ای دختر زیبا

ای دختر زیبا
تو نه شاعر هستی و نه نقاش
ولی من هستم
اما چه کسی این را می داند
که این چشمان توست که همه شب
این شعرها را دزدکی به من می دهد
چه کسی می داند
این انگشتان توست
که نقاشی هایم را می کِشد
من از این می ترسم
چشم ها و انگشتانت
این راز را بر ملا سازند و
به خیابان و محله و اهل دنیا بگویند
در واقع این مَرد
نه شاعر ست و نه نقاش

شیرکو بی کس
مترجم : بابک صحرانورد

درد مشترک

هی خانم
که خیره نگاه می‌کنی
لباسم شبیه او بود یا قد و قواره‌ام ؟
شرم نکن من درد تو را می‌فهمم
من هم به یاد او
به ابرها و آدم‌ها
حتی به دیوار
خیره شده‌ام
هر چه دلت می‌خواهد نگاه کن

علیرضا روشن

آیا این عشق توست ؟

آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد ؟
آیا خواست توست که رؤیایت
مدام در نظرم جلوه گر شود
و مرا
که خواب شیرین را وداع گفته ام
به تمسخر گیرد ؟
آیا این روح توست
که از فاصله ای چونان دور
به سویم روان داشته ای
تا شرمم را
و گذران لحظه های بی ثمرم را
در من نظاره گر باشد ؟
آیا این عشق توست
که اینچنین بر من سایه افکنده ؟
نه اینچنین نیست
بلکه این عشق من است
که دیدگانم را بیدار نگاه داشته
عشق حقیقی من است
که آرامش را از من ربوده
و از دیدگانم
نگاهبانانی همیشه بیدار برایت ساخته است
تو ، آری
در بیداری خویش
از من بسیار دور و به دیگران بسیار نزدیکی
و چشمان من اینجا
در بیداری خویش
تو را به انتظار نشسته اند

ویلیام شکسپیر

چشمهای تو شعرهای من

می گفت با غرور
این چشمھا که ریخته در چشمھای تو
گرد نگاه را
این چشمھا که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمھا که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمھا که رنگ نھاده به قعر رنگ
این چشمھا که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمھا که نغمه نھاده بنای چنگ
از برگھای سبز که در آبھا دوند
از قطر ه های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لبھا فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟

من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ، کدام یک ؟
این چشمھای تو
این شعرهای من

نصرت رحمانی

طعم عشق

یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت

هالینا پوشویاتوسکا

یک بار تو شاعر من باش

یک بار تو شاعر من باش
تو عاشق من باش

مرا دوست داشته باش
که من لذت دوست داشته شدن یادم نرود
و تو
لذت دوست داشتن

افشین صالحی

حسرت دیدار

در آنسوی میله ها
شش زن زیبا
در اینسوی میله ها
ششصد مرد
از این ششصد مرد
یکی من بودم
از آن شش زن
یکی تو نبودی

ناظم حکمت

من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم

من
کمی بیشتر از عشق
تو را می فهمم
راه زیاد است ، مهم نیست
گاهی در این برهوت
سرگردان می شوم ، مهم نیست
باد پسم می زند مدام
سرما می رود توی جانم
مهم نیست
خودم را بغل می کنم
فقط می خواهم بدانم
جاده هر قدر دراز و طولانی باشد
آخرش یک جایی تو ایستاده ای ؟ بین راه
گاهی آدم هایی را می بینم
که آخر جاده شان هیچکس نیست
از این برهوت می افـتند به برهوت دیگر
و همین هراسانم می کند
و همین باعث می شود
تنهایی خودم را دوست بدارم
آخر من که جز تـــو کسی را ندارم

عباس معروفی 

اندوه من هوشیار باش و آرام گیر

اندوه من هوشیار باش و آرام گیر
تو شب را می‌خواستی
فرا می‌رسد ، ببین
شهر در تاریکی فرو می‌رود
برای عده‌ایی آرامش
برای عده‌ایی هراس به همراه دارد

آنگاه که کثرتِ ذلتِ آدمی
زیر شلاقِ لذت این جلاد بی‌رحم
در مهمانی اسارت ، افسوس می‌چیند
اندوه من ، دستت را به من بده
دور از آن‌ها به این‌جا بیا

نگاه کن که سال‌های گذشته
زیر ایوان‌های آسمان
با جامه‌ای مندرس خمیده شده‌اند
افسوس ، تبسم‌کنان از قعر آب پدیدار می‌شود
آفتابِ محتضر همچون کفنی کشیده شده تا شرق
زیر یک پل می‌آرامد
بشنو محبوب من
بشنو لطافت شب را که قدم بر می‌دارد

