پایداری عشق


پیش از دیدن تو
می پنداشتم که هرگز
کسی را شایسته عشق
نخواهم یافت

بدان خاطر
که در باور من
عشق در زندگی مهم تر از هر چیزی است
می خواهم که عشق مان
عشقی پایدار باشد
و همیشه همچون حال زیبا بماند

می خواهم که تا ابد
زندگی مان
بر عشق استوار باشد

عشق خود به سوی ما آمد
ولی می دانم
هر دو باید بکوشیم
تا پایدار بماند

پس همواره
نهایت تلاش را خواهم کرد
تا با تو درست و راستگو باشم

برای رسیدن به خواسته هایم
سخت خواهم کوشید
و تو را در رسیدن به خواسته هایت یاری خواهم کرد

همواره خواهم کوشید
تا تو را درک کنم

همیشه افکارم را
با تو در میان خواهم گذارد

همواره خواهم کوشید
تا پشتیبان تو باشم

خواهم کوشید
تا زندگی مان را
به نیکی در هم آمیزم
بدانسان که آزادی لازم
برای شکوفایی جداگانه ی ما
حفظ شود

همواره خواهم کوشید
هر روزِ در کنارِ تو را
گرامی بدارم

هر چه در زندگی مان پیش آید
عشق مان را
شکوفا خواهم کرد
و تا ابد
به تو احترام خواهم گذاشت
و عشق خواهم ورزید

سوزان پولیس شوتز

چهار شعر کوتاه

تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی
و روی کتاب هایم می خوابی
و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چینی
و خطاهایم را درست می کنی
پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم
حال آنکه تویی که می نویسی ؟
==============
همه ی آنهایی که مرا می شناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه ی آنهایی که تو را می شناسند
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند
==============
از تجربه عشق پنهانی و
از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام
می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و
نمایشنامه را پاره کنم وکارگردان را بکشم
و مقابل همه مردم اعلام کنم
که برغم کراهت این قرن ، من عاشق این روزگارمعاصرم
و معشوق من تویی
==============
تمام آن چه دانستم همین است
تو عشق منی
و آن که عاشق است
به هیچ چیز نمی اندیشد


نزار قبانی

تنهایی ها عمیق اند

تنهایی‌ها عمیق‌اند
عمیق
مثل صورت مردگان
حلزون‌ها چه‌قدر تنهایند
به جز آشیانه‌ی خود همراهی ندارند
تنهایی‌ها عمیق‌اند ، آشیانه‌ی کوچکم
و تو در خاموشی‌هایم می‌درخشی
در آتش و روشنی می‌درخشی
و من آن‌قدر دوستت دارم
که فراموش می‌کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

شمس لنگرودی

فرصت برای گریستن

کمی صبر کن
حوصله کن
پایان کتاب را با هم خواهیم خواند
حالا بخواب
تا فردا صبح
فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است


سید علی صالحی

 

وقتی هستی

وقتی هستی
دست های من
مهریه ی تن توست

وقتی نیستی
دلم می خواهد دست هام را
از زندگی ام کنار بگذارم

وقتی هستی
دست های من
به اندامت چه می آید

وقتی نیستی
این دست های از تو بی خبر
گیاهی مرده است
که خواب آن را برده است
حالا
دست های تو کجاست
که از آن سراغ تنم را بگیرم ؟

عباس معروفی

شاخه‌ی عشق

شاخه‌ی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل‌ کرده‌ است

کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می‌روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بال‌هایی از برگ در می‌آورد
و در آب می‌افتد
با جوی‌ها می‌درخشد
و غوطه‌ور در آب
برق می‌زند

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانه‌ی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می‌رقصید

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هایم مثل ستاره‌ها می‌درخشند
و چرا لبهایم از صبح روشن‌ترند

می خواستم این عشق را تکه‌تکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دست‌هایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می‌پرسند که من زندانی کیستم

هالینا پوشویاتوسکا
مترجم : محسن عمادی

بدهکار هیچ کس نیستم

بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلآ در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پول دار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد

رسول یونان

مرا کم دوست داشته باش

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
عشقی که گرم و شدید است
زود میسوزد و خاموش میشود

