عطر دلدادگی ام
تمام شهر را پر کرده است
و تو
آشکارترین پنهان منی
 
سارا قبادی

تو کجایی ؟

تو کجائی ؟
در گستره ی بی مرز این جهان
تو کجائی ؟
من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام :
کنار تو
تو کجائی ؟
در گستره ی ناپاک این جهان
تو کجائی ؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام
بر سبز شور ، این رود بزرگ که می سراید برای تو

احمد شاملو

مسافر همیشه همسفر من

ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم
تو مالک آن شدی
پس کی ؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم
مسافر همیشه همسفر من

نزار قبانی

بانوی چشم قهوه ا ی من

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من

محسن حسین خانی

پروانه ای چون من

با پروانه‌ای چون من
تو را به تور نیازی نیست
می‌توانی گلی باشی
آن‌ دم که خیال آسودن دارم

ریتا عوده
مترجم : آرش افشار

جدایی از تو هدیه ای است

جدایی از تو هدیه ای است
فراموشی تو نعمتی
اما عزیز من
آیا زنی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم
بر دوش خواهد کشید ؟

آنا آخماتووآ 

هایکویی از عباس کیارستمی

وقتی آمد
آمد
وقتی بود
بود
وقتی رفت
بود

عباس کیارستمی

پایبندی

گفت میروم
و رفت
مرد بود
پای حرفش ماند

گفت میروم
نرفت
زن بود
پای حرفش سوخت

سعید شیربندی

عاشق همه مردان شبیه تو

مرا به سرزمین عجائب ببر
آنجا که هیچ چیزش آشنا نیست
وشبیه هیچ سرزمینی نیست
من عاشق همه مردان شبیه تو باشم
همه مردان آن سرزمین شبیه تو باشند
ومن عروس حجله های تو
وتکرار تو
مرا به سرزمینی ببر که حاکمش مرده باشد
تمام کوچه هایش هرج ومرج باشد
زنی نباشد
من باشم و مردانی شبیه تو
طلوعش شب را آغاز کند
و روز در افسانه ها باشد
اسبهایش لگام دریده باشند و
شکوهش نبردهای شکست خورده
با فاتحانی شبیه تو
 
فادیا فهد شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر

محبوب من

محبوب من بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
 
سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد
لحن همایون تو می آید برون از ضرب و آهنگم
 
تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه
آیینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم
 
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
 
حود را به سویت می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا می افکند با یک نهیب از تو به فرسنگم
 
در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است
من آسمانم در طلوع و در غروب آبی است پیرنگم
 
از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاییز دلتنگند
و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم

حسین منزوی

گم گشته ام در تو

دارم از چشم های تو دنیا را می بینم
با لب های تو لبخند می زنم
با دست های تو نوازش می کنم
چنان گم گشته ام در تو
که نمی توانی پیدایم کنی
مثل قطره ای که به دریا پیوسته است
شکل سایه ای که به تاریکی
و شبیه اندوهی که به من
باید
دنیا را به کامت کنم
حتی اگر نبینی ام
می خواهم خوشبخت باشم

مصطفی زاهدی

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را


دستخوش تو منم دست جفا برگشای

بر دل من برگمار تیر جگردوز را


از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

خواهم کز دود دل پرده کنم روز را


لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

راه برون بسته‌ام آه درون سوز را


دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را


گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را


تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را


خاقانی

هر ستایشی محدودت می کند

نه آسمان
در چارچوب پنجره می گنجد
نه دریا
در چار سنگ حوض
نه جنگل
در چار دیوار باغ
شرابی دیرینه
خم را می شکند
و سر می رود
از لب جهان
چنان بی کرانه ای
که هر ستایشی
محدودت می کند

عمران صلاحى

الا که از همگانت عزیزتر دارم

الا که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم ، گر دل از تو بردارم

اگر چه دشمن جان منی ، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز ، دوست تر دارم

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری
تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم

قسم به چشم تو ، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

کدام دلبری ؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو ؟ دل دیگری مگر دارم ؟

برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم

حسین منزوی

دلتنگی واقعی

تو در مورد دلتنگی واقعی
چیزی نمیدانی
چون این تنها زمانی اتفاق می افتد
که کسی را بیشتر از
خودت دوست داشته باشی

آنا گاوالدا

کوزه می

زان کوزه می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور به من ده دگری

زان پیش تر ای پسر که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری

خیام

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست


گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست


روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست


خال مشکین که بدان عارض گندمگون است

سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست


دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست


با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست


حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

حافظ

همچون صاعقه‌ای بر من فرود آمدی

همچون صاعقه‌ای بر من فرود آمدی
و مرا به  دو نیم کردی
نیمی که دوستت دارد
و نیمی که رنج می برد
به خاطر نیمه‌ای که دوستت دارد
می‌گویم آری
می‌گویم نه
می‌گویم بیا
می‌گویم برو
می‌گویم اهمیتی ندارد
همه ی اینها را همزمان و در یک لحظه می‌گویم
و تو به تنهایی تمامی آنها را می فهمی
و هیچ تناقضی در حرف‌هایم نمی‌بینی
و قلبت به روی نور و تاریکی گشوده می‌شود
و در تمامی طیف‌های نور و سایه
چیزی برای گفتن وجود ندارد جز
دوستت دارم

غادة السمان
مترجم : سپیده متولی

غمگین ترین شعر جهان

تو بر نمیگردی
و این غمگین ترین شعر جهان است
که ترجمه نمی شود

یعنی تو را
به هیچ زبانی
نمیتوان برگرداند ؟

مینا آقازاده