شارل بودلر
ترجمه : سپیده حشمدار

شب از شبهای پاییزی است

شب از شبهای پاییزی است
از آن همدرد و با من مهربان ، شبهای اشک آور
ملول و خسته دل
گریان و طولانی
شبی که در گمانم
من که آیا برشبم گرید چنین همدرد
و یا
بر بامدادم گرید از من نیز پنهانی
شب از شبهای پاییزی است
و اینک خیره در من مهربان
که دست سرد و خیسش را چو بالشتی نهد
و من این گونه می گویم و دنباله دارد شب
شب از شبهای پاییزی است
خموش و مهربان با من به کردار پرستاری سیه پوشیده گرداگرد
نشسته در کنارم
اشک بارد شب
من این می گویم و دنباله دارد شب
 
مهدی اخوان ثالث

دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور

دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور
کجا ، یا چه وقت ؟

چه آسان دوستت دارم
بی هیچ غرور یا دشواری
تو را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم

آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم

پابلو نرودا

تو حق نداری عاشقِ کسی بمانی

تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سال هاست رفته
تو مالِ کسی نیستی
که نیست
 
تو حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی
اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه

دست بردار
از این افسانه‌های بی‌ سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو می‌گیرد
آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و تو سال هاست
حوای بی آدمی
حواست نیست
 
افشین یداللهی

تورا عاشقانه تر دوست خواهم داشت

تو را عاشقانه تر دوست خواهم داشت
چه بمیرم ، چه بمانم
قلب تو آشیانه‌ی من است
و قلب من ، باغ و بهار تو
مرا چهار کبوتر است
چهار کبوتر کوچک
قلب من آشیانه‌ی توست
و قلب تو باغ و بهاران من

فدریکو گارسیا لورکا

دختر زیبایی نیستم

دختر زیبایی نیستم
موهایی دارم سیاه
که فقط تا زیر گردنم می آید
و نه شب را به یادت می آورد
نه ابریشم
نه سکوت شاعرانه
نه حتا خیالِ یک خواب آرام
پوست گندمی دارم
که نه به گندم می مانَد
نه کویر
و چشم هایی دارم
که گاهی سیاه می زنَد
گاهی قهوه ای
و گاهی که به یاد مادرم می افتم
عسلی می شوند و گاهی خیس
دست هایم
دست هایم
دست هایم مهربانند
و هر از گاهی
برای تو
به عشق تو
شعر می نویسند
مرا همین طور ساده دوست داشته باش
با موهایی که نوازش می خواهند
و دستهایی که نوازشت می کنند
و چشم هایی
که به شرقیِ صورت من می آیند

نیکی فیروزکوهی

مرا به تاریخ خودم ببر

مرا به تاریخ خودم ببر
تاریخی که درآن رقاصه ای زیبا می رقصند
تاریخی که بو سه های ناب دارد
برهنگی های پاک
آواز های زیبا پشت رودخانه های خروشان
مرا به تاریخ خودت ببر
به تاریخی که زنان درجهان حکومت کنند
ومردان ملتی سر به زیر باشند
ومردان فقط عاشق شوند
مرا به تاریخ خودم ببر

محموددرویش
مترجم : بابک شاکر

;کشته عشق توام

ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو
نقش‌هایی دیدم از گلزار تو گلزار تو

کشته عشق توام ور ز آنک تو منکر شوی
خط ‌هایی دارم از اقرار تو اقرار تو

می‌گدازم می‌گدازم هر زمان همچون شکر
از شکرها رسته از گفتار تو گفتار تو

شب همه خلقان بخفته چشم من بیدار و باز
همچو بخت و طالع بیدار تو بیدار تو

چند گویی مر مرا کز کار چون کاهل شدی
راست گویی ای صنم از کار تو از کار تو

ای طبیب عاشقان این جمله بیماریم
هست زان دو نرگس بیمار تو بیمار تو

ای دم هشیاریم بی‌هوش هشیاری تو
ای دم بی‌هوشیم هشیار تو هشیار تو

چشمه‌ها بر دل بجوشد هر دم از دریای تو
چشم دل پرک زن انوار تو انوار تو

شمس تبریزی که عالم اندک اندک بود
از عطا و بخشش بسیار تو بسیار تو

مولانا

تنهایی من


انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند
تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد

لیلا کردبچه

افروخته در تاریکی شب

افروخته در تاریکی شب
سه چوب کبریت یک به یک
نخستین برای دیدن رویت
دومین برای دیدن چشمانت
و آخرین برای دیدن لبانت
و تاریکی محض
تا به یاد آرم این همه را
و سخت در آغوش گیرمت

ژاک پره ور
ترجمه : محمدرضا پارسایار

تو را به ترانه ها بخشیدم

تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد

شمس لنگرودی

معشوق من

اگر برف سفید است
چرا سینه های معشوق من تیره است ؟
من گل رز دیده ام
نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام
عطرهایی هستند با رایحه دل پذیر
بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد
چشمان معشوقه ام بی شباهت به خورشید است
مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست
من دوست دارم معشوقم حرف بزند
هر چند می دانم
صدای موسیقی بسیار دل نواز تر صدای اوست
مطمئنم ندیده ام الهه ای را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتی راه می رود
زمین می خراشد
من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است
من نیز مثل هر کس دیگر
با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را

ویلیام شکسپیر