به معشوقه شاعر

می پرسی تو را دوست دارم ؟
حتی اگر بخواهم پاسخ تورا بدهم ، نمی توانم
مگر ممکن است با هیچ زبانی شرح داد
که در آنوقت که با چشمان پر اندیشه
و روشن بینت به من مینگری ، چه نشاطی
و لطفی دلم را فرا میگیرد ؟

می پرسی تورا دوست دارم ؟
مگر واقعا پاسخ این سوال را نمیدانی ؟
مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟
مگر آه سوزانم از سر نهان خبر نمیدهد ؟

مگر نمیبینی که چه سان
در آن لحظه که سراپا محو جمال توام
وگویی دل به نوک مژگان تو آویخته دارم

روح پریشانم چون کبوتری
در هوای پرواز ، بال و پر میزند ؟

راستی آیا شکوه ی آمیخته با بیم و امید من
که در هر لحظه ، هم میخواهم بر زبانش آورم
و هم سعی میکنم که از دل برانم
نرسد راز پنهانم را ، به تو نمی گوید ؟

زیبای من چطور نمیبینی که سراپای من
از عشق من به تو حکایت می کند ؟
همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند
به جز زبانم که خاموش است

زیرا دلم از دیر باز دریافته است
که با آن عشقی که من به تو دارم
تنها گفتن : دوستت دارم
مثل آن است که هیچ چیز گفته نشده باشد

کنت ویتوریو آلفیری

از میان تمامی نواهای زمینی

از میان تمامی نواهای زمینی
نوایی که به دورترین نقطه در آسمان راه می ‏یابد
موسیقی موزون قلب عاشق است

عشق رود زندگی در جهان است
میندیش که با دیدن جویباری کوچک
یا با رسیدن به نخستین چشمه حقیر
عشق را شناخته ای

تا آن زمان که از میان دره های خارایین نگذری
و جویبار را گم نکنی
و مرغزارها را پشت سر نگذاری
و جویبار را ببینی که هر آینه گسترده و ژرف تر می گردد

تا آنجا که کشتی ها بر پهنه آن پیش می رانند
تا به فراسوی مرغزار پا ننهاده ای و به اقیانوس بی انتها نرسیده ای
تا تمامی گنج ها را به اعماق این اقیانوس نسپرده ای
در نخواهی یافت که عشق چیست

هنری وارد بیچر

شکنجه ی عشق

نامه هایت ، هر چه سردتر
سکوت میانشان ، هر چه درازتر
و این انتظار ، هر چه دشوارتر
شکنجه ی عشقم افزون تر

خود را هر چه بیشتر در رنج ها می غلتانم
اگر چه سر اندیشه و رنجم نیست
هر بار می خواهم فراموش کنم و باز به خاطر می آورم
معجزه ی لبخندت را

خیالت پیش چشمانم بر می خیزد و
نوازش هایت را بیدار می کند
چیزی در درونم رم می کند و
تازیانه ات بالا می رود

سوفیا پارنو

مهره ی مار

نمی دانستم که تو
مهره ی مار داری
دختر
اصلاً نمی دانستم
از تصمیم کبرای تو
هیچ خبر نداشتم
تنها یکبار
فقط یکبار دیدنت کافی بود
که به دست های تو اعتماد کنم
و من با دلهره به دست های تو نگاه کردم

تنها یکبار
فقط یکبار دیدنت کافی بود
که عاشقانه به من نگاه کنی
و تو بی پروا به چشم های من اعتماد کردی

آه در آه
نگاه در نگاه
خاکستر شدم
و از بسترم زنی بر آمد
که قد و قواره ی عشقم بود
سبز آبی کبود