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش 
این وزن آواز من است
اگر مرا بسیار دوست یداری
شاید این حس تو صادقانه نباشد.
کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد 
من به کم هم قانعم
اگر عشق تو اندک و کم اما صادقانه باشد من راضی ام.
دوستی پایدار و همیشگی از هر چیزی بالاتر است

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری
ومن نیز تمام عشق خود را به تو پیشکش میکنم و
تا زمانی که زندگی باقی است هرگز ترا فریب نمیدهم
 
مرا کم دوست داشته باش 
اما همیشه دوست داشته باش 
این وزن آواز من است
عشق پایدار لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم
با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن
و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد
عشق صادقانه پایدار و همیشگی است
 
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
همان گونه که وزن زندگی است

کریستوفر مارلو 

خدا خواهش میکنم مرا ببر

خدا خواهش میکنم مرا ببر
خدا مرا به دوردست
روی بالهای فرشتگان ببر
خواهش میکنم
جائی که عشق با مرگ در جدال نیست
تا این عشقِ پاک ، تسلیم نشود
جائی که همیشه گلهای سرخ شکفته میشود
مانند یاقوتهایی که آنها را پوشانیده باشد
جایی که ماه جرقه زند و بگرید
برای پیوستن به عاشقان
میخواهم به آن
سرزمینِ دور بروم ، جائی که پسرانِ نوجوان
در حال دویدن ، برای عشق رنج میکشند
جایی که دختران نوجوان
در عصرهایی که جشن است
میان پنجره های پُر از گُل نشسته اند
و پنهانی میگریند ، با اندوهی آسمانی

آنا ماریا اُرتزه

تنها منتظرم

باران که می بارد
تمام کوچه های شهر
پر از فریاد من است
که می گویم
من تنها نیستم
تنها منتظرم
تنها

کیکاووس یاکیده

با پای دل قدم زدن

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو


در دفتر همیشه ی من ثبت می شود

این لحظه ها عزیزترین یادگار تو


تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من

می خواستم که گم بشوم در حصار تو


احساس می کنم که جدایم نموده اند

همچون شهاب سوخته ای از مدار تو


آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام

خالی تر از همیشه و در انتظار تو


این سوت آخر است و غریبانه می رود

تنهاترین مسافر تو از دیار تو


هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو

هشدار می دهد به خزانم بهار تو


اما در این زمانه عسرت مس مرا

ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو


 محمد علی بهمنی

 

پیش از آن که بمیرم

پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن می‌گویم
از گرمی زندگی
تا تنی چند بدانند
زندگی گرم نیست
می‌توانست ولی گرم باشد

پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن می‌گویم
از عشق
تا تنی چند بگویند
عشق بود
عشق باید باشد

پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن می‌گویم
از بخت خوش امید بستن به خوشبختی
تا تنی چند بپرسند:
چیست این خوشبختی
کی برمی‌گردد ؟

اریش فرید

نمی خواهم بجنگم

نمی خواهم بجنگم
تو را می خواهم
تنگ در آغوش گیرم
نمی خواهم بجنگم
می خواهم بازی دیگری کنم که در آن
به جای جنگیدن
همدیگر را در آغوش می فشارند
و می توان غلتان
بر قالیچه یی خندید
و می توان هم را بوسید
و بغل زد
آن جایی که انگار
همه پیروزند

شل سیلور استاین

من طلا خواهم شد

جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در جنگم
از خود عبور می کنم
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
من طلا خواهم شد
می دانم

جبران خلیل جبران

ناله ای کن عاشقانه

ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو

خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی ، هم بسازی ، هم بتابی در جهان
آفتابی ، ماهتابی ، آتشی ، مومی بگو

گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی ، حی قیومی بگو

ای دل پران من تا کی از این ویرانه تن
گر تو بازی بر پر آنجا ور تو خود بومی بگو

مولانا

رویاهایمان

ما را می‌گردند
می‌گویند همراه خود چه دارید ؟
ما فقط
رویاهایمان را با خود آورده‌ایم
پنهان نمی‌کنیم
چمدان‌های ما سنگین است
اما فقط
رویاهایمان را با خود آورده‌ایم

سید علی صالحی

معشوقه ام تویی

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است

نزار قبانی