عباس معروفی

آزادی پیش از عشق

سراب با من گفت : از تعقیب من دست بردار
گفتم : تویی تنها عشق من ، زیرا که ناممکنی
ترا تعقیب می کنم چون هرگز جز سایه ات را لمس نکرده ام
و دوست داشتنت را ادامه می دهم
زیرا تو رهایی ، حتی از جسمت
تو شرابی بی جام و من چونان توام
دختر آزادی ، و جام من ، فضا و کوچ است
اگر آزادی بهای عشق باشد
پس ای عشق رمنده جیوه سان
بدرود
ای فریبکار رباینده . ای تاجر زنجیرها
اگر آزادی بهای استقرار و وجاهت باشد
پس باید قاب های زرّین تصویرهای ما
رهسپار دوزخ شوند
نه چیزی، نه کسی ، نه عاطفه ای ، نه رشوه ای
پربها تر از آزادی در نظرم نیست
پس باید آزادی کفن من باشد

غاده السمان

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی

نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم

هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند
ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
و مشکل من اینروزها

همین است


نزار قبانی

عطر تو

به گذشته می اندیشم
جایی که تو
میان شاخه ای نشسته ای
و آرام
به میوه ای بدل می شوی
جایی که ریشه ات ، شیره زمین را می نوشد
و سرود بوسه ات
هجاهای یک ترانه را بخش می کند

عطر تو
به تندیسی از یک بوسه بدل می شود
و آفتاب و زمین
سوگندهاشان را به جا می آورند
در برابرت

میان شاخه ها ، گیسوی تو را خواهم شناخت
و چهره ات را
که در دل برگی تصویر می شود

و تو
تا نزدیکی عطش من
گلبرگ هایی خواهی آورد
و دهانم
با طعم تو آگین می شود
با بوسه و خونت
که توامان ، میوه ای است مرا
از باغچه ای که عاشقانش
در آرزویند

پابلو نرودا

عاشقان

عاشقان خاموشی می گزینند
عشق ، گرانبهاترین سکوت است
مرددترین ، تحمل ناپذیرترین
عاشقان ، جویندگانند
کسانی که دل کندن و رفتن می دانند
کسانی که تغییر می دهند ، فراموش می کنند
قلبشان گواهی می دهد برای ناکامی آفریده شده اند
برای نرسیدن ، برای دربدرشدن
عاشقان ، همچون دیوانگانند
زیراتنهایند ، تنهای تنها
منکوب لحظه ها ، تسلیم لحظه ها
غرق آب های چشم ، محروم از عشق
مرعوبشان می کند عشق
عاشقان ، به زیستن ادامه می دهند روزها
کاردیگر نمی دانند ، نمی توانند
همیشه درراهند
همیشه رهسپار هیچستان
آن ها انتظار می کشند

خیمه سابینس 

محبوبم سوی من آمده است

قلب من چون پرنده نغمه خوانی است
که آشیان در نیلوفر آبی دارد

قلب من چون درخت سیبی است
که در زیر بار میوه های پر آب ، شاخسار خم کرده است

قلب من چون صدف رنگین کمانی است
که بر دریای آرام پیش می راند

قلب من شادتر از تمام این هاست
چون محبوبم سوی من آمده است

سریری از ابریشم و پرنیان بر پا کنید
آن را به ساتن های زیبا و ارغوانی بیارائید
در بطن کبوترها و انارستان
و در کنار طاووس های صد چشم جایش دهید
در میان دانه های انگور طلایی و نقره ای
و در برگ ها و زنبق های سیم گون تندیس او بیافرینید

آری
روز تولد حیات من فرا رسیده است
محبوبم سوی من آمده است


کریستینا روزتی

همزاد عاشقان

فرقی نمی کند 
امروز هم 
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم
هر روز ناگهان متولد شویم
ما 
همزاد عاشقان جهانیم

قیصرامین پور

خانه ات سرد است ؟

خانه ات سرد است ؟
خورشیدی در پاکت می گذارم
و برایت پست می کنم
ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیارتاریکم                    

منوچهر آتشی

شاید باور نکنی

شاید باور نکنی 
ولی آدم هائی هستند 
که زندگیشان 
بی کمترین رنج و پریشانی 
می گذرد
خوب لباس می پوشند
خوب می خورند
خوب می خوابند 
از زندگی خانوادگی شان راضی اند
البته بعضی وقتها غمگین می شوند
ولی اثری بر زندگی شان نمی گذارد 
همیشه حال شان خوب است 
و مرگ شان
مرگی است راحت در میانه ی خواب 

شاید باور نکنی
ولی این جور آدمها وجود دارند
ولی من از آن ها نیستم
نه ، من هرگز از آن ها نیستم
من حتی هیچ نوع نزدیکی به زندگی آن ها ندارم
ولی آن ها آن جایند 
و من اینجا

چارلز بوکوفسکی

عطر گل شب بو کجایی ؟

روزی نو
آغازی نو
جغرافیای بوسه ی من ، کجایی ؟
تا در سپیده های تو پهلو گیرم
عطر گل شب بو کجایی ؟

شب تابستانی بی حس کنار جاده افتاده است
دلم می خواهد
چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من
موجی کف بر لبم که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم
و لب پر زنان به بستر خود می روم
بی آنکه تو را ببینم
روزی تو
آغازی نو
جغرافیای خانه ی من , کجایی ؟

شمس لنگرودی

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه‌های شسته ، باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس ، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

پناه بر عشق

پناه بر عشق
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است
واجب است تا از قنوت جهان
راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم

سید علی صالحی

بیداری بهار

زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق رابرید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظه ی عبور شبانگاه
پلک جوانه ها را
آهسته می گشایم و می گویم
آیا
اینان
رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می کنند ؟

در دوردست باغ برهنه
چکاوکی بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود

شفیعی کدکنی

ایکاش مرا فرشی بود

ایکاش مرا  فرشی بود
تارش  از تور سیمین
و پودش از نور زرین
و بافته در فردوس برین
در خور قدمهای آن یار نازنین

اما من مردی هستم حقیر
و از مال دنیا فقیر
و در چشم اهل دنیا
سزاوار تحقیر
بیانم در خور ستایش تو نیست
که مردی الکنم

مرا فرشی نیست
تا در راهت بیافکنم
مرا  تنها یک رویاست
و  آن را در پایت می افکنم
گامهایت را بر رویایم بگذار
اما پایت را سخت بر آن مفشار
زیرا آنچه زیر پای توست
رویای من است

ویلیام ییتس

زندگی تازه

به دنبال آن بانکی هستم
که به من زندگی تازه‌ای وام دهد
تا با تو بزیَم
سپس ، اعلان ورشکستگی کنم

غاده السمان
کتاب : معشوق مجازی

من سالهاست دور مانده‌ام از تو

نام تمامی پرنده هایی را که در خواب دیده‌ام ، برای تو اینجا نوشته‌ام
نام تمامی آنهایی را که دوست داشته‌ام
نام تمامی شعر‌های خوبی را که خوانده‌ام
و دست‌هایی را که فشرده‌ام
نام تمامی گل‌ها را در یک گلدان آبی ، برای تو در اینجا نوشته‌ام
وقتی که می‌گذری از اینجا 
یک لحظه زیر پایت را نگاه کن
من نام پاهایت را برای تو در اینجا نوشته‌ام
و بازوهایت را ، وقتی که عشق را و پروانه را پل می‌شوند
و کفترها را در خویش می ‌فشرند
برای تو در اینجا نوشته ام
مرا ببخش ، من سالهاست دور مانده‌ام از تو
اما همیشه ، هر چه در همه جا ، در شب یا روز دیده ام
و هر که را بوسیده‌ام ، برای تو در اینجا نوشته‌ام
تنها برای تو در اینجا نوشته ام
در دوردستی و با دلبستگی

من سالهاست دور مانده‌ام از تو
و می‌روم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت پروانه‌وار در باغ گردش کن
من بال‌های پروانه ها را هم با رنگ‌های تازه ، برای تو در اینجا نوشته‌ام

رضا براهنی

بگذار کسی باشم

بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر میدارد
بگذار آن باشم که با تو در گلزار گل میچیند
بگذار کسی باشم که احساس درون با او میگویی
بگذار کسی باشم که بیدغدغه با او سخن میگویی
بگذار کسی باشم که در غم ، سوی او میآیی
بگذار کسی باشم که در شادی با او میخندی
بگذار کسی باشم که به او عشق میورزی

سوزان پولیس شوتز